شنبه, ۳۰ تیر, ۱۴۰۳ / 20 July, 2024
مجله ویستا

سکولاریزم و اندیشهٔ دینی


سکولاریزم و اندیشهٔ دینی

محور این گفتار بررسی نسبت سکولاریزم با اندیشهٔ دینی در جامعهٔ دینی ایران است مؤ لف با ذکر تفاوت میان «سکولاریزم» بعنوان یک ایدئولوژی و مکتب فکری مبتنی بر پیشفرضهای خاص و «سکولاریزاسیون» بعنوان یک جریان و حادثهٔ خارجی, به بیان مبانی سکولاریزم می پردازد

محور این‌گفتار بررسی‌نسبت‌سکولاریزم‌ با اندیشهٔ‌دینی‌ در جامعهٔ‌دینی‌ ایران‌ است. مؤ‌لف‌ با ذکر تفاوت‌میان«سکولاریزم»بعنوان‌یک‌ایدئولوژی‌ومکتب‌فکری‌مبتنی‌برپیشفرضهای‌خاص‌و«سکولاریزاسیون» بعنوان‌ یک‌ جریان‌ و حادثهٔ‌ خارجی، به‌ بیان‌ مبانی‌ سکولاریزم‌ می‌پردازد.

عقل‌محوری، انسان‌محوری، نسبیت‌گرایی‌ معرفتی‌ و اخلاقی، سنت‌ستیزی‌ و سنت‌گریزی، اباحی‌گری‌ و آزادی‌ مطلق، تکیه‌ افراطی‌ علم‌ تجربی، از جمله‌ ارکان‌ سکولاریزم‌ است. در انتها مؤ‌لف‌ به‌ طرح‌ و نقد عقلانی‌شدن‌ جهان‌ و دین‌ از دیدگاه‌ ماکس‌وِبِر می‌پردازد و خطای‌ وِبِر را در آمیختن«راز» با «مجهول» و تعریف‌دین‌ بر پایهٔ‌ «راز» می‌داند.

‌دربارهٔ‌ سکولاریزم‌ و نسبت‌ و تأ‌ثیر آن‌ بر اندیشهٔ‌ دینی‌ هم‌ می‌توان‌ در مقیاس‌ جهانی‌ سخن‌ گفت‌ و هم‌ در مقایس‌ کشور خودمان‌ با وضعیت‌ خاص‌ و بافت‌ فرهنگی‌ و دینی‌ و فکری‌ ویژه‌ای‌ که‌ دارد. تأ‌کید من‌ در اینجا بیشتر در مورد جریانهای‌ فکری‌ و حرکتهای‌ اخیری‌ است‌ که‌ توسط‌ برخی‌ از گروهها یا متفکران‌ در جامعه‌ ما صورت‌ گرفته‌ و سخنانی‌ از سوی‌ آنان‌ بیان‌ شده‌ که‌ تقابلی‌ در اذهان‌ درافکنده‌ است‌ و تنش‌هایی‌ در میان‌ جامعه‌ پدید آورده‌ و موجب‌ پیدایش‌ برخی‌ ابهامات، تحلیلهای‌ متعارض‌ و جدال‌انگیز و پرسشهایی‌ برای‌ نسل‌ جوان‌ بالندهٔ‌ این‌ کشور شده‌ است.

بنده‌ به‌ سهم‌ خود می‌کوشم‌ تا در این‌ زمینه‌ روشنگری‌ کنم‌ و پرتوی‌ بر ابهامات‌ بیفکنم‌ و راههایی‌ را برای‌ دستیابی‌ به‌ پاسخ‌ پاره‌ای‌ از این‌ پرسشها نشان‌ دهم.

‌در بحث‌ حاضر پرسش‌ اساسی‌ ما این‌ است‌ که‌ سکولاریزم‌ چیست‌ و نسبت‌ آن‌ با دین‌ و اندیشهٔ‌ دینی‌ چگونه‌ است؟ آشکار است‌ که‌ برای‌ پاسخ‌دادن‌ به‌ چنین‌ پرسشی‌ باید ابتدا معنای‌ سکولاریزم‌ و تعریف‌ دین‌ مشخص‌ شودتا سپس‌ بحث‌ در بستر طبیعی‌ و صحیح‌ خود جریان‌ یابد و پیش‌ برود. نیز ضرورت‌ دارد که‌ علاوه‌ بر بیان‌ معنای‌ لغوی، به‌ مبانی‌ و مقدمات‌ و پیش‌فرضهای‌ سکولاریزم‌ نیز اشاره‌ای‌ بشود تا زمینهٔ‌ داوری‌ و بررسی‌ نهایی‌ کاملاً‌ فراهم‌ گردد.

‌تعبیر سکولاریزم‌ و همچنین‌ اصطلاح‌ سکولاریزاسیون‌ در اصل‌ از واژهٔ‌ لاتین‌ «سکولاریس» گرفته‌ شد و در زبانهای‌ اروپایی‌ نخستین‌ بار در اواخر قرن‌ شانزدهم‌ و اوایل‌ قرن‌ هفدهم‌ در قرارداد «وستفالی» به‌ کار رفته‌ است. در آن‌ ایام، مقصود از این‌ واژه‌ توضیح‌ این‌ نکته‌ بود که‌ نهادها و سرزمین‌هایی‌ که‌ زیر سیطرهٔ‌ کلیسا قرار داشت، از نظارت‌ و حاکمیت‌ کلیسا خارج‌ شده‌ و به‌ زیر سلطهٔ‌ اقتدار سیاسی‌ غیر روحانی‌ و نهادهای‌ عرفی‌ دولتی‌ و غیر کلیسایی‌ انتقال‌ یافته‌ است.۱

‌برای‌ توضیح‌ و بیان‌ این‌ واقعیت‌ از واژهٔ‌ «سکولاریس» استفاده‌ می‌کردند. در همان‌ ایام‌ این‌ واژه‌ در کاربرد همگانی‌ و رایج‌ بین‌ مردم‌ برای‌ اشاره‌ به‌ تمییز و تفکیک‌ میان‌ امور مقدس‌ و دینی‌ از امور دنیوی‌ ناسوتی‌ و غیرمقدس‌ بکار می‌رفت. همچنین‌ از زمانهای‌ دورتر دستگاه‌ کلیسا کشیشهایی‌ را که‌ در حوزه‌ها و تشکیلات‌ غیرروحانی‌ و غیرکلیسیایی‌ به‌ کار اشتغال‌ می‌یافتند، کشیشهای‌ عرفی‌ یا سکولار می‌خواند و از این‌ واژه‌ برای‌ نامیدن‌ آنها استفاده‌ می‌کرد.

بعدها دستگاه‌ کلیسا از این‌ واژه‌ برای‌ نامیدن‌ کشیشها و روحانیانی‌ که‌ از خدمت‌ کلیسایی‌ معاف‌ شده‌ بودند و یا به‌ هر دلیلی‌ از خدمت‌ مرخص‌ شده‌ و از عهد و پیمانشان‌ برای‌ خدمت‌ به‌ کلیسا آزاد شده‌ بودند، بهره‌ می‌گرفت. این‌ تعبیر در قرن‌ بیستم‌ از سوی‌ جامعه‌شناسان‌ به‌ معنای‌ دیگری‌ به‌ کار رفت‌ و از آن‌ برای‌ اشاره‌ به‌ مجموعهٔ‌ جریانات‌ و تحولاتی‌ که‌ ضمن‌ آن‌ کنترل‌ امور و نهادهای‌ اجتماعی‌ از کف‌ مقامات‌ و مراجع‌ رسمی‌ دینی‌ خارج‌ گشته‌ و روشهای‌ عقلانی‌ و غیردینی‌ و علمی‌ و تجربی‌ و اینجهانی‌ جای‌ ضوابط‌ و آداب‌ دینی‌ برای‌ ادارهٔ‌ آنها را گرفته‌ استفاده‌ می‌شد.۲ اصطلاح‌ سکولاریزاسیون‌ برای‌ جامعه‌شناسان‌ گذشته‌ مانند اگوست‌ کنت‌ (۱۸۵۷ - ۱۷۹۸) شناخته‌ شده‌ بود و از آن‌ برای‌ توضیح‌ فرآیندی‌ بهره‌ می‌جستند که‌ در طی‌ آن‌ نهادهای‌ گوناگون‌ اجتماعی‌ به‌ تدریج‌ از یکدیگر تمایز(Differentiation) می‌یابند و از قید حاکمیت‌ قالبهای‌ دینی‌ که‌ پیشتر محکوم‌ و تابع‌ آن‌ بودند رهاتر می‌شوند. این‌ مسأ‌له‌ در آثار کسانی‌ مانند ماکیاول‌ و ماکس‌وبر نیز مطرح‌ شده‌ است، بخصوص‌ دیدگاههای‌ ماکس‌ وبر در این‌ زمینه‌ شهرت‌ و معروفیت‌ بسیاری‌ یافته‌ است.

برخی‌ از معاصران‌ ما نیز در مقالات‌ و سخنان‌ خود گفته‌اند که‌ فلسفی‌شدن‌ و عقلانی‌شدن‌ یا علمی‌شدن‌ دین‌ یعنی‌ سکولاریزه‌شدن‌ دین‌ و سکولاریزه‌شدن‌ دین‌ را مساوی‌ و معادل‌ با فلسفی‌شدن‌ و عقلانی‌شدن‌ دین‌ گرفته‌اند. این‌ نظر نیز خام‌ و ناسنجیده‌ و نادرست‌ است‌ و با تعمق‌ کافی‌ ابراز نشده‌ است. اگر چنین‌ باشد پس‌ تکلیف‌ دینهایی‌ مانند اسلام‌ که‌ در بطن‌ و متن‌ تعالیم‌ خود دعوت‌ به‌ تعقل‌ و اندیشه‌ و فلسفه‌ورزی‌ و تبعیت‌ از برهان‌ و استدلال‌ می‌کنند چه‌ خواهد بود و سکولاریزه‌شدن‌ در مورد آنها چگونه‌ توجیه‌پذیر خواهد شد؟

‌در زبان‌ فارسی‌ برای‌ اصطلاح‌ «سکولاریزاسیون» معادلهایی‌ پیشنهاد شده‌ مانند دنیامداری، دنیاگرایی، جداانگاری‌ دین‌ و دنیا، لادینی، عرفی‌شدن، دنیوی‌شدن، غیردینی‌ شدن، نامقدس‌ شدن‌ که‌ وجه‌ مشترک‌ همهٔ‌ آنها قداست‌زدایی‌ و دین‌زدایی‌ است. سکولاریزاسیون، یعنی‌ پروسه‌ و جریان‌ و فرآیندی‌ که‌ در طی‌ آن‌ دین‌ از صحنهٔ‌ زندگی‌ کنار زده‌ می‌شود و نفوذ آن‌ در جامعه‌ کاهش‌ می‌یابد. اما سکولاریزم‌ یک‌ مکتب‌ و مرام‌ و ایدئولوژی‌ است‌ که‌ بعد از رنسانس‌ پدید آمد و از فرزندان‌ نهضت‌ روشنگری۳(The Enlightenment) است‌ و به‌ معنای‌ دنیاگرایی، لادینی، بی‌خدایی، اعراض‌ از دین، کنارگذاشتن‌ دین‌ و نوعی‌ احساس‌ استغنا و بی‌نیازی‌ از دین‌کردن‌ است.

سکولاریسم‌ برخلاف‌ سکولاریزاسیون‌ که‌ یک‌ پروسه‌ و حادثهٔ‌ خارجی‌ است، یک‌ مسلک‌ و طرز فکر و نگرش‌ و جهان‌ بینی‌ است‌ که‌ بشر را بی‌نیاز از ارزشهای‌ الهی‌ و اخلاق‌ و معنویت‌ و فضایل‌ دینی‌ و آموزه‌های‌ وحیانی‌ می‌داند. سکولاریزه‌ شدن‌ دین، یک‌ پدیده‌ و جریانی‌ است‌ که‌ در متن‌ جامعه‌ و واقعیت‌ خارجی‌ رخ‌ می‌دهد و از جنس‌ فکر و معرفت‌ نیست، اما سکولاریسم‌ یک‌ اندیشه‌ و ایدئولوژی‌ است‌ و از جنس‌ و سنخ‌ فکر و معرفت‌ است‌ و این‌ دو را نباید با هم‌ درآمیخت.

‌سکولاریزم‌ به‌ منزلهٔ‌ یک‌ مکتب‌ و مشرب‌ فکری‌ البته‌ مبتنی‌ بر یک‌ سلسله‌ پیشفرضها و مقدمات‌ نظری‌ خاصی‌ است‌ که‌ بعداً‌ به‌ پاره‌ای‌ از آن‌ مبانی‌ و مقدمات‌ اشاره‌ای‌ خواهم‌ کرد، اما فعلاً‌ تأ‌کید می‌کنم‌ که‌ به‌ تمایز بین‌ سکولاریزاسیون‌ و سکولاریسم‌ دقت‌ کنید و این‌ دو را با هم‌ نیامیزید. جریانی‌ که‌ در طی‌ آن‌ دین‌ به‌ حاشیهٔ‌ جامعه‌ منتقل‌ می‌شود و دچار انحطاط‌ و زوال‌Decline) ) گشته‌ و قدرت‌ و سیطره‌ و نفوذ آن‌ کاهش‌ می‌یابد و به‌ تعبیر برخی‌ از جامعه‌شناسان‌ معاصر غربی‌ جریان‌ خصوصی‌شدن‌ دین۴(privatization) و بیرون‌ راندن‌ دین‌ از صحنهٔ‌ زندگی، پدیده‌ای‌ است‌ که‌ به‌ آن‌ سکولاریزه‌شدن‌ دین‌ گفته‌ می‌شود. یعنی‌ دین‌ دیگر در اقتصاد و سیاست‌ و حکومت‌ و «شیوهٔ‌ زندگی»The ) Way of life) دخالت‌ نمی‌کند، در روابط‌ اجتماعی، ارزشگذاریها، ازدواج، تحصیل، طلاق، صلح‌ و جنگ‌ و در متن‌ زندگی‌ حضور و نفوذی‌ ندارد.

این‌ جریان‌ را گاهی‌ با مسامحه‌ و تجوز «عقلانی‌شدن‌ دین»۵ هم‌ خوانده‌اند که‌ تعبیری‌ دوپهلو و ابهام‌آلود و مغالطه‌آمیز است‌ و بعداً‌ در نقد دیدگاه‌ ماکس‌ وبر بدان‌ اشاره‌ای‌ مختصر خواهم‌ داشت. این‌ پدیده‌ را گاهی‌ قداست‌زدایی‌ کردن‌ از دین‌ (De Sacralization) یا «راز زدایی‌کردن‌ از دین» (Demystification) نیز نامیده‌اند.۶ از حرمت‌ و قداست‌ انداختن، دنیوی‌کردن، غیرروحانی‌ شدن، تقدس‌ زدایی‌ و... همه‌ نامها و مترادفهایی‌ هستند که‌ برای‌ اشاره‌ به‌ جریان‌ سکولاریزاسیون‌ بکار رفته‌اند.

‌تذکر این‌ نکته‌ به‌ روشن‌شدن‌ بحث‌ کمک‌ می‌کند که‌ بدانیم‌ دین‌ در تلقی‌ غربیان‌ و حتی‌ بسیاری‌ از دین‌شناسان‌ بزرگ‌ معاصر تا حد‌ یک‌ احساس‌ تنزل‌ کرده‌ است‌ و امروز دیگر در تلقی‌ رایج‌ جوامع‌ غربی‌ دین‌ را یک‌ نظام‌ جامع‌ نظری‌ و عملی‌ و مجموعهٔ‌ کاملی‌ از آداب‌ و عقاید نمی‌دانند و تلقی‌ و انتظار آنان‌ از دین‌ با تلقی‌ ما مسلمانان‌ بکلی‌ متفاوت‌ است.

ما اسلام‌ را یک‌ دین‌ جامع‌ و فراگیر می‌دانیم‌ که‌ ناظر به‌ سعادت‌ دنیوی‌ و اخروی‌ هر دو توأ‌مان‌ است‌ و در همهٔ‌ جوانب‌ مادی‌ و معنوی‌ و فردی‌ و اجتماعی‌ زندگی‌ دخالت‌ کرده‌ و دستورات‌ و احکامی‌ در این‌ موارد دارد و بسیار فراتر از یک‌ احساس‌ شخصی‌ و فردی‌ است. اما در تلقی‌ رایج‌ غربیان‌ دین‌ مسأ‌لهٔ‌ شخصی‌ و خصوصی‌ است‌ نه‌ یک‌ امر اجتماعی‌ یا نظام‌ زندگی‌ و مکتب‌ فکری‌ و اعتقادی.

‌این‌ همان‌ «پدیده‌ خصوصی‌شدن‌ دین» است‌ که‌ جامعه‌شناسانی‌ مانند تالکوت‌ پارسونز به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند. در اغلب‌ تئوریهای‌ رایج‌ دین‌شناسی‌ محتوای‌ معرفتی‌(Epistemic Content) دین‌ انکار شده‌ یا مورد غفلت‌ قرار گرفته‌ است‌ و لذا دین‌ دیگر به‌ عنوان‌ یک‌ نظام‌ اعتقادی‌ و شناختاری‌ مطرح‌ نیست، بلکه‌ مسأ‌له‌ای‌ است‌ که‌ تابع‌ سلیقه‌ و ذوق‌ و احساس‌ شخصی‌ افراد است.۷ مثل‌ علاقه‌داشتن‌ یا بی‌علاقه‌بودن‌ نسبت‌ به‌ برخی‌ از خوراکیها یا میوه‌ها که‌ قابل‌ تحسین‌ یا سرزنش‌ نیست‌ و هر کسی‌ حق‌ دارد از روی‌ طبع‌ از غذا یا میوهٔ‌ خاصی‌ خوشش‌ بیاید یا نیاید.

دینداری‌ و گرایش‌ به‌ دین‌ یا بی‌دینی‌ و بی‌علاقگی‌ به‌ دین‌ نیز چنین‌ است‌ و هر کسی‌ می‌تواند به‌ دین‌ پایبند باشد یا نباشد و نمی‌توان‌ و نباید با چنین‌ کسی‌ محاجه‌ و استدلال‌ نمود، زیرا دین‌ جنبهٔ‌ معرفتی‌ و شناختی‌(Cognitive) ندارد و صرفاً‌ یک‌ احساس‌ است‌ که‌ بعضی‌ از مردم‌ از آن‌ برخوردارند و برخی‌ نیستند و هیچکس‌ را نمی‌توان‌ به‌ سبب‌ طبع‌ و سرشت‌ و حالت‌ روانی‌ و احساسات‌ خاصش‌ ستایش‌ یا

عقل‌محوری‌ بعنوان‌ یکی‌ از مبانی‌ سکولاریزم‌ یعنی، عقیده‌ به‌ اینکه‌ عقل‌ به‌ تنهایی‌ و مستقل‌ از وحی‌ و دین‌ و آموزشهای‌ الهی‌ این‌ قدرت‌ و اقتدار را دارد که‌ زندگی‌ بشر را تدبیر کند.

وِبر غیر از خطاهای‌ روش‌شناختی‌ و تقلیل‌ دین‌ به‌ مسیحیت‌ و مسیحیت‌ به‌ پروتستانتیسم‌ که‌ تحقیق‌ او را بشدت‌ محدود و تعمیم‌ناپذیر کرده‌ است، دو خطای‌ عمده‌ در باب‌ عقلانی‌کردن‌ جهان‌ و دین‌ کرده‌ است. یکی‌ اینکه‌ «راز» را با «مجهول» یکی‌ انگاشته‌ و دیگر اینکه‌ دین‌ را بر پایهٔ‌ «راز» تعریف‌ کرده‌ است.

ملامت‌ نمود. دین‌ در مغرب‌زمین‌ تا حدود زیادی‌ به‌ چنین‌ ورطه‌ای‌ افتاده‌ و به‌ چنین‌ بن‌بستی‌ رسیده‌ است. و چه‌ پرجُرم‌ و خطاکارند روشنفکرانی‌ که‌ سرنوشت‌ دین‌ در غرب‌ را در دیار ما فرافکنی‌ می‌کنند و پدیده‌ای‌ که‌ در غرب‌ اتفاق‌ افتاده‌ بدینجا نیز تعمیم‌ می‌دهند و همان‌ وضعیت‌ را در اینجا نیز انتظار می‌کشند و دین‌ اسلام‌ را نیز مشمول‌ و محکوم‌ همان‌ حکم‌ می‌دانند.

غافل‌ از آنکه‌ ساختار اجتماعی‌ و بافت‌ فرهنگی‌ و شیوهٔ‌ تعلیم‌ و تربیت‌ و دیگر نهادهای‌ اجتماعی‌ ما بکلی‌ با کشورهای‌ غربی‌ متفاوت‌ است‌ و مقایسهٔ‌ دین‌ جامع‌ و پویا و بالنده‌ای‌ مثل‌ اسلام‌ با مسیحیت‌ تحریف‌ یافته، و فردگرا، منزوی‌ کنونی‌ از بُن‌ خطاست. مقایسهٔ‌ دین‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و زنده‌ای‌ مانند اسلام‌ با رسوبات‌ ناخالصی‌ که‌ از مسیحیت‌ در غرب‌ به‌ جا مانده‌ و با صدها اسطوره‌ و افسانه‌ درهم‌ آمیخته‌ خطایی‌ نابخشودنی‌ است. دین‌ در غرب‌ دچار یک‌ چنین‌ وضعیتی‌ شده‌ است‌ که‌ دیگر مجموعه‌ای‌ از باورها و نگرش‌ و یا نظام‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ و اخلاقی‌ نیست، بلکه‌ یک‌ احساس‌ شخصی‌ است‌ و مربوط‌ و تابع‌ ذوق‌ و سلیقه‌ است‌ مثل‌ بوی‌ عطر که‌ کسی‌ آن‌ را دوست‌ دارد و کسی‌ نیز نسبت‌ به‌ آن‌ حساسیت‌ دارد و هیچیک‌ را نمی‌شود مورد ستایش‌ و نکوهش‌ قرار داد زیرا تصمیم‌گیری‌ منطقی‌ و عقلانی‌ در اینجا جایی‌ ندارد.

دین‌ نیز از محتوای‌ معرفتی‌ تهی‌ انگاشته‌ شده‌ و استدلال‌پذیر و برهان‌بردار نیست، زیرا از جنس‌ فکر و معرفت‌ نیست‌ تا با معیارهای‌ منطقی‌ بتوان‌ دربارهٔ‌ آن‌ داوری‌ کرد و به‌ رد‌ و اثبات‌ پرداخت. دین‌ تابع‌ احساس‌ و پسند و سلیقه‌ است، مثل‌ مُد لباس‌ و البته‌ هر کس‌ حق‌ دارد که‌ تابع‌ مُد خاصی‌ باشد و تقبیح‌ و تحسین‌ هم‌ در اینجا مجالی‌ ندارد زیرا زمینه‌ای‌ برای‌ استدلال‌ منطقی‌ و بحث‌ و نظر باز نیست. این‌ پروسه‌ در غرب‌ اتفاق‌ افتاده‌ است‌ و دین‌ به‌ صورت‌ امری‌ شخصی‌ و خصوصی‌ درآمده‌ است.

البته‌ رشد علوم‌ تجربی، ظهور فلسفه‌های‌ الحادی، نواقص‌ و کاستیهای‌ مسیحت‌ کنونی، غفلت‌ ارباب‌ کلیسا، سیاستهای‌ توطئه‌گر و دهها عامل‌ دیگر در پیدایش‌ چنین‌ جریانی‌ سهم‌ داشته‌اند. این‌ تهی‌شدن‌ دین‌ از محتوا و شخصی‌شدن‌ دین‌ و کناررفتن‌ آن‌ از متن‌ زندگی‌ و جدایی‌ دین‌ و سیاست‌ را نیز گاهی‌ در جامعه‌شناسی‌ دین، «سکولاریزه‌شدن‌ دین» می‌نامند زیرا در طی‌ چنین‌ فرآیندی‌ حضور و نفوذ دین‌ کاهش‌ یافته‌ و طریق‌ زوال‌ پیموده‌ است.

‌در نخستین‌ سالهای‌ پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در کشور ما نیز برخی‌ گروهکهای‌ سیاسی‌ نیز می‌کوشیدند تا تفسیری‌ به‌ اصطلاح‌ انقلابی‌ و اجتماعی‌ و سیاسی‌ و روزآمد از اسلام‌ ارائه‌ دهند و غالباً‌ از دیدگاههای‌ مارکسیستی‌ تأ‌ثیر پذیرفته‌ بودند. تفسیرهای‌ ماتریالیستی‌ و دیالکتیکی‌ و به‌ ظاهر انقلابی‌ و علمی‌ از اسلام‌ نیز درواقع‌ نوعی‌ سکولاریزه‌کردن‌ دین‌ بود و استاد

فرزانه‌ و دردمند، مرحوم‌ شهید مطهری‌ که‌ عمق‌ فاجعه‌ را بخوبی‌ دریافته‌ بود به‌ مبارزه‌ با اینگونه‌ تفسیرهای‌ نادرست‌ و انحرافی‌ پرداخت‌ و در کتاب‌ «علل‌ گرایش‌ به‌ مادیگری» به‌ افشای‌ این‌ توطئه‌ خطرناک‌ اقدام‌ کرد و آخر نیز جان‌ عزیز خویش‌ را بر سر اینکار نهاد. این‌ گروهکهادر نوشتجات‌ و آثاری‌ که‌ منتشر می‌ساختند از آیات‌ قرآنی‌ و سخنان‌ حضرت‌ علی(ع) در نهج‌البلاغه‌ و احادیث‌ دیگر امامان‌ و پیشوایان‌ دینی(ع) بکار می‌بردند اما معناگذاری‌ و تفسیری‌ که‌ ارائه‌ می‌دادند کاملاً‌ دنیوی‌ و مادی‌ و کمونیستی‌ و غیردینی‌ بود و بیشتر حالت‌ تأ‌ییدگرفتن‌ برای‌ دیدگاههای‌ از پیش‌ معین‌شان‌ بود.

درواقع‌ پدیدهٔ‌ «التقاط» یکی‌ از انواع‌ و اقسام‌ و یکی‌ از مظاهر و جلوه‌های‌ سکولاریزاسیون‌ دین‌ است. هر چند باید هشدار داد که‌ تبدیل‌شدن‌ دین‌ به‌ احساس‌ شخصی‌ و یا التقاط‌اندیشی‌ و التقاطگرایی‌ در قلمرو اندیشهٔ‌ دینی‌ را تنها با مسامحه‌ و توسع‌ در معنا می‌توان‌ از مصادیق‌ «سکولاریزاسیون» دانست، زیرا این‌ پدیده، طبق‌ اصطلاح‌ رایج‌ و نزد جامعه‌شناسان‌ دین‌ از جنس‌ فکر و معرفت‌ نبوده‌ و شامل‌ تفسیرهای‌ عرضه‌شده‌ دربارهٔ‌ دین‌ نمی‌شود، بلکه‌ واقعیتی‌ است‌ که‌ در خارج‌ و در متن‌ جامعه‌ رخ‌ می‌دهد و در ضمن‌ آن‌ حضور دین‌ در نهادهای‌ اجتماعی‌ و متن‌ زندگی‌ کاهش‌ یافته‌ و رفته‌رفته‌ به‌ کنار رانده‌ می‌شود. جامعه‌شناسان‌ این‌ پروسه‌ را عرفی‌شدن، دنیوی‌شدن، نامقدس‌شدن، غیردینی‌شدن، غیرروحانی‌شدن‌ دین‌ خوانده‌اند و سکولاریزاسیون‌ چنانکه‌ گفتیم‌ نامی‌ است‌ برای‌ این‌ جریان‌ دنیوی‌سازی، عرفی‌سازی‌ و قداست‌زدایی‌ از دین. در حقیقت‌ پیدایش‌ پدیده‌هایی‌ مانند التقاط، شاخص‌ و نشانه‌ای‌ برای‌ سکولاریزه‌شدن‌ دین‌ هستند، چنانکه‌ برخی‌ از جامعه‌شناسان‌ نیز به‌ این‌ مسأ‌له‌ اشاره‌ کرده‌اند.

‌اما سکولاریزم، چنانکه‌ در آغاز بحث‌ گفتیم‌ یک‌ ایدئولوژی‌ و طرز فکر است‌ که‌ مبانی‌ و مقدمات‌ خاصی‌ دارد.۸

‌یکی‌ از مبانی‌ نظری‌ سکولاریزم، عقل‌ محوری‌ و عقل‌ معیاری‌ و عقل‌ بسندگی‌(Rationalsim) است. عقل‌گرایی‌ ستبر و خشن‌ و افراطی، یعنی‌ عقیده‌ به‌ اینکه‌ عقل‌ به‌ تنهایی‌ و مستقل‌ از وحی‌ و دین‌ و آموزشهای‌ الاهی‌ این‌ قدرت‌ و اقتدار را دارد که‌ زندگی‌ بشر را اداره‌ و تدبیر کند، یکی‌ از مبانی‌ مسلم‌ ایدئولوژی‌ سکولاریزم‌ است.

البته‌ ایدئولوژی‌ سکولاریزم، چنانکه‌ پیشتر نیز اشاره‌ کردیم، میراث‌ بر نهضت‌ روشنگری‌ و اندیشهٔ‌ فیلسوفان‌ روشنگر است. این‌ ادعا که‌ عقل‌ بی‌مدد وحی‌ و هدایت‌ الاهی‌ می‌تواند برای‌ زندگی‌ آدمی‌ برنامه‌ریزی‌ کند وبدان‌ سمت‌ و سو دهد و بشر از دوران‌ طفولیت‌ رسته‌ است‌ و دیگر نیازی‌ به‌ ادیان‌ و پیامبران‌ و کتابهای‌ آسمانی‌ و آموزشهای‌ الاهی‌ ندارد و با تصمیم‌گیریهای‌ عقلایی‌ و به‌ مدد اندیشه‌ و خردورزی‌ می‌تواند راه‌ بسپرد و به‌ قیم‌ و مرشد و مربی‌ الاهی‌ نیازی‌ ندارد، یکی‌ از

سکولاریزاسیون، فرآیندی‌ است‌ که‌ در طی‌ آن‌ دین‌ از صحنهٔ‌ زندگی‌ کنار زده‌ می‌شود و نفوذ آن‌ در جامعه‌ کاهش‌ می‌یابد... اما سکولاریزم‌ یک‌ مکتب‌ و جهان‌بینی‌ و ایدئولوژی‌ است‌ که‌ آدمی‌ را بی‌نیاز از فضایل‌ معنوی‌ و آموزه‌های‌ وحیانی‌ می‌داند.

● اصول‌ اساسی‌ تفکر سکولاریستی‌ و دنیاگرایی‌ است.

‌پیشفرض‌ دیگر سکولاریزم، اومانیسم‌Homanism) ) یا بشرگرایی‌ و انسان‌ محوری‌ است. طبق‌ این‌ عقیده، انسان، مدار و محور همه‌ چیز است‌ و خالق‌ و آفرینندهٔ‌ همهٔ‌ ارزشها، خود انسان‌ است‌ و جدای‌ از انسان‌ و عمل‌ او هیچگونه‌ ارزش‌ و اخلاق‌ و فضیلتی‌ وجود ندارد. طبق‌ این‌ نظر، ارزشهای‌ اخلاقی‌ و بایدها و نبایدها و شیوهٔ‌ زندگی‌ و فضیلتها و رذیلت‌ها را نباید از وحی‌ آموخت‌ و از عالم‌ غیب‌ گرفت، زیرا چنین‌ عالمی‌ وجود ندارد و اگر هم‌ بفرض‌ وجود داشته‌ باشد آدمی‌ بدان‌ نیازی‌ ندارد و خود می‌تواند مستقلاً‌ ارزشها را بیافریند و وضع‌ کند.

برای‌ تعیین‌ حسن‌ و قبح‌ امور و افعال‌ نیازی‌ به‌ تعالیم‌ ادیان‌ و مداخلهٔ‌ وحی‌ و عالم‌ غیب‌ نیست، عقل‌ جمعی‌ و اجماع‌ افراد جامعه‌ و برنامه‌ریزیهای‌ علمی‌ و عقلایی‌ و محاسبه‌پذیر کردن‌ امور و بکارگیری‌ شیوه‌ها و تئوریهای‌ علمی‌ مدیریت‌ برای‌ سامان‌ بخشیدن‌ به‌ امور جامعه‌ و زندگی‌ بشر کافی‌ است. عقل‌ خود به‌ تنهایی‌ می‌تواند حسن‌ و قبح‌ امور را تعیین‌ کند و ارزشها و ضدارزشها را به‌ ما بنمایاند و به‌ ما بگوید چه‌ چیز ستوده‌ و چه‌ چیز ناستوده‌ است.

ملاحظه‌ می‌کنید که‌ ایدئولوژی‌ سکولاریزم‌ چگونه‌ در برابر دین‌ و آموزه‌های‌ وحیانی‌ دم‌ از استغنا می‌زند و چه‌ مغرورانه‌ و تفاخرآلود از بی‌نیازی‌ به‌ دین‌ و هدایت‌ الاهی‌ سخن‌ می‌راند و بر آنست‌ که‌ همهٔ‌ امور عالم‌ را با عقل‌ تنها می‌توان‌ به‌ سامان‌ آورد. اینجاست‌ که‌ می‌گوییم‌ در ایدئولوژی‌ سکولاریزم‌ صریحاً‌ اعراض‌ از دین‌ و خدا و وحی‌ تبلیغ‌ می‌شود و آدمی‌ دعوت‌ می‌شود تا صرفاً‌ به‌ حکم‌ عقل‌ گردن‌ نهد و از او فرمان‌ ببرد. دین‌ستیزی‌ و وحی‌ستیزی‌ و غیب‌ستیزی‌ و معنویت‌گریزی‌ در واقع‌ لُب‌ و گوهر مدعیات‌ سکولاریزم‌ است‌ و تقابل‌ عمدهٔ‌ این‌ طرزفکر با ادیان‌ الاهی‌ در همینجاست‌ و این‌ اندیشه‌ بیشترین‌ تهدید را برای‌ تفکر دینی‌ و معنوی‌ دارد.

‌یکی‌ دیگر از مبانی‌ نظری‌ سکولاریزم، نسبیت‌گرایی‌ (Relativism) است، هم‌ در عرصهٔ‌ ارزشهای‌ اخلاقی‌ و هم‌ در قلمرو معرفت.

‌دکتر همایون‌ همتی‌

پی‌نوشت‌ها:

مقالهٔ‌ حاضر تحریر سخنرانی‌ نگارنده‌ در تالار شهید آوینی‌ است‌ که‌ در تاریخ‌ ۶ / ۱۲ / ۷۴ ایراد گردیده‌ است.

۱. به‌ مقالهٔ‌(Secularizotion) نوشتهٔ‌ برایان‌ ویلسون‌ در ج‌ ۱۳ دایرهٔ‌المعارف‌ دین، زیر نظر میرچاالیاده‌ مراجعه‌ شود.

۲. همانجا.

۳. بنگرید به: فلسفهٔ‌ روشنگری، ارنست‌ کاسیرر، ترجمهٔ‌ یدالله‌ موقن، انتشارات‌ نیلوفر، ۱۳۷۰.

۴. بنگرید به‌ مقالهٔ‌ جامعه‌شناسی‌ دین‌(Sociology of Religion) نوشتهٔ‌ وینستون‌ دیویس‌ که‌ در ج‌ ۱۳ دایرهٔ‌المعارف‌ دین‌ زیرنظر میرچاالیاده‌ به‌ چاپ‌ رسیده‌ است. نگارنده‌ این‌ مقاله‌ را به‌ همراه‌ بسیاری‌ مقالات‌ دیگر در حوزهٔ‌ دین‌شناسی‌ و شناخت‌ ایمان‌ ترجمه‌ نموده‌ام‌ که‌ در مجموعه‌ای‌ به‌ نام‌ «دین‌شناسی‌ تطبیقی‌ و عرفان» از سوی‌ انتشارات‌ آوای‌ نور چاپ‌ و منتشر شده‌ است.

۵. در مورد این‌ تعبیر که‌ از ماکس‌وبر است‌ بنگرید به: فرهنگ‌ جامعه‌شناسی، نوشتهٔ‌ نیکلاس‌ آبراکرامبی، استفن‌ هیل، برایان‌ اس.ترنر، ترجمهٔ‌ حسن‌ پویان، انتشارات‌ چاپخش، ۱۳۶۷، ص‌ ۳۱۳.

۶. این‌ تعبیر از هاروی‌ کاکس‌ است‌ که‌ در کتاب‌ معروفش‌ به‌ نام‌The Secular ) City) بکار برده‌ است. او پیدایش‌ مفهوم‌ شهروندی‌ و تکیه‌ بر حقوق‌ شهروندی‌ به‌ جای‌ تکالیف‌ و وظایف‌ دینی‌ و نیز شخصی‌شدن‌ دین، یعنی‌ امری‌ که‌ دولت‌ بطور عادی‌ حق‌ مداخله‌ در آن‌ را ندارد از علائم‌ سکولاریزه‌شدن‌ می‌داند و معتقد است‌ که‌ جدایی‌ دین‌ از سیاست، لازمهٔ‌ سکولاریزم‌ در قلمرو سیاست‌ است. کاکس‌ در تحلیل‌ خود از سکولاریزم‌ و پروسهٔ‌ سکولاریزه‌شدن‌ به‌ محورهای‌ زیر اشاره‌ کرده‌ است: موضع‌ ضد روحانی‌ داشتن، جداانگاری‌ نهادهای‌ دینی‌ و دنیوی، کاهش‌ اقتدار و مرجعیت‌ دینی، تحول‌ درک‌ و فهم‌ و نگرش‌ آدمیان‌ نسبت‌ به‌ جهان، از بین‌رفتن‌ فهم‌ و نگرش‌ دینی‌ نسبت‌ به‌ جهان‌ و کنارنهادن‌ اسطوره‌های‌ فراطبیعی‌ و نمادهای‌ مقدس‌ و محتومیت‌ تاریخ‌ و خلاصه: قداست‌ زدایی‌ از جامعه‌ و جهان. او همچنین‌ به‌ ابزاری‌شدن‌ اندیشه، کاهش‌ تعلق‌ عاطفی‌ به‌ جهان، حذف‌ تفسیر دینی‌ و معنوی‌ از هدف‌ زندگی، اشاره‌ نموده‌ و اکثر این‌ موارد را شاخص‌ و نشانهٔ‌ سکولاریزه‌شدن‌ و یا از مبانی‌ ایدئولوژی‌ سکولاریزم‌ می‌انگارد و در کتاب‌ پرآوازه‌اش‌ به‌ تفصیل‌ دربارهٔ‌ آنها بحث‌ کرده‌ است.

۷. در این‌ مورد می‌توان‌ به‌ کتابهای‌ درسی‌ رشتهٔ‌ ادیان‌ که‌ در زبانهای‌ اروپایی‌ به‌ وفور یافت‌ می‌شود مراجعه‌ کرد، نیز در کتابهای‌ مربوط‌ به‌ «فلسفهٔ‌ دین» به‌ تعریفهایی‌ که‌ پیرامون‌ دین‌ ارائه‌ شده‌ غالباً‌ پرداخته‌ شده‌ است، ما در اینجا خوانندگان‌ علاقمند را به‌ دو منبع‌ زیر ارجاع‌ می‌دهیم‌ که‌ مراجعهٔ‌ به‌ آنها می‌تواند بسیار سودمند و آگاهی‌بخش‌ باشد مشخصات‌ این‌ دو منبع‌ بدینقرار است:

The World۰۳۹;s Religions, (ed.), Stewart sutherland, Leslie Houlden, peter .۱۹۹۸۸clarke, Friedhelm Hardy, London,

.۱۹۷۰The Philosophy of Religion, Ninian Smart, London,

۸. یکی‌ از مفیدترین‌ و غنی‌ترین‌ تحقیقات‌ در این‌ باب‌ کتاب‌ زیر است‌ که‌ نگارنده‌ امید می‌برم‌ در فرصتی‌ دیگر به‌ معرفی‌ و تشریح‌ دیدگاههای‌ آن‌ بپردازیم، مشخصات‌ کتابشناسی‌ آن‌ بدینقرار است:

.۱۹۸۷Religious Liberty and the Secular State, John M.Swomley, Newyork,

۹. مصرعی‌ است‌ از فروغ‌ فرخزاد که‌ شاید برای‌ جماعت‌ روشنفکر ما هنوز هم‌ جاذبه‌ داشته‌ باشد.

۱۰. این‌ تعبیر بلند و عالمانه‌ و زیبا را علامه‌ اقبال‌ لاهوری‌ در کتاب‌ ارزشمند «احیای‌ فکر دینی‌ در اسلام» آورده‌ است، بدانجا رجوع‌ شود.

۱۱. این‌ جریان‌ که‌ گاه‌ با نام‌ «مکتب‌ انتقادی‌ فرانکفورت» از آن‌ یاد می‌کنند هنوز در جامعهٔ‌ منا بخوبی‌ شناخته‌ نیست‌ و منابع‌ متقن‌ و معتبر دربارهٔ‌ آن‌ بسیار اندک‌ است، برای‌ آشنایی‌ اجمالی‌ با سردمداران‌ و نمایندگان‌ این‌ نهضت‌ فکری‌ به‌ کتابهای‌ «ساختار و تأ‌ویل‌ متن»، «اندیشهٔ‌ انتقادی‌ و مدرنیته» از بابک‌ احمدی‌ و «مکتب‌ فرانکفورت» نوشتهٔ‌ تام‌ باتامور، ترجمهٔ‌ دکتر محمود کتابی‌ مراجعه‌ نمایید. در برخی‌ از نشریات‌ ادواری‌ کشور نیز جسته‌ و گریخته‌ مقالاتی‌ دربارهٔ‌ هابرماس‌ و میشل‌ فوکو به‌ چاپ‌ رسیده‌ که‌ مطالعهٔ‌ آنها نیز می‌تواند سودمند باشد.

۱۲. در باب‌ سنت‌ و رابطهٔ‌ آن‌ با مدرنیسم‌ جای‌ بحث‌ فراوان‌ است‌ و نگارنده‌ در اینمورد مقالات، مصاحبه‌های‌ و سخنرانیهای‌ داشته‌ است‌ که‌ امید می‌برد بزودی‌ آنها را منتشر سازد، اما مطالعهٔ‌ مقالهٔ‌ سنت‌(Tradition) در دایرهٔ‌المعارف‌ دین‌ و مقاله‌ای‌ با همین‌ نام‌ در دایرهٔ‌المعارف‌ علوم‌ اجتماعی‌ (به‌ زبان‌ انگلیسی) برای‌ دانش‌پژوهان‌ علاقمند به‌ اینگونه‌ مباحث‌ بسیار آموزنده‌ و راهگشا تواند بود.

۱۳. برای‌ نمونه‌ بنگرید به: کفایهٔ‌الاصول، مرحوم‌ آخوند خراسانی(ره)، مؤ‌سسهٔ‌ آل‌البیت، قم، ۱۴۰۹ ه۰۳۹;.ق. مبحهث‌ «اجتهاد در تقلید»، ص‌ ۴۶۸ که‌ بحثی‌ دربارهٔ‌ تخطئه‌ و تصویب‌ دارد.

۱۴. در مورد دیدگاه‌ وبر می‌توان‌ به‌ منابع‌ زیر مراجعه‌ نمود:

‌ ‌زندگی‌ و اندیشهٔ‌ بزرگان‌ جامعه‌شناس، نوشتهٔ‌ لیوییس‌ کوزر، ترجمهٔ‌ محسن‌ ثلاثی؛ جامعه‌شناسی‌ ماکس‌وبر، نوشتهٔ‌ ژولین‌ فروند، ترجمهٔ‌ عبدالحسین‌ نیک‌گهر؛ دانشمند و سیاستمدار، اثر ماکس‌وبر با مقدمهٔ‌ ریمون‌ آرون، ترجمهٔ‌ احمد نقیب‌زاده؛ اخلاق‌ پروتستان‌ و روح‌ سرمایه‌داری؛ اثر ماکس‌وبر، ترجمهٔ‌ دکتر عبدالمعبود انصاری، که‌ البته‌ ترجمه‌ای‌ ناقص‌ و نارساست‌ و خطاهای‌ بسیاری‌ در آن‌ راه‌ یافته‌ و توصیهٔ‌ نگارنده‌ این‌ است‌ که‌ در صورت‌ امکان‌ به‌ ترجمهٔ‌ دقیق‌ انگلیسی‌ آن‌ که‌ توسط‌ تالکوت‌ پارسونز انجام‌ گرفته‌ مراجعه‌ شود. کتاب‌ «مراحل‌ اساسی‌ اندیشه‌ در جامعه‌شناسی»، ج‌ ۲، نوشتهٔ‌ ریمون‌ آرون، ترجمهٔ‌ باقر پرهام‌ نیز بحث‌ مبسوطی‌ دربارهٔ‌ وبر دارد که‌ خواندنی‌ است.

۱۵. بنگرید به: انقلاب‌ امید، اریک‌ فروم، مجید روشنگر، صص‌ ۹۸-۱۰۲، انتشارات‌ فیروزه، ۱۳۷۴.

۱۶. میرچاالیاده‌(Mircea Eliiade) اسطوره‌شناس، قوم‌شناس، نمادشناس، دین‌ پژوه‌ و مورخ‌ تاریخ‌ ادیان‌ در سال‌ ۱۹۰۷ در بخارست، پایتخت‌ رومانی‌ دیده‌ به‌ جهان‌ گشود، تحصیلاتش‌ را در دانشگاه‌ بخارست‌ به‌ پایان‌ برد و مدت‌ چهار سال‌ در هند زبان‌ سانسکریت‌ و فلسفهٔ‌ هندی‌ را نزد سورندرانات‌ دسگوپتا آموخت‌ و چند سالی‌ را نیز در یکی‌ از دیرهای‌ بودایی‌ دامنهٔ‌ هیمالایا گذراند. سراسر جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ را به‌ عنوان‌ وابستهٔ‌ فرهنگی‌ کشورش‌ در پرتغال‌ گذراند، و در همین‌ سالها بود که‌ رمان‌ حماسی‌ «جنگل‌ ممنوع» را نوشت‌ که‌ خود آنرا بهترین‌ اثر و کتاب‌ خود می‌داند و در آن‌ به‌ کوشش‌ آدمی‌ برای‌ گریز از زمان‌ و وحشت‌ تاریخ‌ پرداخت. او مدتی‌ در پاریس‌ استاد دانشگاه‌ سوربن‌ بود. در اکثر دانشگاههای‌ اروپا و امریکا درس‌ داده‌ و در پایان‌ عمر صاحب‌ کرسی‌ تدریس‌ رشتهٔ‌ ادیان‌ در دانشگاه‌ شیکاگو بود. آثار فراوانی‌ در زمینهٔ‌ دین‌پژوهی‌ و تاریخ‌ ادیان، اسطوره‌شناس‌ و ادیان‌ کهن‌ و عرفان‌ شمنی‌ دارد. زندگینامهٔ‌ او در ج‌ ۵ دایرهٔ‌المعارف‌ دین‌ (به‌ زبان‌ انگلیسی) آمده‌ که‌ مطالعهٔ‌ آن‌ آموزنده‌ و مفید است.

۱۷. الیاده‌ در اکثر آثار خود این‌ تعبیر را بکار برده‌ اما در کتاب‌ زیر مقالهٔ‌ مستقلی‌ تحت‌ عنوان‌ «انسان‌ ابزارساز و انسان‌ دین‌ورز»Homo Faber and ) Homo Religiosus) دارد که‌ بسیار جالب‌ و آموزنده‌ است. مشخصات‌ کتابشناسی‌ منبع‌ یادشده‌ به‌ شرح‌ زیر است:

The History of Religions: Retrospect and Prospect, (ed.), goseph .۱۹۸۵M.kitagawa, Newyork,

‌ ‌۱۸. به‌ مقالهٔ‌ «جامعه‌شناسی‌ دین» در دایرهٔ‌المعارف‌ دین، زیر نظر الیاده، که‌ پیشتر از آن‌ یاد کردیم، مراجعه‌ شود.

اشاره: نگارنده‌ مقاله‌ پس‌ از بیان‌ تفکیک‌ دو نوع‌ تفکر آماری‌ و معنوی‌ از نگاه‌ هایدگر و توضیح‌ نسبت‌ تکنیک‌ با «تفکر و وجود» و ذکر اینکه‌ ظهور و رشد تکنیک‌ مدرن‌ بیانگر پایان‌ تفکر معنوی‌ است، به‌ تبیین‌ نوعی‌ تعارض‌ در دیدگاه‌ هایدگر در باب‌ نسبت‌ انسان‌ با تکنیک‌ جدید می‌پردازد و در انتها به‌ مناسبتی، تفسیر عرفانی‌ اسلامی‌ از تفکرات‌ هایدگر را که‌ توسط‌ بعضی‌ از معاصرین‌ در جامعهٔ‌ کنونی، انجام‌ می‌شود، ناصحیح‌ و نامبارک‌ معرفی‌ می‌کند.

آدمی‌ آغشتهٔ‌ به‌ حضور و غیبت‌

‌ ‌هنگامی‌که‌ نم‌نم‌ باران‌ وجود بر کویر تفتیدهٔ‌ عدم‌ ریزش‌ نمود، و جوانه‌های‌ حیات‌ آدمی‌ از خاک‌ غیبت‌ در روشنی‌ حضور سربرآورد، کسی‌ گمان‌ نمی‌کرد این‌ تازه‌ واردِ‌ به‌ عرصهٔ‌ هستی، در کجا ریشه‌ خواهد گرفت، و در مسیرپُرپیچ‌وخم‌رویش‌خودچگونه‌خواهدروییدو در چه‌ هنگام‌ و به‌ چه‌ صورت‌ روییدنش‌ به‌ انتها خواهد رسید؟

‌ ‌کسی‌ نمی‌دانست‌ این‌ نورسیدهٔ‌ به‌ مجلس‌ سماع‌ و طربِ‌ حضور که‌ به‌ واقع‌ آیینه‌دار چهرهٔ‌ وجود است، -- وجودی‌ که‌ در افق‌ زمان‌ پرده‌ از چهره‌ برکنار خواهد زد -- آدمی‌ است‌ که‌ سرمست‌ از حضور به‌ غفلت‌ از وجود در خواهد غلطید و با نشاط‌ و قوت‌ و چالاکی‌ در مسیر زوال‌ و فترت‌ خود گام‌ خواهد زد، خرم‌ به‌ خیال‌ آنکه‌ طریق‌ صعود و سعادت‌ می‌پیماید، غافل‌ از آنکه:

آدمی‌ در عالم‌ خاکی‌ نمی‌آید به‌ دست‌ عالمی‌ دیگر بباید ساخت‌ و ز نو آدمی‌ ‌ ‌در این‌ مسیر رویش‌ و بالندگی‌ فیلسوفی‌ از تبار قصه‌ سرایان‌ غصهٔ‌ تاریخِ‌ وجودبا زبانی‌ رمزگونه‌ به‌ میدان‌ نقادی‌ و نقالی‌ تاریخ‌ غفلت‌ پانهاد، او، هم‌ سرگذشت‌ آدمیانی‌ را می‌گفت‌ که‌ بر متکای‌ غفلت‌ از وجود خوش‌ آرمیده‌ بودند و هم‌ سرگذشت‌ کسانی‌ را بیان‌ می‌کرد که‌ در غنودن‌ بر بستر نرم‌ غفلت‌ پیشینیان‌ با اشتیاق‌ از یکدیگر سبقت‌ جسته‌اند


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.