دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

جان در مقابل عشق


جان در مقابل عشق

ظهر بود و آفتاب دیوانه وار در آسمان می درخشید و هراس میان خیمه ها پرسه می زد.
فرات آن روز به تکاپو درآمده بود و آرامش را از چشم ها ربوده بود. اشک خیمه ها را به هم پیوند زده بود و آه سکوت …

ظهر بود و آفتاب دیوانه وار در آسمان می درخشید و هراس میان خیمه ها پرسه می زد.

فرات آن روز به تکاپو درآمده بود و آرامش را از چشم ها ربوده بود. اشک خیمه ها را به هم پیوند زده بود و آه سکوت را در هم شکسته بود. بیابان آشفته و چشم ها نگران. همه چیز خبر از حادثه ای تلخ می داد. دور از خیمه ها کرکس ها به انتظار نشسته بودند. لحظه ها بی تاب بودند و اشک ها بی وقفه، هر لحظه صدای پای مرگ نزدیک تر می شد. مرگ در کمین نشسته بود.

ستارگان زمینی با قلبی مالامال از عشق به استقبالش می رفتند. گویا هراس از مرگ در خیمه ها به خواب رفته بود. تیرها رشته های آسمان را گسستند، تیرهایی که حاملان مرگ بودند و ستارگان به سوی مرگ شتافتند و دنیا در حیرت فرو رفت. لب های تشنه ی کویر با خون سیراب شد و خاک با خون وضو گرفت. خون روی خاک جاری شد و غم روی چهره غبارآلود آسمان نشست و غبار روی تمام صفحه های عشق را پوشاند. آن روز مسافران با کوله بار عشق بار سفر بستند. آن روز دوباره ستارگان به آغوش آسمان پناه بردند و زمین بی فروغ شد. بدون اینکه لب های تشنه سیراب گردند و قلب های پاره پاره تسکین یابند، و آتش ماند و خیمه، اشک ماند و حسرت و سرسطرها پر شد از واژه حسرت. حسرت آنان که رفتند. آنان که عشق را با خون نوشتند. آنان که حیات آزادی را با خون خریدند. آزادی که در حال جان دادن بود و نفس هایش از زیر سنگینی بی شرمی ها و سیاهی ها به شمارش افتاده بود. و باز افسوس پا بر جای ماند. افسوس از دست دادن کسانی که قلبشان زادگاه مقدس عشق و جایگاهشان بهشت بود. از آن روز به بعد کربلا با بهشت گره خورد و عشق با حسین(ع) معنا گرفت.

هانیه لشنی زند/ خرم آباد