شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

هوشیارکننده و هشداردهنده


هوشیارکننده و هشداردهنده

روایتی سوم شخص اول شخص از محسن وزیری مقدم

روایت سوم شخص؛استاد محسن وزیری در آغاز دهه ۴۰ تصمیم گرفت به ایران بیاید و با توجه به زندگی و تجربه های متفاوت و استثنایی خویش در کنار ادامه کارهای هنری به تدریس یا به عبارت خودش به «راهنمایی راهیان بااستعداد هنرهای تجسمی» بپردازد. به سراغ دوست قدیمی خود استاد محمود جوادی پور رفت. جوادی پور که صمیمیت و صداقت او در کار و زندگی زبانزد شاگردانش است پس از آگاهی از تمایل وزیری برای کار در زمینه تعلیم و تربیت هنر او را به همکاری در کارگاهش در محل دانشکده هنرهای زیبای تهران دعوت کرد. کار وزیری در دانشگاه تهران به گفته بسیاری از صاحب نظران تاثیری اصولی و فراگیر در زندگی و هنر بسیاری از دانشجویان آن سال های دانشکده داشته است؛ دانشجویانی که امروز از هنرمندان و استادان هنر ایران به حساب می آیند.

دلم می خواست در کنار گفت وگو با استاد محسن وزیری یادداشتی حتی اگر کوتاه از یکی از اولین شاگردان آن روزها داشته باشم. از طرق مختلف به عنوان اولین ها چهار نام را شنیده بودم که به ترتیب الفبا چنین است؛ جعفری (محمدابراهیم)، شیوا (قباد)، محمدی (اصغر)، نامی (غلامحسین). درباره زنده یاد اصغر محمدی از جعفری زیاد شنیده بودم و امیدوارم در فرصتی به ویژگی های ممتاز کار و زندگی او بپردازم. درباره استاد محسن وزیری یکی از افرادی که در هر فرصت سخن به میان می آورد و از او قدردانی می کند ابراهیم جعفری است. در اغلب بیوگرافی هایی که از او خوانده ام نام محسن وزیری دیده می شود. اگر اشتباه نکنم در این سروده کوتاه و معروف جعفری توجهش به استاد محسن وزیری مقدم بوده است؛ «بهترین معلم نقاشی ام او بود/.../ به من یاد داد نقاشی چیست/ آنقدر که دانستم/ کارهایم نقاشی نیست/...» جعفری می گوید اغلب نقاشانی که در یادها نمی مانند یاد نگرفته اند نقاشی چیست. احمدرضا دالوند در یادداشتی درباره جعفری جمله یی می نویسد که در حقیقت اوج اهمیت، آگاهی و توانایی محسن وزیری را در امر آموزش و پرورش هنر نشان می دهد. «آموزه های پل کله و نیز آزادی در جست وجو و شناخت عنصر «اتفاق» را محسن وزیری مقدم در آخرین ترم های دانشجویی محمدابراهیم جعفری در جان او ریخت. این آموزه ها با جان بی قرار او جور بود.»

روایت اول شخص؛۴۵ دقیقه از نیمه شب گذشته است و ۴۶ سال پیش یک روز پیش از ظهر در کارگاه نقاشی محمود جوادی پور واقع در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول نقاشی با قلم مو روی بومی به اندازه ۱۲۰+۸۰ سانتیمتر بودم. همه مشغول کار بودند. صدای ابزار و حرکت قلم موها و گاهی زمزمه مدل میانسالی که آرام ایستاده بود به یادم می آید. از تقلید طبیعت خسته شده بودم، آزادی را دوست داشتم اما راهش را نمی شناختم. بدون اینکه شنیده باشم «مسوولیت نقاش آزاد ساختن نقاشی است»، احساس مسوولیت می کردم. دلم می خواستم کاری کنم که اسمش تقلید نباشد. با صدای آرام، صمیمی و پرسنده مردی به پشت سرم نگاه کردم. مردی بود با قدی متوسط، میانسال و چشم های خاکستری اش که روح سبز داشت. پرسید این مدل که نزدیک دیوار سفید ایستاده است، نه کلاه عجیب دارد و نه پارچه یی به آن آویزان است و از همه مهم تر پشت سرش هم جنگل نیست، و ادامه داد من محسن وزیری نقاش از دوستان آقای جوادی پور هستم.

سال ها در رم بعد از تحصیل در آکادمی، زندگی و کار کردم. قرار است هفته یی یکی دو روز به آتلیه شما سر بزنم. و در حالی که خیال داشت سیگاری از پاکت در بیاورد به من تعارف کرد. دلم می خواست یک سیگار بردارم اما تشکر کردم. وزیری ادامه داد این کلاهی را هم که تو بر سر این مدل کشیده یی درست روی سرش ننشسته است. من که از شاگردان حاضرجواب کلاس بودم و بچه ها را می دیدم که متوجه گفت وگوی ما شده اند، گفتم استاد شما که نقاش مدرن هستید و حتی خبر دارم که کارهای آبستره شما به جای رنگ با شن های رنگی به وجود می آید باز هم از من می خواهید هر چیزی را درست همان طور که در مقابل من است بکشم.

با تبسم در حالی که پک کوچکی به سیگار می زد، جواب داد آدمی که جلوی یک جنگل سبز ایستاده است در سایه روشن و رنگ های روی پوست بدنش هیچ گونه تاثیری از حضور سبز جنگل نیست؟، گفتم چگونه باید این حضور سبز را نشان داد؟ جواب داد چیزی را که در جانت تاثیر نگذاشته است نه از گفتارت شنیده می شود و نه در نقاشی هایت دیده خواهد شد. استاد جوادی پور اغلب برای راهنمایی دانشجویان از صدای آرام و گفت وگوی خصوصی استفاده می کرد و کمتر مطالب را با صدای بلند و با توجه به دیگر شاگردان اعلام می کرد. گفتار محسن وزیری در عین صمیمیت هوشیارکننده و هشداردهنده بود. از همان روز اول گروهی از دانشجویان گرد او جمع شدیم. او در آغاز به ما فهماند که اشتباهات گذشته او را تکرار نکنیم. وزیری که پس از اتمام دوره دانشکده نقاشی در ایران حدود شش سال کارهای گرافیک و نقاشی را در یکی از موسسات معروف آن روزها انجام داده بود وقتی به رم نزد استادش «شلویا» که از نقاشان مطرح و استادان بنام آکادمی رم بوده است، می رود، شلویا ضمن اظهارنظر مثبت درباره او به وزیری می گوید باید همه چیز را از نو آغاز کنیم... از بعدازظهر روزی که محسن وزیری به بهانه کار نقاشی من شروع به مطرح کردن دیدگاه های هنری خود کرد، گروهی از ما به انجام برنامه های پیشنهادی او مشغول شدیم.

در همان هفته اول حجم کار چند نفر از ما از چند ماه گذشته بیشتر شده بود. من، قباد شیوا، زنده یاد اصغر محمدی و غلامحسین نامی علاوه بر محیط دانشکده در کوی دانشگاه تهران زندگی می کردیم و در آنجا آتلیه یی بزرگ برای کار کردن در اختیار داشتیم. آتلیه های ما در دانشگاه تهران هفته یی شش روز از هشت صبح تا هفت بعدازظهر برای کار کردن دانشجویان باز بود و ما هر کدام دارای یک کمد بزرگ و عمیق بودیم که ابزار و مصالح و کاغذها یا بوم های لوله شده مان در آن جا می گرفت و دیوارهای بزرگ و مرتفع آتلیه ها همیشه پوشیده از کارهای ناتمام دانشجویان بود. دانشجویان سال بالایی ما پروژه ها و مخصوصاً کارهای پایانی خود را اجباراً باید در دانشکده کار می کردند و ما در حالی که مشغول کار کردن بودیم حرف های استادان مخصوصاً وقتی شبیه گفت وگوهای پرهیجان زنده یاد جواد حمیدی بود (که در آتلیه مجاور کار می کرد) و محسن وزیری را که بلند و قابل شنیدن بود، می شنیدیم.

البته خیلی وقت ها استاد محمود جوادی پور روی کارهای پروژه سال بالایی ها صحبت می کرد؛ دانشجویانی که مایل بودند گرد ایشان حلقه بزنند. برنامه های طراحی، نقاشی، پروژه های گرافیک، طراحی صنعتی، طراحی دکور و... و بسیاری از پروژه هایی که امروزه به صورت رشته های مستقل در دانشگاه هنر وجود دارد در لابه لای برنامه های روزانه یی که هفته یی شش روز در کارگاه ما قابل اجرا منظور می شد آخر هر هفته به وسیله حداقل پنج استاد نقاشی، مجسمه سازی و معماری قضاوت می شد. تاثیر محسن وزیری بیشتر روی جان و ایمان ما بود. او هوای باغ وجود ما را پر از عطر شوق و هوای باور می کرد.

اولین بار که از او شنیدم «اثر هنری نتیجه هنرمندانه زیستن است» با اینکه هرگز آن طور که دلم می خواهد نتوانستم هنرمندانه زندگی کنم هنوز هرگاه این جمله جادویی از ذهنم می گذرد گویی یک بار خم وجودم را به هم می زند تا هوای تازه به جانم وارد شده و دانه های تر وجودم خدای ناکرده طعم کپک نگیرند. زندگی با محسن وزیری در کارگاه، منزل و همراهی با او در سفرهای داخل و خارج از ایران فرصتی بی نظیر برای تجربه های تازه، دیدن، فهمیدن و در نتیجه گسترش لایه های تخیل به من می داد که ماجراها و داستان ها و ذکر دقایق آن از حد یادداشت و مقاله فراتر می رود.

«تلافی ام چه کنی رنج باغبانی را

همین بس است ز گل بوی یار می آید»

محمدابراهیم جعفری