شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
استندآپ کمدی چطور زندگی من را تغییر داد؟ (قسمت اول)
این روزها کمتر کسی پیدا میشود که با وجود برنامهی پرطرفدار خنداوانه با مفهوم استندآپ کمدی آشنا نباشد. اگر به زندگی خصوصی کمدینهایی که این قبیل برنامهها را اجرا میکنند رجوع کنیم، نمونههایی خواهیم یافت که زندگی پررنجشان به شدت ما را تحت تاثیر قرارخواهند داد. آن وقت است که از خودمان میپرسیم چطور میشود یک نفر علیرغم دست و پنجه نرم کردن با ناراحتیهای متعدد بتواند همچنان شوخ طبع باقی بماند و ما را هم به خندیدن وادار کند.
در این قسمت، از زندگی کاتیه گوچا (Kaatje Gotcha) خواهیم گفت که مبتلا به آسیب نخاعی ناقص و نیز سندرم درد مرکزی است. وی اگر چه از ناتوانی جسمی رنج میبرد و بیشتر اوقاتش را باید درازکش روی تخت بگذراند، هر هفته چند ساعتی را برای مردم اسنتد آپ کمدی اجرا میکند و آنها را میخنداند. کاتیه از خنداندن مردم نیرو میگیرد و بقای زندگی را در طنز یافته است. آنچه میخوانید بخشی از خاطرات اوست.
عجب حس فوقالعادهای است اگر بتوانی درمانگرت را به خنده بیندازی، به ویژه آن که اسم خانم درمانگرت هوپ (Hope) به معنی امید باشد. من دچار آسیب نخاعی ناقص و نیز سندرم درد مزمن از ناحیهی قفسهی سینه به پایین هستم. الان که دارم اینها را مینویسم، روی تختم در اتاق نشیمن دراز کشیدهام. ناراحتی جسمی دیگرم این است که بین مغز و گیرندههای پوستی بدنم ارتباط برقرار نمیشود. به همین دلیل هر روز مجبورم پاهایم را وارسی کنم تا مبادا زخمی ایجاد شده باشد. حتی یک جراحت یا تاول کوچک هم نباید نادیده گرفته شود.
در جولای ۲۰۱۵ جواب ارتوپدی ستون فقراتم چیزی را که مدتها احتمال میدادم تأیید کرد: این درد عصبی قرار بود تا همیشه با من باقی بماند و شاید حتی بدتر میشد. با این که جوابش را میدانستم، از خودم پرسیدم: «یعنی من باید بعد از این یه زندگی آروم و ساکت داشته باشم؟» آن روز وقتی به خانه برگشتم چون نمیتوانستم سرنوشتی را که برایم رقم خورده بود بپذیرم، از شدت خشم به گریه افتادم. بعد یک دفترچهی کهنهی ننوشته برداشتم و شروع کردم به نوشتن. نوشتم و نوشتم تا این که حالم جا آمد. با این که هنوز اندکی غمگین بودم، شوخ طبعیام گل کرده بود. اما بیشتر از این که غمگین باشم، احساس شوخ طبعی میکردم.
از بچگی از گروه طنز انگلیسی مونتی پایتون (Monty Python) خوشم میآمد و به عنوان یک اروپایی عاشق فیلمهای پینک پنتر (Pink Panther) بودم. چون اجازه نداشتیم ساعتهای طولانی تلویزیون تماشا کنیم (حداکثر یک ساعت و نیم، آن هم فقط از بین دو کانال باید انتخاب میکردیم)، پس بهترین انتخابمان این بود که پای تماشای مجموعهی تلویزیونی سوپ (Soap) بنشینیم. دیوانگی بخش جداییناپذیر برنامههای طنز به حساب میآمد، طوری که انگار به تار و پودش گره خورده بود. وقتی فیلم آنجا بودن (Being There) را دیدم جیغ کشیدم. از حرکات شرلی مک لین (Shirley MacLaine) چندشم شد.
پیتر سلرز (Peter Sellers) میگوید: «اگر فکر کنیم یک موضوعی به درد کمدی نمیخورد یعنی شکست را پذیرفتهایم. گاهی وقتها واقعیت آن قدر وحشتناک است که جز در غالب طنز نمیشود با آن روبرو شد.»
از همان اولین باری که میکروفون دست گرفتم، تصمیمم این بود که حقیقت را به شکل قابل تحملی جلوه دهم، درست همان طوری که پزشک خوش تیپ آمریکایی-آسیاییم به من گفت: «خُب، تو یه جور درد استخوانی شبیه به سرطان داری، با این فرق که زنده میمونی.» چیزی که پزشکم راجع به آن صحبت میکرد، شرح یک بیماری دردناک به نام آراکنوئیدیت چسبنده بود. وقتی اینها را توضیح میداد، در چشمانش اشک جمع شده بود. اینجا بود که فهمیدم اوضاع خیلی خراب است، اما در آن لحظه تنها چیزی که میخواستم فقط این بود که روزی بتوانم چیزهایی را که در دفترچهام مینوشتم را پشت میکروفون اجرا کنم.
با مارتی آداماسمیت (Marty Adamsmith)، تنها کمدینی که در تمام آلبوکِرِک میشناختم، دربارهی دیدگاهم حرف زدم و به او گفتم فکر میکنم طنز آخرین راه نجات یک تمدن در حال فروپاشی است. وقتی خندید، ایدهی مسخرهای را که در سر داشتم با او در میان گذاشتم، این که دلم میخواست استندآپ کمدی اجرا کنم. یادم افتاد محلی که دوستم آنجا برنامه اجرا میکرد یک نیمکت هم داشت. به خودم یاد دادم نباید از این که در میان جمع زیر پتو دراز بکشم، خجالت زده شوم.
حتی روی ویلچر خیلی سخت بود که صاف نشستن را تمرین کنم، چون حواسم پرت میشد. اما دیگر دیر شده بود. حالا دیگر طنزپردازان دیگری از جامعهی استندآپ کمدینهای بک الی (Back Alley) از من خواسته بودند که در کنارشان برنامه اجرا کنم. سرم حسابی شلوغ شده بود. هر روز روی متنهای اجرا کار میکردم و هفتهای دو بار روی صحنه میرفتم. در حالی که زندگی من به این ترتیب میگذشت، خانوادهام کیلومترها دورتر از من، احوال چندان خوشی نداشتند.
آلزایمر پدرم وخیمتر شده بود. خوشبختانه یا متاسفانه، به طرز خودخواهانهای احتیاج داشتم که او یک بار دیگر فقط برای آخرین دفعه مرا بشناسد. ۱۸ ساعت نشستن مداوم باعث شده بود درد عصبیام عود کند. این بار تشخیص دادند که علاوه بر آسیب نخاعی و آراکنوئیدیت چسبنده به سندرم درد مرکزی مبتلا هستم. سه هفته بعد در بیمارستان لاولیس ریهبیلیتیشن (Lovelace Rehabilitation) بستری شدم. اگر چه ۱۲ هفته نمیتوانستم استندآپ کمدی اجرا کنم، همچنان به نوشتن متنهایم ادامه دادم. در ماه دسامبر از بیمارستان مرخص شدم. هیچ کس را در ایالات متحده نداشتم و فقط گربهی ۱۵ سالهام، پِپِر با خوشحالی منتظر بازگشتم بود. اما پپر هم یک هفته بعد به دلیل نوعی سرطان غیرقابل جراحی درگذشت.
آن شب ۱۵ دقیقه با حالتی عصبانی دربارهی تروریستها، استیون سیگال (Steven Seagal) و علف هرز حرف زدم. بعدش حالم بد شد و دو هفتهی کامل بستری بودم. اما دوباره سر کارم برگشتم. جامعهی طنزپردازان به شدت از بازگشتم استقبال کردند، طوری که حس کردم انگار اصلاً غیبت نداشتم. بزرگترین اشتباهم در اوایل کار این بود که ۳۴۳ لطیفه نوشتم. آن وقتها هنوز نفهمیده بودم که کمیت مهم نیست، بلکه باید روی کیفیت اجراها و طرز ارائهی لطیفهها تمرکز کنم.
طنز به قلبم راه باز کرد، راهی شد که به وسیلهی آن توانستم با دنیا ارتباط برقرار کنم. طنز تنها شکل هنر است که کمکم میکند کودک درون آسیب دیدهام را رها کنم و در کالبدی که در بهترین حالت چیزی بیشتر از یک لطیفهی کله گنده نیست، احساس یک آدم بالغ را داشته باشم. یک روز حرفهایم را بجای طنز در قالب داستان خواهم گفت. قدم بعدی که در پیش دارم استفاده از یک ویلچر برقی است. دوباره نگران برقراری ارتباط با دیگران و قرار گذاشتن با آدمها هستم و همچنین نگران تواناییهایم که چطور باید به اجرا ادامه دهم.
به پایان خوش اعتقادی ندارم. الآن که دارم این چیزها را مینویسم، یک هماتاقی دارم که شاعر و طنزپرداز است؛ یک پرستار شخصی دارم، و پدر و مادرم را بعد از این که مادرم آب مرواریدش را عمل کند، خواهم دید. بهترین دوستانی را دارم که یک نفر میتواند در عمرش داشته باشد. اطرافم پر شده از هنر، نقاشهای با استعداد، موزیسین و کمدین، جماعتی که فراز و نشیبها و نواقص خودشان را دارند، درست مثل همهی آدمهای دیگر. موضوع این است که چطور با دیگران ارتباط برقرار کنیم و عضوی از یک جامعهی بزرگتر شویم.
برگرفته از: pyragraph
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست