شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
رمز سلامتی مرتضی احمدی در ۸۸ سالگی
پیشکسوت تئاتر و بازیگر تلویزیون و سینما. مرتضی احمدی به پیشپردهخوانی علاقه زیادی دارد و «صدای تهرون» با صدای وی این روزها در بازار موجود است. او ۸۸ ساله است و میگوید از هیچ بیماریای رنج نمیبرم و کاملا تندرست هستم و تنها ناراحتیام نبودن همسرم زهرا جوانشیر است که ۵۰سال قبل فوت کرده اما تا به امروز به او وفادار بودم و جای خالیاش با هیچچیز پر نشد. مرتضی احمدی ۳ نوه دارد و از آنها بهعنوان سرمایه ۸۸ سال زندگیاش نام میبرد و میگوید به فرزندانتان عشق بورزید و به آنها محبت کردن را یاد بدهید تا روزی از بیمهری آنها شکوه نکنید. او میگوید این ما هستیم که فرزندانمان را با محبت یا بیمحبت بار میآوریم. توصیه میکنم «صدای تهرون» مرتضی احمدی را تهیه کنید، حتما از شنیدن ترانههای تخته حوضی آن لذت میبرید.
● فرهنگ ما ایراد دارد
در کپنهاگ بودم و میدیدم که خانمها چقدر در خیابان ساده لباس میپوشیدند و آرایش زیادی هم نداشتند اما همان زنها در خانه برای همسرشان زیباترین لباس را میپوشیدند و مشاطه (آرایش) میکردند. چرا وقتی زن و مرد با هم ازدواج میکنند خیالشان راحت میشود که این مرد یا زن دیگر مال من است و نباید برای نگه داشتن او تلاشی بکنم. فرهنگ ما اشتباه است و کهنه شده. در ایران ۲ نفر عاشق هم هستند و سند مالکیت که به دست مرد میرسد و قانون هم از او حمایت میکند، عشق میمیرد. زن باید صبح تا شب برایش در آشپزخانه بپزد و بشوید و در آخر هم از مرد غرولند بشنود. آقا دیگر به خانم اعتنا نمیکند و جواب سلام او را هم نمیدهد. مردها گاهی دنبال روابط خارج از خانه میروند و... زندگیها تداوم ندارد و این غمانگیز است.
● سرطان همسرم را گرفت
۳۴سالگی ازدواج کردم و همسرم ۳۳ ساله بود. هر دو کارمند راهآهن بودیم، من در اداره کل حسابداری بودم. نفهمیدم چطور شد که ازدواج کردم، با اینکه از ازدواج فراری بودم عاشق شدم. چون همسرم خیلی دختر ساده و خانمی بود و همه به او احترام میگذاشتند. با زهرا جوانشیر ازدواج کردم و بسیار خوشبخت بودیم. اولین بچه ما آزیتا به دنیا آمد و ۳سال بعد مازیار، ما دیگر غمی نداشتیم و با هم کارها را انجام میدادیم و به بچهها میرسیدیم. یک روز در اداره نشسته بودم که خانمم زنگ زد و گفت مرتضی... من سرطان گرفتم، سرطان سینه و ما دیر متوجه شده بودیم. با خواهرزن برادرش درحال پرو لباس بودند که احساس درد در سینه میکند که او به زور زهرا را میفرستد درمانگاه راهآهن و متوجه میشود که غده سرطانی در سینهاش است و تا آن زمان فکر میکرده شاید غده چربی است و قضیه را جدی نمیگرفته. طبیعت با ما سر جنگ داشت. از روزی که فهمیدم سرطان دارد سلامت خانه و خانواده از بین رفت.
دخترم ۶ساله و پسرم مازیار ۳ساله بود، من حدود ۶ماه خودم را باختم و توان هیچ کاری را نداشتم. بچهها خیلی کوچک بودند و من پایبند به همسر و ۲ فرزندم بودم. زهرا ریشسفید خانواده بود و همه را راهنمایی میکرد. بعد از ۶ماه خودم را جمعوجور کردم، رفتم بیمارستان راهآهن و به دکتر گفتم: «زن من کی میمیره؟» دکتر گفت: «نمیدانم شاید یک ماه دیگه، شاید ۱۰سال دیگه.»همه کار کردیم. عمل کردیم، خارج رفتیم، ۷سال طول کشید و سرطان تمام وجودش را گرفت. در این ۷سال یک لحظه هم تنهایش نگذاشتم و مدام در خانه بودم. حتی به فعالیتهای هنریام هم نمیرسیدم اما روحیه همسرم خیلی خوب بود... زمانی که زهرا فوت کرد بالاسر قبرش قسم خوردم که خودم بچهها را بزرگ میکنم و نمیگذارم زیر دست کسی بیفتند. هیچوقت نتوانستم زن بهتر از زهرا پیدا کنم برای همین ازدواج نکردم.
● خیلی دور خیلی نزدیک
پسرم مازیار در ایالاتمتحده مدیرعامل یک کارخانه و بسیار موفق است و دخترم آزیتا مینویسد و من و نوهام بهرنگ و دخترم با هم زندگی میکنیم. من میمیرم برای بهرنگ و لحظهای بدون او نمیتوانم زندگی کنم. بهرنگ ۳۲ ساله و نوازنده بسیار ماهری است. دختر بسیار خوبی دارم و حالا او مرا لحظهای تنها نمیگذارد. در حال حاضر فعالیت هنری ندارم البته جز ضبط شعرهای تختهحوضی که ۲تا سیدی تا به حال بیرون آمده. اگر من میمردم این شعرهای قدیمی فراموش میشد پس تصمیم گرفتم کاری کنم که این اثر از من به یادگار بماند. این شعرها را به عنوان «صدای تهرون» تولید و پخش کردیم؛ امیدوارم مورد پسند مردم قرار بگیرد.
● همه به من میگویند عموجان احمدی
دوره ما بچهها با پدر و مادر زندگی میکردند و با هم حرف میزدند. پدر من یک مرد قدیمی بود اما به ما یاد داد بچهها را با محبت بزرگ کنیم. ما بچهها را با قربان صدقه صبحها بیدار میکنیم. ریش سفید فامیل هستم و همه به من میگویند: «عموجان احمدی.» همه را میبوسم و به همه محبت میکنم. این روزها پدر و مادرها از بچه جدا هستند. پدر فرزندش را بغل نمیکند و نمیبوسد و وقتی بچه محبت نبیند و آن را یاد نگیرد چطور میتواند در آینده به یک نفر دیگر مهر بورزد؟ من هنوز نمیدانم مهریه همسرم چقدر بود، حتی یکبار هم در مورد مهر حرف نزده بودیم که یادم مانده باشد، اما این روزها گاهی چند روز بعد از عروسی مهریه را اجرا میگذارند و تقاضای طلاق میدهند. این زندگی است یا زندگیهای دوره ما؟
● ورزش، دوری از پرخوری و جنگ و خشونت رمز سلامت من است
رمز سلامت و تندرستی من: از ۱۶سالگی ورزش را شروع کردم. آن زمان جوانها بیبرو برگرد اهل زورخانه بودند. من متولد ۱۰ آبان ۱۳۰۳ هستم. هیچوقت ورزش را ترک نکردم جز زمانی که همسرم بیمار شد... الان هم هر روز نرمش و پیادهروی میکنم و بدن من تحت کنترلم است. هیچ بیماریای ندارم، نه قند، نه چربی، نه ناراحتی قلبی، .... ضمن اینکه همیشه ورزش کردم، دنبال آلودگیها نرفتم. زمانی سیگار میکشیدم اما ترک کردم و به عادات غذایی خودم هم توجه داشتم؛ از بچگی گوشت و مرغ دوست نداشتم و نمیخوردم. ناهار همیشه نان و پنیر و گرمک، هندوانه، گوجه و خیار یا سبزی میخورم. عاشق دمپختک و کلهجوش هستم. خیلی کم شیرینی میخورم یا اصلا نمیخورم اما تا دلتان بخواهد سرکه، ترشی و آبلیمو مصرف میکنم. همه فامیل میدانند که ۱۰ جور غذا هم باشد من نان و پنیر و گردو و سبزی و... میخورم. مثلا قرمهسبزی میخورم اما فقط آب و سبزیاش را، گوشت آن را دوست ندارم. دل و جگر دوست دارم اما خیلی کم. مورد دیگر این است که استرس نداریم و خانه ما پر است از آرامش. یکدیگر را دوست داریم و در خانهای که مال خودمان است دلتنگی و خشونت و تندی نداریم، با هم مهربان هستیم و آسایش کامل در خانه حکمفرماست با اینکه جامعه تا به این حد تنش دارد اما ما این ناآرامی را به خانه وارد نمیکنیم.
۶۰درصد از بیناییام را در صحنه فیلمبرداری از دست دادم و دیگر رانندگی نکردم اما آن زمان هم که رانندگی میکردم آرامش کامل داشتم. الان ۲ نفر به هم میزنند، خب مگر بیمه نداری؟ پس دیگر جر و بحث و دعوا چه فایده دارد؟ از جنگ و جدل دوری میکنم و شاید یکی دیگر از رموز تندرستی من در ۸۸سالگی همین باشد. پدرم به من یاد داد که « دل کسی را نشکن و دست روی کسی بلند نکن.»
در هر دعوا اگر یک ضربه بزنم، یک ضربه هم میخورم و کسی که سرم داد بزند، من میخندم بعد طرف از خجالت آرام میشود. همین کنترل کردن باعث شده که صدمه نبینم. وقتی عصبانی میشویم اول خودمان آسیب میبینیم. یکی دیگر از دلایل سلامت این بود که با وجود شغل هنری، فیلمبرداری، و بیبرنامگی، برنامه داشتم و دنبال شبنشینی و شببیداری نمیرفتم. کارم که تمام میشد به خانه میآمدم و کنار خانوادهام بودم و با هم غذا میخوردیم و زود میخوابیدیم.
● زنده باد پرسپولیس
موبایل، چتر و کاپشن ندارم و همیشه از این سه، چهار چیز بدم میآید و آنها را جا میگذارم. میگوییم باران را دوست داریم اما چتر به دست میگیریم، اینکه لذتی ندارد. باران وقتی نمنم به صورت میخورد آرامش عجیبی به من میدهد آیا حیف نیست که این نعمت را از دست بدهم؟ راستی از عکس گرفتن هم بدم میآید همیشه برای تماشای فوتبال میرفتم و آنقدر دورم جمع شدند و از من عکس گرفتند، این هواداری را از پای تلویزیون ادامه دادم و دیگر استادیوم نرفتم. قدیمیترین هوادار پرسپولیس هستم و همه قرمزپوشها را دوست دارم. زنده باد پرسپولیس.
● به خانواده هم احترام بگذارید
مردها متکبر و از خودراضی هستند. ۹۰درصد آنها شاپور از خودرضا هستند (از خود راضی) یکبار دیگر هم گفتم مردها تا زمانی که ازدواج نکردند، میمیرند برای طرف مقابل و لحظههایشان با نام و یاد دختر میگذرد تا سند مالکیت را به دست میآورند دیگر به خانم توجه نمیکنند اینها بدبختی است که گریبان خانوادهها را گرفته. زن چه چیزی کمتر از مرد دارد که باید مدام در آشپزخانه باشد و در آخر هم غرولند را تحمل کند؟ چرا زن باید پایینتر از ما باشد؟
زمانی که همسرم زنده بود، همیشه در کارهای منزل به او کمک میکردم. اگر روزی ببینم بهرنگ به همسر آیندهاش کمک نکند اعتراض میکنم. چرا زن باید بلند شود و صبحانه درست کند، تا ظرفها را شست، ناهار آماده کند، تا جمعوجور کند و ظرفهای ناهار را بشوید وقت شام رسیده و باید به فکر شام و خرید خانه و نان و... باشد؛ اینکه یعنی اسارت! مگر زن جزو اسراست؟! مرد اگر کمک حال همسرش باشد، عزت و علاقه را بالا میبرد.
مرد باید زندار باشد و عشق بورزد و کاری کند که خانواده دوستش داشته باشند. روزی که ازدواج کردم به همسرم گفتم من به خانوادهات احترام میگذارم تو هم به خانواده من احترام بگذار، اگر نمیتوانی از همین حالا بگو که با هم ادامه ندهیم. هنوز خانوادهام عزادار زهرا هستند. خالهام به من چند نفر را معرفی کرد که دوباره ازدواج کنم. گفتم هر وقت کسی را پیدا کردید که در شناسنامهاش نوشته باشد زهرا جوانشیر، با این فرد ازدواج میکنم. هیچ وقت احساس کمبود نکردم چون شبیه همسرم پیدا نکردم. این روزها که دختر و نوهام نمیگذارند جای خالی در زندگیام باشد (اشک در چشم مرتضی احمدی حلقه میزند و با بغض حرف را عوض میکند...)
من بدون همســرم لنگنماندم امـــا در قلبم جایش همیشه خالی است. پایبندی به اصول خانواده و عشق ورزیدن به آنها هم یکی دیگر از دلایل سلامت روحی من است.
● چند توصیه پدرانه ...
توصیهام به جوانها این است که با هر کسی دوستی نکنید و با کسانی معاشرت کنید که از خودتان عاقلتر باشند. خودتان را دست هرکسی نسپارید. از اعتیاد و مواد مخدر پرهیز کنید. از خانواده جدا نشوید و به خانواده و بزرگترها اهمیت دهید. آنها چهار تا پیراهن از شما بیشتر پاره کردند و تجربه دارند. اگر به این صورت نباشد بدانید ایراد از خانواده است که به جوان مهربانی را یاد ندادهاند و محبت نکردهاند. هرقدر هم که خسته هستید به فرزندتان محبت کنید. بچه جگرگوشه شماست. چطور از صبح تا شب با همه میگویید و میخندید، به بچه که میرسید خسته و کلافه و عصبانی هستید؟ متاسفانه بعضیها طوری رفتار میکنند انگار که بچه، بچه آنها نیست. پدر باید با فرزندش مشورت کند. جوان امروزی از ما خیلی هم بیشتر میفهمد. من تجربهام را به بچهها انتقال می دهم اما از داشتههای آنها هم استفاده میکنم. بچهها این روزها با کامپیوتر با همه جای دنیا تماس دارند و از علم روز بهره میگیرند، پس چطور از ما کمتر میدانند؟!
● چــرا میگوینـد هنرمندان در زندگیخانوادگی موفق نیستند؟
من همیشه به جوانها توصیه میکنم در ازدواج دقت کرده، اول شناخت پیدا کنید و بعد ازدواج. نه اینکه اول ازدواج کنید و بعد یکدیگر را بشناسید و جدا شوید.
من، انتظامی، نصیریان، اسدزاده از قدیمیها هستیم و زندگیهای ما تداوم داشته؛ اینکه میگویند هنر آلوده است اصلا صحیح نیست، هرکسی که اصالت داشته باشد از ناپاکی فاصله میگیرد و به زندگی و خانواده اهمیت میدهد. سطح شعور یک هنرمند بالاست البته کسی که به صورت اصولی و ریشهای هنرمند است نه کسانی که امروز وارد این محیط میشوند و دنبال اسم و رسم و پول هستند و تا سرخورده میشوند پشت سر این محیط بد میگویند.
کسانی که واخورده میشوند شروع به حرف زدن میکنند. طرف میخواهد یکشبه ستاره شود و مبلغهای کلان دستمزد بگیرد؛ میآید و میبیند از این خبرها نیست و شروع میکند به گفتن اینکه حق مرا خوردند، محیط فلان است. یک هنرمند غرور خاصی دارد و تن به رذالت نمیدهد. اجازه نمیدهم که کسی در این مورد حرف بیهوده بزند.
اگر بچههایم بخواهند وارد محیط هنری شوند جلویشان را نمیگیرم. بهنرگ موسیقی را حرفهای انجام میدهد و این مایه افتخار من است.
اولین بازی من در تئاتر فرهنگ بود که پیشپرده خواندم. آن زمان ۱۸ ساله بودم و بالغ بر ۳۰ سریال بازی کردم. همه کارهایم را دوست دارم. ۱۱۲ تا پیشپرده حفظ هستم که از هنرهای بومی ایران است.
آن شعری که همیشه زمزمه میکنم این است:
شکوه از بخت بداختر بکنم یا نکنم
سینه درد کشم را بدرم یا ندرم
شکوه از او به خدایم ببرم یا نبرم
میخوای ببر، میخوای نبر...
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست