دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
رضا کیانیان این حرف ها را به هرکسی نمی زنم
با توجه به اینکه متولدین خرداد آدمهای عجیب و غریب و ویژهای هستند و گرچه در مورد یکسری مسائل اسمشان بد دررفته است(!) شما جزو کدام دسته از خردادیها هستید؟ شاید هم باید بپرسیم که اساسا به این مسائل معتقدید یا نه؟
من فکر میکنم هر چیز که در جهان وجود دارد، درست است اما همه چیز نیست. مثلا در همین طالعبینی حقایقی وجود دارد اما اینکه بخواهی همه چیز جهان را با آن تعیین کنی حتما غلط است.
مثلا اینکه اگر ستارگان و کواکب به شکل خاصی قرار بگیرند در روحیه ما تاثیر میگذارند حتما درست است اما همه روحیاتمان را نمیتوانیم با آن تعیین کنیم. یعنی اگر بخواهی زندگیات را بر آن مبنا پیش ببری حتما شکست میخوری. زندگی قواعد وسیعتر، بزرگتر و واقعیتری دارد.
● من خود رؤیا هستم
از این خصایص که ممکن است بخشی از آنها درست باشد چه ویژگیهایی در شما وجود دارد که به خردادیها میخورد؟ بهنظر من، «تفاوت» خصیصه اصلی شماست؛ چیزی که خیلیها دوست دارند آن را به دست بیاورند...
زمانی است که شما یک رؤیا دارید، بعد میخواهید این رؤیا را به واقعیت تبدیل کنید اما من خود آن رؤیا هستم یعنی جدا از خودم یک رؤیا ندارم که بخواهم آن را تبدیل به واقعیت کنم. من همینی هستم که اینجاست؛ آدمی که در لحظه زندگی میکنم. دوست دارم کارهایی را انجام دهم و کارهایی را هم دوست ندارم. مثلا همیشه علاقه داشتم در سینما نقش متفاوت بازی کنم. دوست نداشتم نقشی که بازی کردهام را تکرار کنم (البته این اتفاق برایم پیش آمده است). اما از نقش متفاوت لذت میبرم و چون آنطور لذت میبرم، همان طور هم زندگی میکنم. منظورم را میفهمید؟ من این کار را انجام میدهم چون منطقش همینقدر ساده است؛ باید انجامش داد.
● به قیمت بیکاری
این متفاوتبودن شما برایتان هزینه نداشته است؟
چرا... هزینه داشته است. بارها پیش آمده که مدت زیادی در سینما بیکار ماندهام. خود بیکاری هزینه است. مواقعی پیش میآید که چندین پیشنهاد کاری دارم اما هیچکدام از آنها را دوست ندارم، مواقعی هم هست که اصلا پیشنهادی ندارم و گاهی هم پیشنهادهایی دارم که خوب است و از آن لذت میبرم.
حالت دیگری هم وجود دارد؟
(میخندد) بله، بعضی مواقع هم خودم پیشنهاد ایجاد کردهام، یعنی دیدم فلان فیلمساز درحال ساخت فیلمی است که در آن نقشی وجود دارد که برای من خوب است، بنابراین رفتم سمت نقش یعنی به کارگردان پیشنهادی دادهام که آن نقش را من بازی کنم و در ضمن پیشنهادهایی هم برای قوام آوردن نقش داشتم که به کارگردان گفتم او این تغییرات را اعمال کرده و کار راضیکنندهای هم شده است.
● خدا مرا تنها آفرید
موافق هستید که همچنان درباره همین مسئله حرف بزنیم؟
این را بگویم که درباره این واژه «متفاوت بودن» موضع دارم. گفتم که من همین هستم که هستم، یعنی تلاش میکنم که خودم باشم. نمیخواهم متفاوت باشم.
جامعه دوست دارد همه شکل هم باشند. وقتی کسی خودش باشد متفاوت میشود.
همیشه در یک جامعه چیزهایی مد میشود، حتما هم مد مترادف با آراستگی و بهروز بودن لباس و آرایش نیست. مد میتواند نوعی از فکرکردن هم باشد، چیزی که خودت به آن نرسیدهای ولی در جامعه مد شده است و شما بهسمت آن کشیده میشوی. فکر میکنی چقدر خوب است و همراه آن میروی. در این حالت چون شما با یک عده دیگری یکطور خاص فکر میکنید یا یک سبک خاص مثل هم لباس میپوشید و همه با هم یکطور خاص صحبت میکنید و به جاهای خاص میروید، به یک گروه تبدیل میشوید و در آن جمع احساس امنیت میکنید. نکته اینجاست که اگر تنها باشید احساس امنیت نمیکنید، بنابراین به عدهای میپیوندید که همه با هم باشید و از همدیگر حمایت کنید، نه تنها در ایران بلکه در تمام جهان اینطور است نه در جهان معاصر و نه در تمام تاریخ گذشته بلکه آینده هم اینطور خواهد بود. اکثریت مردم دوست دارند در جمع قرار بگیرند تا احساس امنیت کنند اما من از تنهایی خوشم میآید؛ یعنی تنهایی من چیزی نیست که بخواهم از آن فرار کنم، تنهایی را دوست دارم. نه از مرید بودن خوشم میآید و نه از مرید داشتن چون خداوند ما را تنها آفریده است، پس در این تنها آفریده شدن حتما حکمتی وجود دارد که خداوند این کار را کرده است.
● به دست دیگران نگاه نمیکنم
اگر آدم بخواهد از تنهایی لذت ببرد باید مراحلی را طی کند. شما این راه را پشت سر گذاشتهاید. شما روی قلهای قرار گرفتهاید که خودتان آن را ساختهاید. ممکن است همانطور که گفتید این مسئله خودبهخود رخ داده باشد اما به هرحال یک تلاش خیلی دشوار برای رسیدن به این جایگاه که الان در آن قرار دارید وجود داشته است.
شما میگویید من برای اینکه به این جایگاه برسم حتما کوششهایی کردهام، من میگویم از ابتدا به هیچ وجه چنین چیزی در ذهن من نبوده، الان همچنین چیزی نیست که بگویم به آن رسیدهام و خیالم راحت شده است. درحال حاضر هم عین زمانی هستم که تازه وارد سینما شده بودم، یعنی اصلا نمیخواهم از جایی شروع کنم که به جایی دیگر برسم. همین که دارم میروم خوب است چون میروم اصلا مقصد ندارم، مقصد همین رفتن است و روزی خواهد آمد که میمیریم و از دست ما خارج است. به هر حال مرگ جزء زندگی ماست، مدتی نفس میکشیم و یک روز هم دیگر نفس نمیکشیم. در تمام کتابهای راز موفقیتها میخواهند شما را بهجایی برسانند. من اصلا دوست ندارم بروم بهجایی برسم. فکر میکنم همین که هستیم همین جایی است که باید باشیم. مثلا ما ۳نفر در اینجا نشستهایم و صحبت میکنیم. همین نهایت همه چیز است. باید حالش را ببریم. لذت این لحظه را کشف کنیم. خیلی وقتها فکر میکنم که از زندگی عقب افتادهام اما سریع بهخودم میآیم و بهخودم هشدار میدهم زندگی خود منم. آنوقت سعی میکنم از خودم عقب نیفتم.
عقب افتادن یا احساس رقابتکردن مقولهای است که همه ما را رنج میدهد اما این چیزی است که شما چندان درگیرش نیستید.
من به کسی حسادت نمیکنم چون میدانم آن چیزی که دیگری دارد متعلق به اوست نه من، چیزهایی که متعلق به من است حتما در جایی است که من باید بروم به دست بیاورم، در نتیجه اگر به دست فرد دیگر نگاه کنم از آن گنجی که خداوند و طبیعت برایم در جایی قرار داده است و من باید آن را به دست بیاورم، دور میشوم و خودبهخود آن را گم میکنم، بنابراین دلیلی وجود ندارد که به دست کس دیگری نگاه کنم. من اعتقاد دارم تمام جهان نشانه است و همه نشانهها دارند ما را به سمت آنچه مال ماست هدایت میکنند.
● نقش متفاوت میخواهم
آقای کیانیان! گنجی که شما دارید چه چیزی است؟
من هم نمیدانم تقدیر من چیست. بخشی از گنج من همینی است که دارم و شما برای همین داشتهها آمدید و با من گفتوگو میکنید. سر راه من چیزهایی قرار دادهاند که سعی میکنم ببینم و بردارم، میخورم و میگویم خدایا شکر اما میدانم که این برای همه عمرم نبوده است، پس راه میافتم به سمت جلو. قطعا جهان بزرگتر از آن است که جلوتر برای من چیز دیگری وجود نداشته باشد. من پیش میروم. اما آیا باید آن موفقیتی که به دست آوردهام و خیلیهم با آن کیف کردهام را بارها و بارها تکرار کنم؟ خب من راضی نیستم که دو مرتبه آنرا تکرار کنم. این به روزهای گذشته من مربوط بوده است. آنقدر کوچک نیستم که فقط به آن راضی باشم. این نان امروز من بوده خیلی هم عالی است. فردا قرار است یک نان دیگر سر راهم باشد و البته ممکن است نانی هم در کار نباشد. بله، گرسنگی و سختی هم جزئی از مسیر است. میخواهم نقشهای متفاوت را تجربه کنم. مثلا در نقشی به موفقیت میرسم، تشویق هم میشوم اما بعد از آن مطمئن هستم همان تهیهکننده دوباره از من میخواهد همان نقش را تکرار کنم، من قبول نمیکنم. چون این نقش نان امروز من بوده. حتما یک کار بعدی هم وجود دارد ممکن است یکسال بیکار بمانم و کار دلخواهم را پیدا نکنم اما اطمینان دارم در سال دوم نقش جدید را پیدا میکنم. از فردای خودم هم ترس ندارم چون مطمئن هستم روزی من میرسد... یک کشاورز سنتی همیشه همان را میکارد که قبلا اجدادش کاشتهاند. اما یک کشاورز غیرسنتی گاهی هم فکر کرده که چطور میشود این کشاورزی را رونق داد و چطور میشود یک گیاه جدید هم کاشت؟! کشاورز سنتی هیچوقت ورشکست نمیشود اما آن کشاورز غیرسنتی ممکن است ورشکست شود و در عین حال ممکن است به عرش برسد.
● من مجری نشدم، چون...
شما از خانهای مختلف عبور کردید تا به خان هفتم برسید، ممکن است در این مسیر راهتان عوض شود. فکر میکنم باوری مثل تقوا لازم است که شما را از مسیرتان پرت نکند. ممکن بود در جایی به رضا کیانیان پیشنهاد اجرا هم داده شود، شما هم فکر کنید که خب ایده جالبی است، پول خوبی هم دستگیرم میشود و خواهناخواه به سمت مجریگری کشیده شوید و این اتفاقی است که برای خیلی از استعدادهای پیش آمده است. اینکه بتوانی نه بگویی و این شناخت را داشته باشی که کدام مسیر را انتخاب کنی، خیلی مهم است.
من در خان هفتم نیستم. نمیدانم خان چندم هستم اما هفتم نه! چون به ته خط نرسیدم. خیلی دوست دارم بعضی برنامههای تلویزیونی را اجرا کنم اما فعلا درست نمیدانم. آقای فرجی (مدیر شبکه یک) بارها پیش آمده که برای برنامههای خاصی به من تلفن زدهاند که رضا ما چنین برنامهای داریم تو بیا اجرای برنامه را برعهده بگیر که من به ایشان گفتم آقای فرجی شما دوست دارید من همین بازیگری که هستم باشم یا نه، بازیگر نباشم؟ او گفت نه، من میخواهم بازیگر باقی بمانی. من هم استدلال میآورم که خب در تلویزیون هر بازیگری که مجری شد از بازیگریاش کم شد ولی هر مجری ای که بازیگر شد، رشد کرد. خب چرا من باید کاری را قبول کنم که به بازیگریام لطمه بزند؟!
● هدف من آپارتمان و ماشین نیست
شاید نکته همینجاست. اینکه آدم بتواند بیخیال یک منفعت کوتاهمدت شود.
قدیمیها میگویند هیچوقت از مایه نخور، از سود بخور. خب من الان سرمایهای پیدا کردهام که مرا میشناسند و از من راضیاند. آیا میخواهم همین مایه را خرج کنم؟ یا نه باید این را نگه دارم و از سود آن خرج کنم؟ من اصلا آدم اقتصادی و به قول امروزیها بیزینسمن نیستم. متاسفانه اصلا نمی فهمم پول یعنی چه. در همین حد متوجه میشوم که باید یک خانه و یک اتومبیل داشته باشم. در خانهام راحت باشم برایم کافی است، اصلا به فکر این نیستم که خانهای را خریداری کنم که همه بگویند فلانی عجب خانهای دارد. اصلا برای چه باید چنین خانهای داشته باشم؟ یا اینکه بخواهم بروم ماشین آنچنانی بخرم که چه چیز را ثابت کنم. اصلا چنین کارهایی را درک نمیکنم، دوست دارم مسیرم را طی کنم. میببینم خداوند چه چیزهایی در طبیعت برایم گذاشته است و میروم آنها را کشف میکنم، اما اگر زمانی منزل ما در مرکز شهر باشد و فکر کنم باید خانهای در بالای شهر تهیه کنم، هدفم میشود همین تعویض خانه. بالطبع باید برای رسیدن به هدفم دست به هر کاری بزنم. وقتی به آن خانه میرسم بهترین نقطه شهر خانهام شده است، آخرین مدل ماشین هم زیرپایم است. نمیخواهم برای بهدست آوردن آنها مجبور باشم به هر کاری تن بدهم. نمیخواهم نوکر خانهام و ماشینم شوم. خانه و ماشین خدمتکار من هستند. آنها باید به من آرامش بدهند، نه اینکه آرامش مرا بگیرند.
● دیگر نمیتوانستم بازی کنم
مدتی حالم بد بود، فکر میکردم دیگر نمیتوانم بازی کنم. به همسرم هم گفتم. او فقط میگفت، میتوانی. این یک توهم است؟ فکر میکردم همه کارها را کردهام. همه شگردها تو آستینم است. میخواستم کار تازهای بکنم. نقش تازهای بازی کنم ولی فکر میکردم نتوانم تا اینکه نقش عبدالله زبیر در سریال مختارنامه را قبول کردم و در آنجا دنیای تازهای را تجربه کردم و دوباره زنده شدم...
● دیگران از ما بهتر نیستند
باتوجه به اینکه ما دورهای را سپری میکنیم که دوره قحطالرجال است شما حتی اگر لغزش هم داشته باشید، ممکن است موقعیتتان را از دست ندهید ولی شما بههمین روش امیدوارید، درست است؟
فراموش نکنید هیچچیز مشخص نیست. وقتی هدفت میشود بهدست آوردن پول، یک چیزهایی بهدست میآوری و یک چیزهایی را از دست میدهی. هدف اگر خانه و ماشین آنچنانی باشد باز باید چیزهایی را از دست بدهی تا آنها را به دست بیاوری. مسئله من به دست آوردن آن چیزها نیست، دغدغه من این است که نقش جدیدی بازی کنم، من ۲سال حال بدی داشتم و فکر میکردم دیگر نمیتوانم بازی کنم. برای اینکه فکر میکردم این کارها را که انجام دادهام چرا باید دوباره آنها را تکرار کنم. اینکه دیگر اسمش بازیگری نیست.
● الگوی خاصی داشتهاید...
من از بچگی از داشتن الگو خوشم نمیآمد چون الگو داشتن یعنی کسی در یک جایی است و تو میخواهی به آن جایگاه برسی، خب اگر موفق شوی و به او برسی، تازه میشوی دستدوم او! پس راه هرکسی راه خود اوست و با همه راهها فرق دارد هر کسی چیزی دارد که فقط مال اوست،گنجینه اوست. باید آن را کشف کند. خودت را کشف کن. هرکسی با دیگری فرق دارد. در این جهان ۲چیز را نمیتوانی بیابی که کاملا شکل هم باشند؛ هر شیء و هرکسی فقط یکی است. هیچ دویی وجود ندارد. بههمین دلیل خدا هم یکی است، من یکی هستم، تو یکی هستی و هر چیز را که فکر کنی یکی است. بههمیندلیل هم شما حتما یک مشخصات باحالی داری، یک ویژگیهای عجیب و غریبی داری که فقط مختص توست پس برو خودت را کشف کن. چرا باید الگو داشته باشیم؟ وقتی خودت ویژگیهای خودت را داری چرا به دست بقیه نگاه میکنی! نمیفهمم چرا فکر غالب میشود الگوبرداری، درصورتیکه همه قواعد و قراین بر این باور است که تو تنهایی، تو تکی، تو یک گنج داری و حتما چیزهایی در وجود تو هست. پس چرا میروی به دست بقیه نگاه میکنی. خود من هم خیلی وقتها همین فریب را میخورم، گاهی خسته میشوم، گاهی که فکر میکنم نمیتوانم کاری انجام دهم به یک نفر فکر میکنم که چرا او میتواند و من نه. یکدفعه بهخودم میآیم که او، اوست و من منم.....
● دو ضربدردو یعنی غیبت نکن!
من هم حتما میتوانستم خیلی موفقتر از اینی که هستم باشم. من هم خیلی مواقع اشتباه کردهام. گاهی حسادت هم کردهام. آموزههایی در دین وجود دارد که به ذات بشر تعلق دارد و مربوط به طبیعت انسانهاست. اگر آنها را رعایت کنیم، بهتر زندگی خواهیم کرد. بعضی کورکورانه به آنها عمل میکنند اما بعضی میخواهند دلیلش را بفهمند. مثلا به ما میگویند حسادت نکن، غیبت نکن. چرا میگویند حسادت نکن چرا میگویند غیبت نکن مگر چه ایرادی دارد. میگویند خودت باش، از هیچکس غیراز خدا نترس و از هیچکس غیراز خدا کمک نخواه. خب، اینها یعنی چه؟ برادرم وحید در کار چاپ است. از بچگیاش هم به این کار علاقه داشت، استادی داشت که خدا بیامرزدش یا اگر هم زنده است خدا حفظش کند.
سالها پیش یکبار به برادرم گفته بود وقتی میگویند غیبت نکن تو فکر میکنی یک امر متافیزیکی است، نه غیبت یک امر فیزیکی روزمره است. اگر ذهنت پر از بدیهای دیگران باشد حالت بهتر است یا اینکه ذهنت پر از خوبی دیگران باشد؟ اگر همیشه درباره بدیهای دیگران فکر کنی که فلانی کی دروغ گفت، کجا زیرآبی رفت، کجا پول فلان نفر را بالا کشید و دائم دنبال این مسائل باشی، بهتر است یا اینکه او چه آدم باحالی است، چه کار خوبی انجام داده، در فلان موقعیت چه کمک مثبتی کرد... غیبت کردن یعنی پر کردن ذهن از آشغال! این کار خوبی است؟ بههمینسادگی تاثیر فیزیکی غیبت را متوجه میشوی. یا اینکه میگویند مال کسی را نخور، مالت را میخورند؛ این هم همین طور است، تو فکر میکنی این قضیه متافیزیکی است درصورتی که بهشدت فیزیکی است و همان دو- دو تا چهارتای خودمان است.
تو وقتی شروع میکنی مال دیگران را بالا میکشی بالطبع رفیقهایت هم آدمهایی میشوند که از روی دست آنها متوجه میشوی که چطور مال دیگران را بخوری؛ پس رفیقهایت میشوند مال مردم خور. حتما یک زرنگتری از بین آنها پیدا میشود که یک روزی مال تو را هم بالا بکشد. حالا زمانی که نمیخواهی پول کسی را بالا بکشی، رفیقهایت میشوند کسانی که مال تو را نمیخورند.
● رازی که کیارستمی به من آموخت
شما یک بازیگر صرف نیستید. مثلا اتفاقی که بهتازگی در حراج تهران افتاد، شما نقش متفاوتی را روی صحنه بردید که خیلی هم هیجانانگیز بهنظر میرسید اما در واقع بازیگری به معنای خالصش نبود یا گاهی کارهای هنری مثل عکاسی و... انجام دادهاید. این چند بعدی بودن چقدر در زندگی به شما کمک کرده است؟
هیجان کار تازه را دوست دارم و در ضمن علاقه دارم که به هنرهای تجسمی کمک کنم و دوست دارم حراجی که همیشه در دبی برگزار میشود، بهترش یا هم اندازه آن در ایران هم برگزار شود. خب، به همه جوانب کار فکر کردم. وقتی چکشزدن این حراج به من پیشنهاد شد، با دوستانم مشورت کردم وقتی دیدم نظرشان مثبت است قبول کردم...
شب قبل از حراج داشتم میان تابلوها قدم میزدم و به فردا فکر میکردم... از دلهره اجرای فردا لبریز بودم که دیدم آقای کیارستمی آمد و گفت خیلی دلهرهداری، معلومه. مدتی با من حرف زد تا مرا آرام کند. نکات بسیار جالبی گفت که به دردم خوردند و یک نکته فنی و بسیار جالب این بود که گفتند من تو را هم در جمعهای خصوصی دیدم و هم در زمانی که جلوی دوربین بازی میکنی. فردا موقع چکشزدن بیشتر شبیه جمع خصوصی است تا بازیگری. کاری که من باید انجام میدادم بازیگری نبود، مجلسگردانی بود. البته بازیگریام به من کمک میکرد تا بهتر بتوانم مجلسگردانی کنم. آنجا من باید جریان درست میکردم و آدمها را در مشت میگرفتم، باید جوی میساختم که همه را هیجانزده کند تا به خرید تشویق شوند. اما در نهایت خریدار، تعیینکننده بود؛ کسی که در لحظه تصمیم به خرید میگرفت و رودست بقیه بلند میشد.
● دلشورههای شب امتحان
شما گفتید نسبت به اجرای حراج هیجان داشتید. تعارف میکنید؟
هرکار جدیدی که میخواهم انجام دهم هنوز هم که هنوز است از روز قبل کار دچار هیجان میشوم، حتی بارها مثل شب امتحان به دستشویی میروم. وقتی وارد صحنه میشوم همه آن هیجان از بین میرود. در حراج هم همینطور بود. در واقع چون نمیدانم چه پیش میآید، هیجانزده میشوم. در تئاتر هم همیشه اینطور است. تو باید تماشاچی را نگاه کنی و چون هرشب تماشاچیهایت عوض میشوند، باید هرشب عوض شوی. مگر تو میتوانی هرکس را که میبینی همان حرف سابقت را بزنی. اگر مونولوگ بگویی و برایت مهم نباشد که طرفت چه کسی است و ارزشی برایش قائل نشوی، میتوانی همیشه همان کار را تکرار کنی! اما اگر به افراد مختلف گوش بدهی و آنها را ببینی مطمئنا نمیتوانی یک چیز را تکرار کنی. البته در کشور ما کسی به حرف دیگری گوش نمیدهد، همه میخواهند حرف خودشان را بزنند. از همین امروز دقت کنید که تقریبا هیچکس به حرف دیگری گوش نمیدهد و همه حرف خودشان را تکرار میکنند. کافی است یکبار به صحبت طرف مقابلت دقت کنی، خواهی دید که استدلالهایت عوض میشود و چون اطلاعات بیشتری به تو میرسد، رنگهای بیشتری را میبینی و همینجور این ماجرا ادامه دارد.
بودن رضا کیانیان در حراج تهران خیلی موثر بود. حضور شما اعتباری بود که بعضی از اهالی هنر دست به جیب شدند، با توجه به کسب موفقیت ابتدایی حراج، ممکن است شما باز هم این کار را دنبال کنید.
زندگی من قابل پیشبینی نیست، هر چیزی ممکن است.
● ناسزاهایی که سبب خیر شدند
همزمان با اولین نمایشگاه عکسی که برگزار کردم چقدر مطالب منفی علیه من نوشتند و گفتند، چقدر در مقابل من جبههگیری کردند اما چه اتفاقی افتاد؟ همه آنها به نفع من تمام شد. در سینما قانونی وجود دارد که بازیگر باید همیشه در ویترین باشد تا فراموش نشود چه خوب چه بد! به این روزنامهها و مجلاتی که زرد هستند، پول پرداخت میشود که علیه هنرمند شایعهپردازی کنند که در ویترین باشند و از اخبار روزمره دور نشوند و عقب نمانند. خب، کسانی هم به من بد و بیراه گفتند و مجانی برای من تبلیغ میکردند. با اینکه گاهی عصبانی میشدم ولی وقتی بهخودم میآمدم خوشحال میشدم که دارند برای من تبلیغ مجانی میکنند. مثلا یک روز آقایی که آشنایی قبلی با هم نداشتیم به نمایشگاهم آمد و گفت من نصرالله کسراییان هستم جلو رفتم و بغلش کردم، روبوسی کردیم. خوشحال شدم که از نزدیک او را دیدهام؛ خوشحال شدم به دیدن کارهای من آمده. مگر میشود نصرالله کسراییان را دوست نداشت؟ مگر میشود عکسهای او را ندید؟ بابت حضورش در نمایشگاهم از او تشکر کردم و او گفت آنقدر از کارهای تو بد گفتند و فحش نثارت کردند که تصمیم گرفتم بیایم ببینم چه کار کردهای؟ خب، اگر به من فحش نمیدادند از نزدیک با او آشنا نمیشدم. ما با هم دوست شدیم تا حدی که برای نمایشگاه دوم، مقدمه نوشت. پس من از همه افرادی که به من ناسزا گفتند ممنون هستم چون اگر این اتفاق نمیافتاد با نصرالله کسراییان آشنا نمیشدم و او مطلب من را نمینوشت. حرفم این است، وقتی برایت فرصتی ایجاد میشود، آن فرصت را قبول کن و بیجهت در برابرش مقاومت نکن.
● در ترافیک تهران میتوانی به عرفان برسی
در خیلی از زمینهها نمیتوانم شرایط را بپذیرم و حالم بد میشود. همسر و دوستانم بارها به من گفتهاند که رضا! مقاومت بیجهت نکن. رها کن و برو. آن چیزی که نمیتوانم به هیچوجه با آن کنار بیایم ترافیک تهران است. از هرکوچهای ماشینی میپیچد، داری راهت را میروی یک اتومبیل جلویت سبز میشود راهم را که طی میکنم به ۰۱موتورسوار بر میخورم، درجا عصبانی میشوم و میافتم روی دوری که شبیه آنها میشوم وقتی شبیه آنها میشوم همسرم از من میخواهد اتومبیل را پارک کنم و به میگوید: تو شبیه آنها نیستی پس راه خودت را برو. من فکر میکنم همین ترافیک تهران بزرگترین آزمایشگاه است برای اینکه تو بتوانی به یک عرفان عجیب برسی.
در کتابتان هم روایتهای جالبی از ترافیک آوردهاید.
بله، ترافیک جزء مواردی است که آدم را به دام خودش میاندازد. از قدیم گفتهاند قاطی شر نشو، یعنی اگر شری دیدی از کنار آن بگذر. چون وقتی قاطی آن شوی، تو هم جزئی از آن میشوی. خب، ترافیک تهران همین است، ناخودآگاه قاطی شر میشوی. دورتادور ماشین من بههمین دلیل خطخطی است.
● شما مرا فراموش کرده بودید
غیبت شما در صحنه نمایش طولانی بود. یکدفعه با سریال مسیر طولانی و حراج تهران دوباره فعالیتتان را شروع کردید. در این مدت مشغول چه کاری بودید؟
اینطور نیست. من سال گذشته سریال «مختارنامه» را بازی کردم، فیلم «یهحبهقند» رضا میرکریمی، «گزارش یک جشن» حاتمیکیا را، فیلم «راه آبی ابریشم» را هم روی پرده داشتم. پس فعالیت داشتم. زیادی هم داشتم. نمیدانم چرا آنها را فراموش کردید. کارهای کم و کوچکی نبودند.در ضمن هیچوقت هم با تلویزیون قهر نکردم که بخواهم بازگردم. همیشه در سینما، تئاتر و تلویزیون بازی میکنم و هیچ فرقی هم برایم ندارند.
خیلیها معتقدند شرایط فعلی سینمای ما شرایط خوبی نیست. شما هم با این قضیه موافقید؟
هیچوقت خوب نبوده است اما یکچیز را همیشه یادمان میرود و قدر موقعیتهایمان را نمیدانیم و شرایط بدتر میشود. اگر قدر بدانیم شرایطمان را نگه میداریم...
● از خودتان عقب نمانید
من به کسی حسادت نمیکنم چون کسی مثل من نیست که بخواهم حسادت کنم. من فقط میخواهم از خودم عقب نمانم. میخواهم بگویم تو بهعنوان یک انسان باید کاری انجام دهی، استفادهای داشته باشی.
اصلا علت حضور ما در این دنیا چیست؟ اینها همه سؤالات مهم اولیهای است که هر شخصی از خودش دارد. وقتی که هیچکاری انجام نمیدهی، وقتی که هیچی نیستی برای چه هستی؟! انگار که نیستی. پس برای بودنم باید چهکار انجام دهم. من کاری انجام میدهم که متوجه شوم هستم.
● قسمت خودت را پیدا کن
هرکس یک چیزهایی دارد که برای اوست، فقط مال اوست. آن چیزهایی که دیگری دارد حتما برای اوست اگر برای او نبود در دستانش نبود. تو میتوانی آدم خوبی باشی، میتوانی آدم بدی باشی، این مهم نیست، مهم این است که قسمت خودمان از این جهان را کشف کنیم و برداریم مال خود کنیم. فکر نمیکنم عدالت را باید تقسیم کرد، فکر میکنم عدالت تقسیم شده است. باید قسمت خودت را پیدا کنی.
چطور این کار را باید انجام داد که نگاهت به دست دیگری نباشد و فریب خیلی چیزهایی که سر راهت قرار میگیرد و برای تو نیست را نخوری. ممکن است مثل قصههای اساطیری وقتی تصمیم به راه افتادن میگیری هزاران هزار مشکل پیش رویت باشد. باید فکر کنی و جلو بروی تا آب حیات را بیابی.
● در جهان برای همه سهمی وجود دارد
اگر میخواهی به همین که داری قانع باشی، خب جهان میگوید بههمین قانع باش و بقیه سهمت را میدزدد و میبرد، من به کم راضی نیستم. چیزهایی که سر راهم قرار دارد را بر میدارم بهعنوان سهم امروز... جلو میروم و سهم فردایم را میخواهم و مطمئنم در این جهان برای همه سهمی هست.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رهبر انقلاب رافائل گروسی حج انتخابات مجلس شورای اسلامی دولت شورای نگهبان حجاب دولت سیزدهم حسین امیرعبداللهیان رسانه
تهران شهرداری تهران هواشناسی وزارت بهداشت قتل قوه قضاییه فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت سازمان هواشناسی شهرداری باران
ایران خودرو قیمت دلار قیمت طلا بانک مرکزی خودرو قیمت خودرو بازار خودرو دلار قیمت مسکن حقوق بازنشستگان بورس
تئاتر محمدعلی علومی نمایشگاه کتاب تلویزیون سریال مهناز افشار دفاع مقدس سینمای ایران صدا و سیما سینما صداوسیما مهاجرت
مغز دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه روسیه اوکراین طوفان الاقصی رفح طالبان
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران نساجی رئال مادرید بازی بارسلونا سپاهان جواد نکونام باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون گوگل باتری مایکروسافت اندروید اینستاگرام ناسا ماهواره
رژیم غذایی بیمه زیبایی ویتامین چای کاهش وزن آلرژی دندانپزشکی