سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

خوشبخت کسی است که......


خوشبخت کسی است که......

پادشاهی پس از بیمار شدن گفت: نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند. تمامی اطرافیان شاه دور هم جمع شدند تا ببینند چطور می‌شود او را معالجه کرد، اما هیچ …

پادشاهی پس از بیمار شدن گفت: نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند. تمامی اطرافیان شاه دور هم جمع شدند تا ببینند چطور می‌شود او را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. یکی از مردم شهر که به دانایی شهره بود گفت که فکر می‌کند می‌تواند شاه را معالجه کند.

او افزود: اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می‌شود. شاه پیک‎‌هایش را برای پیدا کردن یک انسان خوشبخت به سراسر کشور فرستاد. آن‌ها در سراسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود.

آن که سالم بود در فقر دست و پا می‌زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گلایه و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد می‌شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید: «شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟»

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد پول بدهند. پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد به داخل کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت‏‎!.‎

لئو تولستوی (۱۸۷۲)