جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

سرنوشت تلخ کودکان سرباز در سودان


سرنوشت تلخ کودکان سرباز در سودان
اوایل مارس سال ۲۰۰۴، پل ماک وک مشغول تمیز کردن اسلحه اش در سنگری در جنوب سودان بود که فرمانده اش به او گفت می تواند برود. او از سربازان جنگ داخلی بین سودان جنوبی و شمالی است که تاکنون بیش از ۲ میلیون قربانی گرفته است. اما پل که تنها ۱۴ سال سن دارد، آزاد شده بود و می توانست به خانه اش برگردد.
او می گوید؛ «باورم نمی شد، تصور می کردم خواب می بینم. آنقدر هیجان زده شده بودم که از سنگر بیرون دویدم و تاریخ آن روز را با چاقو روی دستم حک کردم؛ ۷ مارس ۲۰۰۴. خونریزی شدیدی داشتم ولی دردی حس نمی کردم. تنها به این فکر می کردم که پس از آن خواهم توانست مثل بچه های عادی زندگی کنم.»
امروز، پل و دو همرزم سابقش جان و متیو در کلبه یی از جنس بامبو زندگی می کنند. این سه پسر بچه، زمانی که در حیاط مدرسه ابتدایی مشغول بازی بودند ربوده شدند و در حالی که دست هایشان بسته شده بود به ارتش آزادی خلق سودان(SPLA) تحویل داده شدند و به مدت دو سال در کنار هم جنگیدند در حالی که تنها چیزی که از جبهه مقابل خود می دانستند این بود که کسانی که با گلوله های آنها کشته می شوند کودکانی هم سن و سال خودشان هستند. الان آنها یک دکه فروش غذا در یکی از خیابان های شهر برپا کرده اند و خاطرات خود را برای «جیمز نسبیت»، بازیگری که به عنوان سفیر یونیسف به سودان سفر کرده تعریف می کنند.نسبیت با حیرت و خشم به سخنان این کودکان گوش می دهد و پی درپی می پرسد؛ «چطور توانستند با کودکان این کار را بکنند؟» او که در فیلم های «پاهای سود» و «قانون مورفی» ایفای نقش کرده است، برای نمایش و گزارش دشواری های خارج کردن کودکان از نیروهای شبه نظامی سودان وارد این کشور شده است.
زمانی که نسبیت از خاطرات این سه کودک در مورد کشتن افراد جبهه مقابل پرسید، هر سه به زمین خیره شدند وگفتند چیزی به یاد نمی آورند و اینکه آنها استفاده درست از اسلحه هایشان را بلد نبودند. یکی از آنها می گفت که کشتن دو نفر را به خوبی به یاد می آورد در حالی که دو پسر دیگر با وحشت به او نگاه می کردند. روانشناسان گروه بعد توضیح دادند که برای کودکان دشوار است به کشتن یک فرد خاص اعتراف کنند و بپذیرند مستقیماً عامل قتل کسی بوده اند. غرامت جان یک فرد در جنگ ۱۰۰ کتل است و زخمی شدن مبلغی حدود ۲۰ کتل غرامت دارد. این مبالغ بسیار بالاتر از سطح اقتصادی خانواده این کودکان است.
اما نه فرماندهان گروه های شبه نظامی و نه دولت سودان هیچ یک غرامت کودکی از دست رفته این کودکان را در نظر نگرفته اند. چطور می توان در کشور فقیری مانند سودان سوءاستفاده جسمی و روحی را که در مورد این کودکان اعمال شده جبران کرد؟ چگونه می توان میزان دردناک بودن تجربه کودکی را تخمین زد که در واکنش به خبر آزادی اش از فرط شادی با چاقو خود را به شدت زخمی می کند؟نسبیت در مواجهه با این همه رنج چنان مبهوت شده که پی درپی می پرسد چه جامعه یی می تواند چنین تجربه دردناکی برای کودکانش رقم بزند.
او از اقبال بلند خود سپاسگزار است که در خانواده یی در شمال ایرلند متولد شده و پدری معلم و مادری بسیار مهربان داشته است و این شانس را داشته که تحصیل کند و زندگی رضایتمندانه فعلی خود به عنوان یک بازیگر و پدر دو دختر ۵ و ۹ ساله اش را با جهنمی که این کودکان به چشم دیده اند و تلخی آینده شان مقایسه می کند تا ابعاد وحشتناک زندگی آنها را توضیح دهد.راهنما و مترجم گروه، کیم جیل، سال ها پیش به اجبار پدرش به عنوان سرباز داوطلب شد. با این اقدام متعصبانه پدرش، خانواده از هم پاشیده و مادر کیم ۷ ساله از پدرش جدا شد. ده سال بعد، خانواده کیم تصور کردند وی مرده و تشییع جنازه نمادینی برایش ترتیب دادند. اما او به کنیا گریخته بود و امروز برای یونیسف کار می کند.
وظیفه او یافتن و سامان دادن زندگی کودکان سرباز است؛ کاری که خاطرات گذشته اش را برایش یادآوری می کند. او به یاد می آورد که به دلیل کمبود آب آشامیدنی، سربازان بزرگسال به کودکان فرمان می دادند از ادرار خود به عنوان آب آشامیدنی استفاده کنند.
برای دخترانی که برای کمک به نیروهای شبه نظامی ربوده می شوند، زندگی متفاوت اما به همین اندازه دشوار است. تابیتا دختر ۱۷ ساله یی است که هم اکنون مسوول سامان دادن دخترانی است که پیش از این سرباز بوده اند. او و خانواده اش نگران مرگ آنا خواهر بزرگ ترش بودند که پیش از این توسط SLPA ربوده شده بود. وقتی تابیتا ربوده شد، تنها چیزی که موجب شادی او شد این بود که دریافت خواهرش زنده و سالم است و در یکی از دفترهای فرماندهی SLPA کار می کند. آنا باردار بود و از خواهرش نیز خواست برای اینکه موقعیت از این که هست دشوارتر نشود، هر کاری به او گفته می شود انجام دهد.
دختران ربوده شده اغلب تبدیل به برده های جنسی می شوند و به علاوه وظیفه تهیه غذا و حمل مهمات را نیز برعهده دارند. سن کم تابیتا مانع از این شد که چنین بلایی بر سر او بیاید. او به عنوان پرستار به کار گرفته شد و مسوول رسیدگی به سربازان زخمی شد که اغلب می مردند. او می گوید؛ «به بوی تعفن می شد کم کم عادت کرد اما من دلم برای مادرم تنگ می شد، خصوصاً وقت هایی که کتکم می زدند.» و در جواب نسبیت که می پرسد؛ «زیاد کتک می خوردی؟» می گوید؛ «بی شمار».
نسبیت با یادآوری خاطره والدینش و اینکه او را به کلاس پیانو می فرستادند، تفاوت فاحش زندگی خودش و این کودکان را یادآوری می کند و دو دنیای متفاوت را با هم مقایسه می کند. او از قول یک کودک-سرباز سودانی می گوید؛ «او به من گفت که از مادرش پرسیده و مادرش گفته عرب ها و سیا هان به خاطر خاک یکدیگر را می کشند.» مبارزان در سراسر جهان کودکان را می ربایند و به جنگ وامی دارند.
تصویر کودکان اسلحه به دست در سیرالئون، میانمار، اوگاندا و به تازگی دارفور به تصویری آشنا مبدل شده است. پس از سقوط منگیستو در اتیوپی در ۱۹۹۱، SLPA آغاز به مبارزه کرد که به افزایش چشمگیر تعداد کودکان ربوده شده به عنوان سرباز انجامید اما آمار رسمی سودان همه این مشاهدات مستند و حرف های این کودکان را نادیده می انگارد؛ «هیچ آماری درباره تعداد کودکان کشته شده وجود ندارد. اما یکی از مردم محلی به گزارشگران یونیسف گفت در هر خانواده- که اغلب گسترده اند و تا ۶۰ نفر جمعیت دارند- دست کم۱۰ کودک گم شده اند. این یعنی ۶/۱ درصد از کودکان منطقه.
در هر حال SLPA نخستین سازمان شبه نظامی است که در سال ۲۰۰۰ پذیرفت کودکان زیر سن قانونی را آزاد کند. با پیگیری های یونیسف در سال ۲۰۰۱ این پروسه آغاز شد و به رغم کند بودن و وقفه های پی درپی، نتایج مثبتی نیز در بر داشت. کودکان از میدان جنگ آزاد می شدند اما خود را در کلاس های درس در کنار کودکانی بزرگ تر از خودشان می یافتند در حالی که گاهی خواندن و نوشتن و حتی عربی حرف زدن را از یاد برده بودند.
پل و دوستانش می گویند ترجیح می دهند سرشان را با کار گرم کنند، فوتبال بازی کنند و همه چیز را فراموش کنند. اما مشاوران یونیسف معتقدند بهترین راه برای این کودکان درس خواندن و آموزش است تا با استفاده از آن بتوانند جایگاه مناسبی در جامعه شان پیدا کنند. تصور یک زندگی نرمال برای دختران سرباز دشوارتر است.
پس از دوره یی زندگی در محیطی جنگی، اغلب آنها رفتارهایی غیرزنانه و پرخاشگرانه پیدا می کنند و این دورنمای زندگی خانوادگی آنها را تیره می کند.دیوید ۱۷ ساله که به علت نداشتن تحصیلات کافی به سختی و به صورت نادرست حرف می زند، دوره یی سه و نیم ساله را در مقر SLPA گذرانده است. او هنوز بسیاری از شب ها کابوس می بیند و جیغ زنان از خواب می پرد و خانواده اش مدتی را به آرام کردن او و یادآوری اینکه دیگر در جنگ نیست می گذرانند. او می گوید؛ «من هنوز نمی توانم زنی را که با کمک دیگران به قتل رساندیم از یاد ببرم. او برای آوردن آب فرستاده شده بود و به او گفته شده بود اگر نتواند آب بیاورد کتک خواهد خورد.
او موفق نشد و به سربازان گفته شد او را بزنند. آن زن التماس می کرد و همه کتکش می زدند و من می دانستم که اگر او را نزنم خودم کشته خواهم شد. او ابتدا جیغ می زد، بعد بی هوش شد و در نهایت زیر ضربات جان داد. من حس وحشتناکی داشتم، انگار مادر خودم را کشته باشم.»نسبیت در حالی که زیربار تمامی خاطراتی که شنیده به شدت غمگین به نظر می رسد، می گوید؛ «من مجذوب سطح تحمل این کودکان و رنج های آنها شده ام و برای کمک به آنها هر چه در توانم باشد انجام خواهد داد.»
گروه ترجمه: مهدیس امیری
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید