جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
نخستین جنبش آزادیخواهانه در روسیه
مرگ ناگهانی الکساندر اول در حقیقت شروع یک حرکت انقلابی جدیدی در روسیه تزاری بود که سوابق آن به سالها پیش ارتباط داشت- همین قدر میتوان درباره اهمیت این حادثه گفت که نه فقط اثر آن در طول ۳۰ سال نیکولای اول قویاً محسوس بود بلکه شروع یک سنت انقلابی بود که نزدیک یک قرن یعنی تا انقلاب ۱۹۱۷ ادامه داشت.
جریانی که منجر به شورش ۱۴ دسامبر ۱۸۲۵ شده بود مربوط به مرگ الکساندر اول بود که در کمتر از یک ماه یعنی در ۱۹ نوامبر همان سال در شبهجزیره کریمه اتفاق افتاده بود قاعدتاً این مرگ ناگهانی نمیبایست هیچ مشکلی را به وجود آورد- زیرا جانشین اول الکساندر پسر بزرگش کنستانتین بود که او در سال ۱۸۲۲ انصراف خود را از سلطنت به نفع برادر کوچکتر از خودش یعنی نیکلا اعلام داشته بود- منتها چون این واگذاری سلطنت به صورت کاملا محرمانه انجام گرفته بود مردم روسیه از آن به کلی بیخبر بودند البته نسخ متعدد این وصیتنامه در کلیسای مسکو و در صندوق محرمانه سنا به ثبت رسیده بود ولی به علت اینکه کنستانتین در آن زمان مقام نایبالسلطنه لهستان را داشت ارسال مکاتبات میان سنپترزبورگ و ورشو چندین روز وقت میگرفت نتیجتا انتقال علنی سلطنت از وارث قانونی یعنی کنستانتین به نیکولا فقط در ۱۲ دسامبر به دست نیکلا رسید.
توطئهگران یعنی دسامبریستها از این خلا چند هفتهای یعنی از ۱۹ نوامبر تا ۱۴ دسامبر استفاده کردند و خودشان را برای روز ۱۴ دسامبر یعنی همان روزی که نیکلا قصد داشت تاجگذاری خود را اعلام کند برای حمله به نیروهای دولتی آماده کردند این مطلب را هم باید اضافه کرد که کنستانتین شاهزادهای بود بسیار متواضع و به لیبرالی شهرت داشت در صورتی که برادرش نیکلا معروف به خشونت بود و نزدیکانش او را فرعونصفت میپنداشتند.
● سوابق تحولات سیاسی و نظامی
▪ در روسیه
الکساندر اول که در سال ۱۸۰۱ به عنوان تزار روسیه به تخت سلطنت نشست. وعدههای آزادیخواهی فراوانی را در کشور مطرح کرد به خصوص که او افراد روشنفکر و دموکراتمنش را اطراف خود جمع کرد و در آغاز سلطنتش صحبت از یک مجلس موسسان برای برقراری دموکراسی و عدالت اجتماعی را دائما تکرار میکرد.
به خصوص لشگرکشی روسیه به فرانسه و جنگهای طولانی با ناپلئون و همراهی چهارصد افسر گارد جوان اشرافزاده با آشنایی کامل آنها به زبان فرانسه و حضور پنجاه هزار سرباز و افسر روس در شمال فرانسه تا سال ۱۸۱۸ یعنی سه سال بعد از پایان جنگ با ناپلئون سبب شده بود که روسها با تفکرات آزادیخواهانه انقلاب فرانسه آشنایی نزدیک پیدا کنند. به خصوص که به علت این حضور در فرانسه فرماندهان ارتش تحت تاثیر محیط این کشور دست از تنبیهات بدنی برداشته بودند در صورتی که این روشهای خشن در خود روسیه همچنان ادامه داشت.
ولی با وجود این تحولاتی که در محیط نظامی به وجود آمده بود پیروزی روسیه در جنگ با ناپلئون و دیگر موفقیتهای دیپلماتیک تزار را آنچنان مغرور کرده بود که از همه وعدههای اولیه خود از نظر حقوق ملت عقبنشینی کرده بود.
در حالی که همین تزار یعنی الکساندر اول در سال ۱۹۰۹ به کشور فنلاند که در حوزه فرمانروایی او بود قانون اساسی اعطا کرده بود و فرانسهای که از روسیه شکست خورده بود بعد از سقوط ناپلئون بلافاصله در سال ۱۹۱۵ دارای رژیم سلطنت مشروطه شده بود و در این سالها افسران دسامبریست این تحولات را با علاقه دنبال میکردند.
● تشکیل جوامع سری
اولین جامعه سرّی <اتحاد برای نجات> نامیده میشد که در سال ۱۸۱۶ در سنپترزبوگ تاسیس شد- بیشتر اعضا این گروه افسران گارد تزار و افسران ستاد ارتش از جمله سرهنگ آپستل به خصوص پستل فرزند فرماندار سابق سیبری بود.
اعضای این گروه دو هدف را دنبال میکردند:
۱) لغو سرواژه (یعنی وابستگی دهقانان به زمین) و برقراری یک دولت منتخب مردم- الکساندر پوشکین شاعر بزرگ هم بدون اینکه عضو رسمی این گروه باشد با اشعار جذابش از این جریان به شدت حمایت میکرد. باید این مطلب را اضافه کرد که این گروه نظیر دیگر گروهها در ابتدا با انگیزه نوعدوستی و خدمات امدادی شروع به کار کردند ولی به تدریج مسیر سیاسی را پیش گرفتند وقتی هم پلیس از نیات سیاسی آنها مطلع میشود و گزارشی به تزار الکساندر عرضه میکند تزار میگوید <من خودم هم در آغاز سلطنتم مرتکب این اشتباهات شدهام لذا نمیتوانم آنها را مجازات کنم.>
به غیر از <جامعهشمال> جامعه دیگری به نام <جامعه جنوب> به رهبری پستل تشکیل میشود با روحیه رادیکالتری نسبت به <جامعه شمال> پستل یک جزوهای به نام <عدالت روس> به چاپ میرساند که کاملا نظریات انقلابیش را نظیر تاسیس جمهوری به جای رژیم تزاری و ایجاد مجلس موسسان و توجه به زندگی کشاورزان و غیره را منعکس میکند- این جمعیت حوزه عملش را بیشتر در اکرائین قرار داده و افسران روشنفکر را جلب کرده است.
▪ روز ۱۴ دسامبر
شورشیان خواستند از تزلزلی که در حکومت ایجاد شده بود استفاده کنند- ولی از این مساله غافل بودند که نیکلا که دو روز پیش نامه واگذاری سلطنت را از کنستانتین برادرش دریافت کرده بود علیرغم قلت وقت توانسته بود ترتیبی بدهد که روز ۱۴ دسامبر ساعت ۷ صبح بتواند در مقابل مجلس سنا سوگند پادشاهی خود را یاد کند یعنی از اول بامداد روز ۱۴ دسامبر که دسامبریستها ترتیب حمله را به کاخ سلطنتی داده بودند او خود را تزار قانونی در مقابل ملت معرفی کرده بود و از روز پیش هم توانسته بود ترتیبی بدهد که قبل از اینکه برای مقابله با شورشیان نیروی کافی را تجهیز کند و سربازان قبل از اینکه دسامبریستها اقدام به عملی کنند به روی آنها آتش گشودند و ترتیبی داده بود که قبل از اینکه دسامبریستها اقدامی کنند به روی آنها آتش گشوده شود و تعداد بسیاری از یاران دسامبریستها را به قتل رساندند و تقریبا کلیه نفرات آنها که تعدادشان متجاوز از هزار نفر بود بازداشت کردند و بلافاصله آنها را تحویل دادگاه نظامی دادند که این دادگاه ۵ نفر از رهبران دسامبریستها محکوم به اعدام شدند و بقیه به زندان و یا تبعید به سیبری محکوم شدند. چون نیکولا شخصا بازپرسی از سران آنها را به عهده گرفته بود. ما در اینجا سه مورد نمونه از این بازپرسیها را نقل میکنیم تا خوانندگان به شهامت و از خودگذشتگی این افراد پی ببرند و بدانند که این هر سه دسامبریست قبل از به دار آویخته شدن با تزار چگونه سخن گفتهاند.
یوشکین که گفتیم رسما از این ماجرا جانبداری میکرد و در عین حال هم نیکلا از سالها پیش نهایت علاقه و احترام را نسبت به او ابراز میداشت رسما گفته بود <من افسوس میخورم که ۱۴ دسامبر در سنپترزبورگ حضور نداشتم تا بتوانم در صف شورشیان با سربازان دولتی بجنگم.>
● نمونهای از بازجوییهای تزار
▪ پطرکاخوفسکی: عمر او هم به ۳۰ سال نرسید و همان مدت برای او بسنده بود تا پریشان- روزگاری را بسیار در جوانی بیازماید؛ افسرده سیما، تنها، گوشهگیر، بیهیچ دوست یا خویشاوند نزدیک؛ و زنی که دوستش میداشت، ترکش گفته بود، این گونه بود که با جان و دل خود را تسلیم انقلاب کرد. او در چهاردهم دسامبر ۱۸۲۵ در میدان سنا از مرگ خود و دیگران نهراسید: دو نفر از فرماندهان ارتش را در سوی دیگر میدان از پای درآورد. بعدها، هنگام بازجوییها، با شرح تیرهبختیهای مردم ولایت خود، نیکلای اول را به گریه انداخت، اگرچه این اشکها مانع آن نشد که کاخوفسکی از چوبه دار رهایی یابد.
● بازجویی پستوژف به وسیله تزار
تزار به طرف پنجره رفت، پشتش را به کاخوفسکی کرد، مثل اینکه میخواست به او آزادی کامل بدهد تا رنجهایی را که در دلش عقده گردیده بود به صورت اشک بیرون بریزد.
او صدای بریده بریده کاخوفسکی را شنید: اعلیحضرت، آن زمان فقط ۱۴ سالم بود. من نورس بودم. ولی اکنون هم که ۱۴ سال از آن زمان میگذرد، عشق من نسبت به میهن باز هم بیش از پیش شدت یافته است. فقط این، و تنها این عشق، راهبر من در تمام اقداماتم بوده و تا آخرین لحظه زندگیم خواهد بود... پس گوش کنید اعلیحضرت...
سخنان هیجانانگیز کاخوفسکی مدت زیادی در اتاق کار تزار ادامه داشت و فقط به ندرت به وسیله سخنان تاییدآمیز تزار قطع میشد.
دیگر شب خیلی از نیمه گذشته بود که تزار، کاخوفسکی را به همراه یادداشتی برای سوکین فرمانده دژ به زندان فرستاد:
<جیرهای بهتر از جیره عادی به کاخوفسکی بدهید. چای و سایر چیزهایی که میل دارد در اختیار او بگذارید؛ ولی او را با مراقبت کامل نگه دارید. مخارج کاخوفسکی به عهده من است.>
تزار در موقع خداحافظی به کاخوفسکی گفت: تمام چیزهایی را که من از تو شنیدم آنقدر جالب بود که میل داشتم چاپی آنها را ببینم. برای من بنویس...
کاخوفسکی هم از سلول زندان شروع به نوشتن آنها کرد:
<سرنوشت من تعیین شده است، من بدون شکوه به هر حکمی که برای من صادر گردد تسلیم هستم. زیستن و مردن برای من تقریبا برابر است. هیچ یک از ما در این دنیا تا ازل نیستیم. مرگ قربانی خود را هم از روی سریر سلطنت و هم از میان کند و زنجیر بیتفاوت میرباید. انسانی که دارای روحی بلند است با افکارش زندگی میکند نه با زرق و برق ظاهری، و این افکار را با زور نمیتوان از کسی سلب نمود. اگر هم به زندان با اعمال شاقه محکوم شوم باز محرومیت کمی میکشم، تنها چیزی که ممکن است برای من سخت باشد، فراق کسانی است که در قلب من عزیزند.
اعلیحضرت نه درباره خودم، بلکه درباره میهنم، که تا خون در عروقم جاری است برایم عزیزتر از تمام نعمتهای جهان و حتی آن جهان است، میخواهم صحبت کنم. میخواهم درباره نفع شخصی ما، درباره نفع بشریت حرف بزنم.
مقاصد <جمعیت سری> افشا شده است. ما توطئهکنندگانی علیه شما بودیم. هدف ما عبارت بود از: نابود کردن تمام خاندانی که اکنون سلطنت میکنند و بنیان گذاردن حکومت ملی، حتی اگر به قیمت سیلاب مهیبی از خون تمام شود. ما در قسمت اول خیلی ساده میتوانستیم موفق شویم: به اندازه کافی افراد از جان گذشته داشتیم. اولیش خود من که نه فقط قربانی کردن زندگی، بلکه شرافتم را به خاطر منافع میهن سعادت میشمردم. مگر مردن روی سکوی اعدام، شقه شدن و یا مردن در بهترین لحظه لذتبخش زندگی فرقی دارد؟ ولی چه چیزی شیرینتر از این است که مردن متضمن نفعی باشد. انسانی که سرشار از پاکی است نه به خاطر کسب افتخار و یا اشغال چند سطر از تاریخ، خود را قربانی میکند، بلکه بدون چشمداشت، نیکویی را فقط به خاطر نیکویی انجام میدهد. من این طور فکر میکردم و همین طور هم عمل کردم. من که به میهن عشق آتشین و به آزادی شور و اشتیاق فراوان داشتم، چیزی را برای سعادت جامعه جنایت نمیشمردم... از ترس مجازات نیست که به شما مینویسم: من توانستم دشمن شما باشم ولی نمیتوانستم پست باشم.
علت قیام ما چه بود؟ آیا فلاکت میهن نبود؟ من اشک دلسوزی را در چشمان شما دیدم شما انسان هستید، شما حرفهای مرا میفهمید. آیا ممکن است به یک شخص، که مثل همه ماست اجازه داد که سرنوشت ۵۰ میلیون انسان را بنا به اراده خود بچرخاند؟ کجا، به ما نشان بدهید، تاریخ را باز کنید، کجا و کی ملتهایی تحت حاکمیت استبداد سعادتمند بودهاند؟
اعلیحضرت چه فکر میکنید، اگر بلایی به سر شما میآمد، آیا اکثر کسانی که اکنون در اطراف شما هستند دلشان صادقانه به خاطر شما میسوخت؟ کسی که از ته دل به منافع میهن وفادار نباشد، نمیتواند کسی و چیزی را جز نفع خود دوست داشته باشد. پادشاهان مستبد اشخاص انگشتشماری را خیلی خوشبخت میکنند. امپراتور فقید هم پول، نشان و درجات زیادی تقسیم کرد. ولی آیا اینها هیچ نفع عمومی داشت؟
آخرین لقمه نان اکثریت مردم ربوده میشود تا آن را در حلقوم فرد سیریناپذیری فرو کنند. نه، اعلیحضرت، نه اشخاص منفرد، بلکه تمام ملت را باید خوشبخت نمود. آن وقت حکومت شما سعادتمند، آرام و بدون شورش... خواهد بود. امپراتور الکساندر بدبختیهای زیاد به ما تحمیل کرد و به خصوص او عامل قیام ۱۴ دسامبر بود. مگر او نبود که مشعل آزادی را در قلوب ما برافروخت، مگر باز هم او نبود که در قدمهای بعدی آزادی را نه تنها در میهن ما، بلکه در سرتاسر اروپا با آن خشونت سرکوب کرد.
ببخشید اعلیحضرت، من با کمال صراحت صحبت خواهم کرد: هنگامی که شما والاحضرت بودید ما نمیتوانستیم درباره شما جز آنچه ظاهرتان نشان میداد، قضاوت کنیم. اشتغالات ظاهری شما: مشق صف جمع و تعلیمات سربازی بود، و ما وحشت داشتیم که یک فرمانده تیپ پر تخت سلطنت بنشیند... حقوق مردم را عطا کنید، عدالت را مستقر نمایید و سرچشمههای ثروت ملی را بیهوده نخشکانید، از فرهنگ حقیقی حمایت نمایید، دوست و ولی نعمت مردم مهربان ما بشوید چه کسی جرات میکند فکر نماید که این مردم فاقد آن استعدادهایی هستند که سایر ملل دارند؟...
آخر روسیه که فقط پایتخت نیست و ملت آن به دربار خلاصه نمیشود. چاپلوسان درباری به ندرت راست میگویند. برای آنان خشم ملوکانه وحشتناک و عنایت ملوکانه گرانبهاتر از نفع عمومی است. در کشور ما قسمت اعظم آنها خارجی هستند. آنها تمام عمرشان را در پایتخت و غرق در جلال زندگی میکنند چه لزومی دارد که به وضع ملت توجه نمایند، چرا؟... اعلیحضرت خدا کند که شما نه بر پایه ترس، بلکه بر مبنای علاقه حکومت کنید. ترساندن ملت محال است ولی به خود علاقهمند کردن آسان... اگر حکومت فقط آنها را کالای بنجل خود به حساب نیاورد، بلکه به آنان به مثابه انسان بنگرد. آنها همیشه آمادهاند که شاه مهربان را پدر و ولینعمت خود بشمارند.
خودم احساس میکنم که نامهام جسورانه است، ولی تنها آرزوی مفید بودن بر من تسلط دارد. با گفتن حقیقت به شما، وظیفه مقدس یک هموطن با حمیت را اجرا میکنم و به خاطر آن از اعدام، ننگ و حبس با اعمال شاقه وحشت ندارم.
میخاییل بستوژف- ریومین: افسر جوانی که اندکی بیش از ۲۴ سال زندگی کرد و از جهاتی شبیه برخی از رهبران جناح امروزی بود. مخاطب خود را بیش از آنکه با نیروی استدلال مجاب کند، با سحر بیان تحت تاثیر قرار میداد. او عده زیادی از افسران تازهکار ارتش را به قیام واداشت و توانست جمعیتهای مخفی روسی و لهستانی را که تا آن زمان دشمن یکدیگر بودند را با هم متحد کند و آنان را به پشتیبانی از راهی که در پیش داشتند وادارد. احتمالا همان خصلت والا و سحر بیانی که در او بود، مقامات حکومتی را واداشت فردی خطرناکش بپندارند و سرانجام به چوبه دارش بسپارند.
نیکلا در همین دفتر جلد چرمی در میان صفحهای که ورود الکساندر بستوژف- متخلص به مارلینسکی- را یادداشت کرده بود، نامههای او را گذاشته بود نامههایی را که این نویسنده اسیر از بند نیکولسکی، دژ پطروپاولوفسک نوشته بود.
بستوژف در این نامهها که به وسیله یکی از کارمندان <کمیته تحقیق> شمارهگذاری شده بود مایوسانه میکوشید تا با نیروی قریحه ادبی خود روی تزار تاثیر بگذارد.
<با اطمینان به اینکه اعلیحضرت دوستدار حقیقت هستند جسارت ورزیده جریان رشد آزاد فکری را در روسیه، که از نظر تاریخی جبری بوده است و به طور کلی بسیاری از مفهوماتی را که برنامه معنوی و سیاسی قیام ۱۴ دسامبر را تشکیل میدهند در برابر چشمان شما قرار میدهم.
من با صراحت کامل و بدون پردهپوشی جنبههای منفی و حتی بدون تعدیل کلمات، صحبت خواهم کرد؛ زیرا وظیفه فرزند وفادار وطن راستی و صداقت است.
شروع میکنم:
<آغاز سلطنت امپراتور الکساندر متضمن بهترین آرزوها برای سعادت روسیه بود. از روی قرائن امیدبخشی، ما انتظارات بهترین داشتیم، بدبختانه آرزوها بدون اینکه تحققپذیرند پیر شدند. ناپلئون به روسیه هجوم آورد. آن موقع بود که ملت روسیه برای نخستین بار قدرت خود را احساس کرد. این زمان، آغاز آزاد فکری در روسیه بود. کلمههای <آزادی، رهایی> را خود حکومت به کار برد. خود حکومت نوشتههای درباره سوءاستفاده ناپلئون از قدرت نامحدود، منتشر کرد و صدای تزار روس در سواحل رود رن و سن طنین انداخت. هنوز جنگ ادامه داشت که رزمندگان به خانههای خود برگشتند و برای اولین بار زمزمه نارضایتی را در بین مردم پخش کردند. آنها میگفتند: <ما خون ریختیم؛ ولی اینک باز هم عرق ما را در بیگاری میکشند. ما وطن را از دست ظالم نجات دادیم؛ ولی باز هم اربابان جور به جور بر ما ظلم و ستم روا میدارند.>
سپاهیانی که به میهن برگشته بودند. از ژنرال گرفته تا سرباز، فقط درباره آزادی در سرزمینهای خارجی صحبت میکردند. با مقایسه با سرزمین خودشان، طبیعتا این سوال برایشان مطرح میشد: پس چرا در وطن ما آن طور نیست؟ ابتدا، تا بدون مانع در آن باره صحبت میکردند باد هوا میشد؛ زیرا فکر مانند باروت تحت فشار خطرناک است. امیدوایر بود که امپراتور مشروطه خواهد داد؛ زیرا او در موقع افتتاح مجلس نمایندگان در ورشو در این باره قول داده بود، و کوشش بعضی از اشراف برای آزاد کردن غلامان خود، بسیاری را امیدوار کرد.
ولی از ۱۸۱۷ همه چیز تغییر یافت. افرادی که جنبههای منفی را میدیدند و یا آرزوی وضع بهتری را داشتند، از ترس تعداد کثیر جاسوسان مجبور شدند که مخفیانه صحبت کنند. راز پیدایش <جمعیتهای سری> همین جا بود. فشار فرماندهان سبب فعالیت افکار گردید. آن گاه نظامیان هم میگفتند: <آیا ما اروپا را برای آن آزاد کردیم که زنجیرهای آن را به پاهای خود ببندیم؟ آیا برای آن به فنلاند مشروطه دادیم که خودمان نتوانیم از آن در روسیه صحبت کنیم؟ با خون خود جای اول را در بین ملل اشغال کردیم، برای آنکه در خانه خود مورد تحقیر واقع شویم؟>
چون زمزمه نارضایتی ملت که منشا آن سوء کردار حکام و رسیدن کارد به استخوانشان بود، خطر انقلاب خونینی در پی داشت. <جمعیتهای سری> تصمیم گرفتند با مصیبت کمتری جلو بلای بزرگتری را بگیرند و عملیات خود را در اولین فرصت مناسب آغاز کنند.>
بستوژف در سطور بعدی، فقر سیاه جامعه دهقانی روس، دزدی کارمندان دولت و <اختلاس آنها را که به درجه بیشرمی و باورنکردنی رسیده است، وضعی که افراد شریف را رنج میدهد و سخنچینان و متقلبان را خوشنود میسازد> توصیف میکند و پس از بیان عللی که باعث نارضایتی در سایر طبقات جامعه روس میگردد، ادامه میدهد: <اعضای جمعیتهای سری که از چنین اوضاعی در روسیه برانگیخته شده بودند، تصمیم گرفتند به استناد حقوق ملی در دوران فترت سلطنت تحولی ایجاد نمایند؛ زیرا اعلیحضرت از قبول تخت و تاج امتناع میکردند؛ از امتناع ولیعهد کنستانتین هم همه از قبل اطلاع داشتند. ضمنا خود شما هم اعلیحضرت، به انتظار شناسایی از طرف شورای حکومتی و مجلس سنا تاحدودی به حق حاکمیت ملت اعتراف مینمودید؛ زیرا حکومت چیزی جز ارگان فوقانی حاکمیت ملت نیست. ولی انکار حق ملت در زمان فترت سلطنت برای انتخاب حاکم و یا حکومتی برای خود، جلوس به تخت سلطنت روسیه را برای سلسلهای که سلطنت میکند مورد تردید قرار خواهد داد.
بستوژف نامه خود را چنین تمام میکرد: <بنا به بعضی نشانههایی که به سلول تاریک من نفوذ میکند، شک ندارم که اعلیحضرت فرستادهای هستند تا بدبختیهای روسیه را علاج کنند، افکار جوشان را آرام نمایند، به سوی سعادت رهبری کنند و میهن ما را به عظمت برسانند. من مطمئنم که خداوند در وجود شما پطر دیگری عنایت فرموده است حتی بالاتر از پطر؛ زیرا، اعلیحضرتا! در عصر ما پطر بودن هم کافی نیست...>
سرگئی موراویف- آپوستول: فرزند یک سناتور، در پاریس تحصیل کرد، در ۱۵ سالگی ستوان ارتشی شد که با ناپلئون جنگید. او در تمام جنگهای اصلی حضور داشت و در ۱۸۱۴، سروان ۱۷ ساله ارتش فاتح پاریس بود. مردی عمیقا مذهبی بود، در بحثهای عقیدتی شرکت میکرد و همیشه از ایثار و فداکاری دفاع میکرد، او خود در اوکراین ندای انقلاب سر داد، اما نمیخواست خونریزی و جنگ داخلی به راه بیندازد، او زود طعم شکست را چشید و در گیر و دار شورش زخم برداشت و چندی بعد در ۲۹ سالگی به اعدام محکوم شد. در شب اعدام به برادرش (که او نیز یک دسامبریست بود و به تبعید با اعمال شاقه در سیبری محکوم شده بود) وصیت کرد که از یأس بپرهیزد و به خاطر مردم زنده بماند.
احسان نراقی
۱) رجوع شود به کتاب نویسندگان روس تالیف خشایار دیهیمی- نشر نی
رجوع شود به تاریخ ادبیات روس در دو جلد به قلم ویکتور تراس با ترجمه عالمانه آقای علی بهبهانی- انتشارات نیلوفر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران غزه حسن روحانی روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
هلال احمر یسنا سیل آتش سوزی قوه قضاییه پلیس تهران بارش باران شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
بانک مرکزی دولت سیزدهم حراج سکه قیمت طلا قیمت خودرو قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران
سریال نمایشگاه کتاب کتاب مسعود اسکویی تلویزیون عفاف و حجاب سینمای ایران سینما دفاع مقدس
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس نتانیاهو ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی گوگل کولر اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون خواب کبد چرب بیمه کاهش وزن دیابت داروخانه