یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
هنرمند و ناهنجاری ها
مناظره عقل و عشق یکی از عمدهترین بخشهای ادبیات ما را تشکیل میدهد که اتفاقا زیبایی خاصّی را نیز بدان بخشیده است. بسیاری ارزش عقل را بالاتر از عشق دانسته و آن را به نوری تشبیه میکنند که روشنگر مسیر زندگی انسانهاست و آدمی را از کوچه پس کوچههای ضلالت و گمراهی به نور هدایت رهنمون میکند.
بسیاری دیگر عشق را برتر از عقل میدانند و معتقدند که جوهر عالم از عشق، موجودیّت یافته است. این گروه عشق را مانند اکسیری میدانند که قدرت کیمیاگری دارد و قادر است مس وجود انسانها را به زر ناب تبدیل کند. طرفداران راه دل و پویندگان طریقت عشق، قوّه عقل را در مسیر تکامل آدمی ناقص میدانند و معتقدند که در بسیاری از موارد راه دل بر قوّه عقل پیشی میگیرد.
حافظ ـ رحمهالله ـ در این باب چنین میگوید:
عاقلان نقطه پرگار وجودند، ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
و یا در جای دیگر چنین میگوید:
در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست فهم ضعیف رأی فضولی چرا کند؟
مولوی که خود یکی از سالکین مطرح این طریقت است، چنین بیان میکند:
آزمودم عقل دوراندیش را بعد از این دیوانه سازم خویش را
و در جای دیگر میگوید:
پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بیتمکین بود
با توجه به این بیت، مولوی معتقد است که استدلال کردن و به کارگیری قوّه عقلیه، راه و روشی مطمئنی برای طی طریقی نیست. امّا اگر نخواهیم از حقیقت دور شویم، باید صراحتا اذعان کنیم که مولوی، خود در این بیت گرفتار استدلال شده است. چرا که او پای استدلالیون را چوبین میداند و چون پای چوبین هم بیتمکین است و نتیجه میگیرد که پای استدلالیون بیتمکین است و این، خود نوعی استدلال است که عقلیّون از آن بهره میگیرند.
در هر صورت، اگر بخواهیم از این بحثها و جدلها بگذریم و سیری گذرا در زندگی طبیعی خویش بنماییم، در میپاییم که «قوّه عقل» و «عنصر عشق» هر دو مانند دو گوهر گرانبها در وجود آدمی میباشند که هر یک سهم به سزایی در پیمودن مسیر زندگی دارند. در حقیقت، این دو عنصر مکمّل یکدیگرند و هر یک کارایی و کاربرد ویژهای دارد و انحراف از هر کدام مایه خروج انسان از مسیر تعادل میگردد.
افرادی را بنگرید که تنها به دنبال استدلال و تجزیه تحلیل عقلی هستند و از هر گونه عشق و احساسی تهی میباشند. اینگونه افراد مسلّما در پیمودن مسیر زندگی با مشکل مواجه خواهند شد، چرا که همچون پرندهای میمانند که تنها یک بال دارد. این پرنده در شوق پرواز میسوزد، امّا چون وسیله و ابزار پرواز را ندارد، نمیتواند پرواز کند و مدام خود را به این طرف و آن طرف میزند، حال آنکه چاره کار چیز دیگریست.
گروه دیگری هم هستند که احساسات و عواطف قویتری دارند و بیشتر از این احساسات بهره میگیرند. «هنرمندان» در این گروه جای میگیرند، چرا که بیش از دیگران به اهمیّت احساسات آدمی واقفند و مدام درصدد ضبط و ثبت این احساسات زیبا و مهیّج میباشند. روشن است که این گروه نیز باید تلاش بیشتری در جهت به کارگیری قوّه عاقله داشته باشند تا در طیّ مراتب کمال انسانی باز نمانند.
امّا هدف ما از مطرح کردن مبحث مناظره عقل و عشق، پرداختن به آن نیست، بلکه منظور فتح بابی است تا بیشتر با قشر «هنرمند» و روحیّات و احساسات آنها آشنا شویم.
گفتیم که هنرمندان، افرادی هستند که بیش از دیگران از احساسات خود بهره میبرند و دارای روحیهای لطیف و احساسی ناب میباشند. و این ویژگی به آنها کمک میکند تا بتوانند احساسات خود را در قالب هنر، ثبت و ضبط نمایند و در زمان لازم آن را به مخاطبین خود انتقال دهند. این گروه به واسطه داشتن چنین روحیهای، چه بسا بیش از دیگران در معرض یک بعضی ناهنجاریها قرار گیرند. البته داشتن احساسات و عواطف قوی و بهرهمندی از یک روحیه لطیف و زیبا نه تنها عیب نیست، بلکه مزیّتی است که هر کسی توانایی کسب آن را ندارد. و این روحیه صاف و صیقل یافته حاصل تلاشها و مجاهدتهای بسیار است. امّا از آنجاییکه معمولاً در کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد» این قشر زحمتکش نیز، بیش از دیگران در معرض مخاطرات روحی، روانی میباشند.
یعنی با اینکه هنرمند، خود از یک احساس قوی و سرشار برخوردار است، امّا اگر این احساسات در مسیر اصلی خود ـ که همانا مسیر تعادل قرار نگیرد، هنرمند را با یک سری مشکلات و ناملایمات مواجه خواهد ساخت که ممکن است یک سری ناهنجاریها و تنشهای روحی نیز بشود.
البتّه هنرمندان فراوانی وجود دارند که از دیدگاه روانپریشی کاملاً بهنجار هستند، امّا در بیشتر بررسیهای اخیر این نکته هم معلوم شده است که افرادی با خلق و خوی متمایل به هیجانات افراطی، محتملتر است که حرفههای هنری را برگزینند. و بدین ترتیب، امکان تعامل میان آسیبپذیری زیست شناختی و استرس روانشناختی را بیفزایند. این هنرمندان پیش از آغاز حرفه هنری خود نیز نشانههای بیثباتی هیجانی را داشتهاند و به میزان زیاد، طرحی از اختلالات خلق را که به ویژه ممیزه بیماری شیدایی و افسردگی است، آشکار ساختهاند.
بسیاری از بیماران دچار شیدایی، افسردگی، متمایل به وسواسی و ساختارمندی افراطی هستند و این امر شاید به علّت نیاز به تحمیل نظم به جهان آشفته درونی باشد. در حقیقت همانگونه که در آتش هم شعله و هم دود را میبینیم، در نبوغ هنری نیز آفرینندگی و بیماری هر دو وجود دارد.
برای اینکه بیشتر با روحیات و خلقیات هنرمندان آشنا شوید، نگاهی به زندگینامه و فعّالیّتهای «آنتونن آرتو» هنرمند بزرگ جهانی بنمایید.
آنتونن آرتو (Antonin Artaud) مرد تئاتر، بازیگر، نقاش و شاعر، در ۱۸۹۶ داده شد و در مه ۱۹۴۸ در ۵۲ سالگی در گذشت. آرتو شاعر دردمندی است که دردش بهانهای برای زبان بازی و لفّاظی و خودنمایی نیست. کلام آرتو فریادیست برخاسته از قعر وجودی دردمند و نبردیست با دیو ناخوشی، به امیّد پیروزی بر او. این پیکار آرتو برای حفظ سلامت روح و جانش که از دیرباز در معرض خطر پریشانی و آشفتگی بود، الگوی حال و روز هنرمندان زمان وی شد. آرتو در فرهنگ، باورها، معتقدات و خلاصه همه چیز، خواستار بازگشت به اصل و ریشه بود و به همین جهت آدمی شورشی و عصیانگر قلمداد میشود.
ژاک پرول شاعر در کتاب خاطراتش مربوط به آرتو همه کارها و گفتههای آرتو را ثبت کرد و سندی گرانبها عرضه داشته است. با خواندن این کتاب تصویری که از آرتو در ذهن نقش میبندد، تصویر آدمی مستبدّ، بیانصاف و سلطه جوست که با اینهمه، چون مشعلی جاندار، آرام آرام تا آخرین نفس میسوزد و خاکستر میشود. پروول، شاهد بینظیر دو سال آخر عمر آرتو است و از این رو، کتابش خواندنی و ارزشمند است. آرتو همواره به وی میگفت: «آقای پروول، شما چنانکه باید شورشی نیستید.»
همچنین در فیلمی که درباره آنتونن آرتو ساخته شد، روحیات خاصّی این هنرمند را از دریچه ذهن کارگردان به خوبی میتوان دید. در این فیلم، هنرپیشه معروف فرانسوی سامی فره (Sami Frey) که به آرتو شباهت غریبی دارد ـ ایفاگر نقش آرتو میباشد و بازیش در نمودار ساختن شخصیّت پیچیده آرتو، درخشان و ستایشانگیز است. از مؤثّرترین صحنههای فیلم، صحنهایست که آرتو، زنی هنرپیشه را که از دوستان و شیفتگان وی بود، دها بار با حرارت و خشونت و پرخاش و هر بار با کوبیدن چکش برخیزی روی تاقچه بخاری دیواری، به تمرین یک نقش، یعنی بیان جملهای کوتاه، را میدارد!
همانطوریکه گفتیم، آرتو در همه چیز خواستار بازگشت به اصل و ریشه بود و گفتنی است که برای توجیه و توضیح نظریه خویش، همواره به تئاتر استناد میکرد؛ زیرا در نظرش تئاتر امروزی، مرزی ایست میان چیزی که هست و چیزی که باید باشد، میان عالم عین و عالم غیب و تماشاگر چنین صحنه مقدّسی باید از تماشای آنچه میبیند، تحول یافته، نو شود و به خود آید و بنابراین تنها، تماشاگر محض نیست؛ بلکه در بازی انباز است.
آرتو در جستجوی همین اصل و ریشه و برای دستیابی به طبیعتی که بانکش رساتر از صوت آدمی است، به مکزیک و ایرلند سفر کرد. آرتو در فوریه ۱۹۳۹ در بازگشت از سفر ایرلند، در تیمارستان بستری شد و به مدّت ۹ سال تمام در تیمارستان، زندانی وجود خسته خویش و دانش روانپزشکان تنگنظر بود تا آنکه در ۱۹۴۶ به پایمردی آرتور آدامف از بند میرهد، امّا دیگر انسانی در هم شکسته و سخت رنجور و ناتوان است. آرتو در تیمارستان روزگار بس سختی را گذراند، چنانچه بعدا گفت: «اگر در زندان تیمارستان نمردم، برای این است که سخت جانم.»
در این اواخر، به همّت روانپزشکانی که برای شناخت حقیقت حال آرتو و چگونگی زیستنش در تیمارستان، نهضت عظیمی به راه انداختند، پرونده آرتو و اسناد مربوط به وضعیتش در تیمارستان مورد بررسی مجدّد قرار گرفت. تشخیص پزشکان در هنگام بستری کردن آرتو این بود که وی به بیماری «پارانویا» مبتلاست و به شدّت متشنّج و هذیانگوست. انجمن تحقیقات روانپزشکی، همه مدارک مربوط به دوران طولانی اقامت آرتو را با رنج و زحمت بسیار در بایگانی تیمارستان «رورز» یافت و به دقّت مطالعه کرد و در نتیجه معلوم شد که آرتو در بیمارستان گرسنگی کشیده و از سرما و آلودگی محیط، سخت رنج برده و ناتوان شده و به راستی از پای در آمده بود. با این همه در آن مدّت مرتّبا مینوشته امّا متأسفانه چیز از آن دستنوشتهها باقی نمانده است، چون پرستاران، آنها را روزانه دور میریختهاند و شگفتتر از همه اینکه یک تن از پزشکان معالج آرتو در یادداشتهای مربوط به بیمار مینویسد: «مدّعی است که شاعر است!»
کنکاش و جستجو در زندگی و روحیّات این هنرمند، نظریه روانکاوانه زیر را تقویت میبخشد که: «نبوغ هنرمند، نه تنها نشان از نوعی روان رنجوری دارد، بلکه هنرمند همواره با رواننژندی در ستیز است تا تندرست بماند و این روان رنجوری و نبرد با آن ـ هر دوـ در آثار هنرمند مجال نمود مییابد و در واقع مضمون اصلی آفریدههای وی به شمار میرود.»(۱)
نگاهی به زندگینامه و خاطرات و آثار «ادوارد مونش»، دیگر هنرمند بزرگ جهانی، نیز نظریه فوق را برای ما یادآوری مینماید.
ادوارد مونش در سال ۱۸۳۶ در حومه شهر «لوتن» به دنیا آمد. این نقّاش بلندآوازه بینالمللی که آثارش تقریبا در تمامی شهرهای مهم اروپا به نمایش در آمده بود و محبوب نقاشان اکسپرسیونیست آلمان بود، تقریبا در انزوا زیست و تا زمان مرگش در ۸۰ سالگی، همچنان فعّال و خلاّق باقی ماند.
با نگاهی به تابلوی «فریاد» اثر این هنرمند گرانقدر بیشتر با روحیّات ویژه وی آشنا خواهیم شد.
تابلوی «فریاد» قطعهای مهم از مجموعه «کتیبه زندگی» است و سمبلی برای تشویشهای ویژه هر یک از افراد نسل جوان، مثل سرکوبی میل جنسی، انزوای شهری ترس از انهدام هستهای و غیره. این اثر با پیشگویی خود از اکسپرسیونیست قرن بیستم و نوشته مدادی «مونش» در قسمت بالای آن (فقط یک دیوانه میتواند چنین نقّاشی را بکشد.) منبعی از جذابیّت بیپایان است. این تابلو نمونهای خاص از سالهای مهم و حیاتی ۹۳ ـ ۱۸۹۲ و یکی از نقّاشیهای قهرمانانه «مونش» برای منتقل کردن احساسات درونی و شخصیاش به طیف گستردهای از مخاطبان است. طرح و درونمایه اصلی آن از تجربهای شخصی آغاز شد. «مونش» آن را چنین بیاد میآورد: «با دو تن از دوستان قدم زنان در راهی پیش میرفتم. آفتاب غروب کرد. اندوهی خفیف بر من چیره شد و ناگهان آسمان رنگ سرخ خونین به خود گرفت. من خسته و کوفته، ایستادم و به نردهها تکیه دادم؛ و به ابرهای، آتشین نگاه میکردم که همچون خون و شمشیر بر فراز آسمان سرمهای شهر آویزان بودند. دوستانم به قدم زدن ادامه دادند. من لرزان از وحشت آنجا ایستادم و فریاد بلند و بیپایان و گوشخراش طبیعت را شنیدم.»
کریستین اسکروسوئک که در سال ۱۸۹۱ با «مونش» قدم میزد، دل مشغولی «مونش» با این تجربه را چنین میگوید: «گاهی اوقات مونش میخواست خاطره غروبی را نقّاشی کند. قرمز همچون خون. نه! در حقیقت به رنگ خون لخته شده، امّا هیچکس دیگری نمیتوانست آنرا به مشکلی که او میدید، مشاهده کند. او با اندوه درباره آن غروب و اینکه چگونه او را دچار تشویشی بزرگ کرده بود، با خود سخن میگفت؛ و از اینکه وسایل ناچیز موجود برای نقّاشیاش مناسب و مکانی نبود، احساس یأس میکرد.»
در این تابلو، «مونش» ناگهان فرد حاضر در صحنهاش را به سوی ما میچرخاند، بدون کلاهی بر سر جنسیّت و یا سن و با نمایی کاملاً خیالی. این فرد نمادی از ترس بیپرده و عریان است. ریسمان موجی شکل خاک، آب و آسمان این فرد را تابع یک منحنی (S)شکل میسازد و او را از شکل انسانی آزاد در میآورد و تبدیل به موجودی میکند که محصور و مغلوب طبیعت است.
دهان باز و چشمهای بدون پلکش، یادآور تصویر گناهکاران در جهنّم است. در اصل «مونش» «فریاد طبیعت» را هنگام پیادهروی در طول جادهای در امتداد ساحل شرقی رود «اسلو» شنید و با استفاده افراطی از رنگهای طبیعی محیط، آنرا به شکل و شمایل یک تابلو ترسیم کرد.(۲)
با این نگاهی که از دریچه تابلوی «فریاد» به روحیات و خلقیات صاحب اثر انداختیم، این نکته را میتوان دریافت که هنرمند دارای روحیهای پرتلاطم و در عین حال حسّاس است. یعنی محیط و وقایعی که در اطراف هنرمند رخ میدهد، هنرمند را بیش از دیگران تحت تأثیر قرار میدهد. و موجب میشود روحیه هنرمند بیش از دیگران به سوی افراط و تفریط در رفت و آمد باشد.
یکی دیگر از هنرمندان به نامی که حالات و روحیّات ذکر شده را در آن به خوبی میتوان جست، «ونسان ونگوک» میباشد. این هنرمند و نقّاش بزرگ هلندی، در حالات روحی خود سخت ناپایدار بود و بین خوشی نامعقول و افسردگی محض در نوسان بود. او به دنبال یک دعوای احمقانه با «گوگن» گوش خود را از بیخ کند.
در سال ۱۸۸۹ درخواست کرد که به تیمارستان «سن دمی دو پردانس» پذیرفته شود و بالاخره در سن ۳۷ سالگی، با گلوله خود را به هلاکت رساند.(۳)
امّا از هنرمندان آن سوی مرزها که بگذریم، اگر بخواهیم نگاهی گذرا به هنرمندان خودی بیندازیم، شاید یکی از بهترین کسانی که ما را به مقصدتان نزدیک میکند، «صادق هدایت» باشد.
شهرت هدایت، بیشتر ناشی از داستانهای اوست: «بوف کور»، «سه قطره خون»، «زنده به گور»، «مردی که نفسش را کشت»، «عروسک پشت پرده»، «هوسباز»، «فردا» و خیلی دیگر.
هنوز هم وقتی از جلوی دانشگاهی عبور میکنیم، کتابهایش رونقبخش بساط دستفروشان است.
«هدایت» به تکنیک نگارش به خوبی مسلّط بود و این از آثارش مشهود است، اما اینکه چقدر روح هنر در او رخنه کرده باشد، مطلبی است که جای بسی تأمّل و تعمّق دارد. این نویسنده بزرگ با اینکه مدّتهای یکّه تاز عرصه ادبیات و داستانسرایی این مرز و بوم بود، و با اینکه نبوغ و استعداد ذاتیش در نگارش کمنظیر بود، با این حال خود از یکسری ناهنجاریهای روحی ـ روانی رنج میبرد و این سردرگمیها و ناملایمات بالاخره کار خود را کرد و آنچه نباید میشد، اتّفاق افتاد.
راستی چرا اینگونه است؟ چرا پایان کار «آنتونن آرتو» این شاعر، نقّاش و بازیگر بزرگ، به تیمارستان ختم میشود؟ چرا «ادوارد مونش» در آن غروب زیبا، آنچنان دچار تشویش و اضطراب میگردد که حتّی انعکاس این احساس در یک تابلوی نقّاشی نیز آدمی را تحت تأثیر قرار میدهد؟ چرا نتیجه کار هنرمندان صاحب نامی چون «ون گوک» و «هدایت» به هلاکت ختم میشود؟ در این میان رابطه «هنر»، «هنرمند» و «احساس و شور هنری» چیست؟ آیا این ویژگی «هنر» است که موجب میشود روحیه هنرمند تأثیرپذیر و حسّاس گردد و یا برعکس، افرادی که دارای خلق و خوی ناپایدار و احساسات تشدید شده و به اصطلاح رنگ و لعابدار هستند، بیشتر به حرفههای هنری گرایش دارند.
البته یک نکته را نباید از خاطر دور بداریم و آن اینکه، سرنوشتی را که برای هنرمندان نامبرده برشمردیم، به هیچ وجه قابل بسط و گسترش به جامعه هنری نیست. چه بسیار هنرمندان ثابت قدمی که در طول حیات خویش به خودسازی پرداختند و در مسیر تکامل روح و روان خودگام برداشتند. و در نهایت به سر منزل مقصود رسیدند. اما از آنجا که موضوع این مقاله حول و حوش هنرمند و ناهنجاریها دور میزند، مجبوریم که از ناخوشیها و ناملایمات نیز سخن بگویم، تا با شناخت زیرکانه این ناملایمات بتوانیم به راحتی از آنها گذر نماییم.
با همه این احوال همه ما هنرمندان را دوست داریم. از دیدن آنها لذّت میبریم و هنگامیکه چهره آشنای آنها را میبینیم، احساس زیبایی در وجودمان موج میزند. این احساس زیبا و این ارادت خالص معلول زیبایی و جلوهگری هنر است. در حقیقت، هنرمند را به واسطه هنرش میشناسیم و این هنر هنرمند است که مخاطبین و هنر دوستان را مسحور خود میکند.
قدرت هنر به واسطه دنیایی است که هنر در آن خلق شده است. این دنیا، همان دنیای هنرمند است. دنیایی در درون او که گویی اثری از آن را در برون نمیتوان یافت. این دنیا، دنیای غریب و پیچیدهای است. دنیایی پر از شادیها و غمها، دنیایی پر از هیجانها و نگرانیها و دنیایی پر از فرازها و نشیبها.
صفات و ویژگیهای ذکر شده، شاید در همه انسانها موجود باشد، امّا چیزی که هست، آنست که این شادیها و غمها در دنیای هنرمند گویی، رنگ و بوی دیگری دارد. انگار شادیهای آن، شادمانهتر و غمهای آن، ناراحت کنندهتر است. در دنیای هنرمند، گویی احساسات به اوج خود نزدیک میشوند. هنرمند شاد و سرزنده آنچنان است که گویی به کیمیای هستی دست یافته است و این شادی و طراوت را با چنان سخاوتی در بین دوستداران و مخاطبین خود خرج میکند که کم نظیر است.
زندگی صفحه یکتای هنرمندی ماست
شاد بودن هنر و شاد کردن هنری والاتر
از سوی دیگر هنرمند مأیوس و گرفته آنچنان مینماید که گویی دنیا به آخر خود رسیده است و دیگر مفرّی نیست. چنین هنرمندی آنچنان در قفس تنهایی خویش محصور میگردد که ممکن است مشکلساز گردد.
خلاصه آنکه به نظر میرسد، در دنیای هنرمند فرازها، بلندتر و نشیبها، پستترند. رنگها همگی پر رنگ و خطوط تیره و مشخصند.
مجموعه این ویژگیها در هنرمندانی که شرح حال مختصری از آنها بیان شد، به خوبی به چشم میخورد و همه این شرایط ناشی از ویژگیهای روحی این قشر مهم میباشد.
از سوی دیگر، آفرینش هنری هنرمند نیز نقش عمدهای در پیشگیری از بروز این ناخوشیها دارد.
تحقیقات عمدهای در این زمینه صورت گرفته است و امروزه مباحثی مثل شعر درمانی، سینما درمانی و تئاتر درمانی مطرح است. بسیاری از هنرمندان اعتراف میکنند که از هنر خویش به عنوان وسیلهای برای رفع تنشها و افسردگیها و هیجانات افراطی بهره میجویند و این امر با توجه به میزان بالای اختلالات خلقی در میان هنرمندان رابطهای را میان هنر و کاهش نشانههای استرس به ذهن القا میکند. در عین حال، نه تنها هنرمندان نامآور، بلکه شاید دیگر گروهها از جمله بیماران روانپریش نیز بتوانند از تأثیرات درمانبخش هنر برخوردار شوند. البته در این مقاله بنا نداریم به جنبههای درمانی هنر بپردازیم، امّا آنچه که هدف ما را در مقاله حاضر مشخص میکند آن است که خواننده محترم با برخی ناخوشیها و ناهنجاریها و مهمتر از آن با منشأ این تحولات روحی آشنا گردد تا شاید بتوانیم راه پیشگیری را در پیش گیریم. در حقیقت ابتدا میخواهیم درد را بیان کنیم تا به حول و قوّه الهی بتوانیم پس از آن درمان درد را نیز بیان کنیم، چیز شناسایی درد نیز خود بخشی از درمان است.
اما بررسی ناهنجاریها معمولاً بر عهده شاخههای مختلف علوم پزشکی است. پزشکان با توجه به منابع اطلاعاتی گوناگونی که به دست میآورند و با استفاده از حیطههای مختلف دانش بشری در صدد شناسایی و درمان مشکلات جسمی و بعضا روانی افراد بر میآیند. اما در این شیوه کمتر از سابقه فرد و روحیات و خلقیات وی استفاده میشود، حال آنکه منشأ بسیاری از مشکلات و فشارهای روانی افراد که به صورت «بیماری» ظاهر میشود، حاصل زیادهخواهیها و خودبینیهای نابجاست که در مواردی حتّی به سمت و سوی بیماریهای روانی و حتّی ضایعات جسمانی نیز سوق پیدا میکند. به عنوان مثال، فردی را در نظر بگیرید که دارای روحیهای زیادهطلب، حریص و افراطی است. این فرد به خاطر زیاده روی در بهرهمندی از لذایذ مادی دچار مشکلات جسمانی نیز خواهد شد. فرضا در اثر پرخوریهای زیاد، سلامتی خود را به خطر خواهد انداخت و ممکن است دچار بیماریهای قلبی ـ عروقی نیز بشود. در ابتدای کار این فرد، تنها گرفتار یک سری صفات ناپسند روحی بود اما در ادامه کار به خاطر بر هم خوردن تعادل جسمی دچار بعضی آسیبها و بیماریهای جسمانی شد. مسلّم آنست که بیماریهای چنین فردی معلول روحیّات و صفات غیراخلاقی اوست و یقینا اگر فرد شیوه افراط و تفریط را کنار میگذاشت و مسیر تعادل را پیش میگرفت، گرفتار مشکلات بعدی نمیشد. پس سؤالی که مطرح است آن است که آیا یگانه عامل دخیل در بیماری و سلامت، تنها عامل جسمانی است؟ آیا عوامل روانی در بهبود بیماریها نقشی ندارد؟ آیا ممکن است، افکار، عواطف و انگیزههای فرد در بروز بیماری یا بهبود آن دخیل باشد؟ چگونه است برخی در مقابل مصائب، تاب میآورند، ولی برخی دیگر در آن حال، دچار انفعال و افسردگی میگردند. اینها و دهها سؤال مشابه آن مسائلی است که در شاخه نو ظهور و جدید التأسیس در روانشناسی به نام «روانشناسی سلامت» مورد توجّه قرار میگیرد.
بشر در طول تاریخ، معمولاً بیماریها را به پدیدههای جادویی و ناشناخته مانند افکار گناه آلوده تسلّط ارواح خبیثه و اراده خدایان کینهتوز نسبت میدادند. در یونان باستان نیز که پزشکی غرب ریشه در آن دارد، وضع چنین بوده است. بقراط اوّلین کسی بود که شالودههای اوّلیه بنای رفیع پزشکی «عقل مدار» را ریخت و باورها و معلومات جدید پزشکی تا حدود زیادی مرهون خدمات اوست. پس از وی جالینوس راه او را ادامه داد و تشخیص بیماریها را بر چهارچوب مبتنی بر کالبدشناسی بنا نهاد. رنسانس در قرن پانزدهم میلادی، عقلگرایی را به حیطه پزشکی وارد ساخت. بسیاری از اقدامات چشمگیر پزشکی در سالیان اخیر رخ داده است، ولی قرن بیستم، شاید تنها دورهای در تاریخ است که در آن، جو غالب پزشکی بیشترین اهمیّت را به مسائل بدنی میدهد و از نقش عوامل روانی در بیماری و سلامت غفلت میورزد. امروزه با پیشرفتهای اخیر در جنبه فنّی پزشکی، جنبه انسانی آن به آسانی به بوته فراموشی سپرده شده است.
شاید وقت آن فرارسیده باشد تا نیم نگاهی نیز به نظریات فسیل شده پیشینیان بنماییم. البتّه نه با یک نگاه متحجرّانه، بلکه با یک نگاه نو و متجدّدانه. امروزه باید اقرار کرد، که رفتار و روحیات فرد و حتّی گناهان وی میتوانند باعث خارج شدن از مسیر تعادل شوند و فرد را به ورطه تاریک بیماریهای نزدیک کنند.
در اینجا لازم است تعریف مختصری از «بیماری» ارائه کنیم. شاید باور نکنید که هنوز تعریف دقیقی از «بیماری» ارائه نشده است. بسیاری «بیماری» را عدم سلامت میدانند و در تعریف سلامتی چیزی جز «بیمار نبودن» را بیان نمیکنند. در حقیقت هنوز مرز شخصی بین «بیماری» و «سلامت» وجود ندارد و خیلی از وقتها نمیتوان در مورد افراد، قضاوت صریحی ـ از لحاظ وجود یا عدم وجود ناهنجاری ـ ارائه کرد. بسیاری معتقدند که بیماران روانی افرادی هستند که از لحاظ ویژگیهای عملکردی با اجتماع خویش در تعارضند و درصدد بر هم زدن نظام موجود در اجتماع میباشند. در حقیقت امروزه نشانههای بیماریهای روانی خود به عنوان، ناهنجاریهای رفتاری تعریف شدهاند. و همین امر اینگونه بیماران را در تعارض با اجتماع خویش قرار میدهد. به نحوی که ما نظیر آن را در مورد هیچ بیمار دیگر سراغ نداریم. با این تعریف بیماریهای روانی اطلاقی هستند به آن نوع نظام رفتاری که مبنای جامعه بر آن استوار نیست. کتابهای درسی روانپزشکی امروزه میکوشند تا به همان چیزی است یابند که قوانین کشوری بدان دست یافتهاند. همه در تلاش این هستند که برای رفتار بهنجار تعریفی ارائه دهند و حدود و ثغور آن را مشخص کنند. امّا درست همانگونه که بدعتگذاران، شیوهای را که علیه آن شوریدهاند تغییر میدهند، همانگونه نیز، برخی رفتارهای ظاهرا افراطی به سود تکامل فرهنگ تمام میشوند. کسانی مانند «ژان داراک» و «ویلیام بلیک» که مدّعی بودهاند به آنها الهام یا وحی میشده است و یا نقّاشانی نظیر «وان گوک» و «ادوارد مونش» بنا به تعریف جاری ـ بدون در نظر گرفتن صحّت و سقم آن ـ دچار بیماریهای روانی بودهاند.
تضادّی که ظاهرا در تکامل فرهنگی وجود دارد این است که در عین حال که این تکامل از دستآوردهای افراد استثنایی است یعنی کسانی که از لحاظ هوشی، نیروی ابتکار و استعداد هنری از معیارهای آشنا سخت فاصله دارند، استفاده میکنند در همان حال نیز با تأکید کردن بر هویّت گروهی، در مقابل تغییر مقاومت میکنند و نسبت به افراط کاریها بیاعتمادی نشان میدهند.
پس میتوان نتیجهگیری کرد که «بیماری روانی» تا حدّی به لحاظ فرهنگی مسألهای «نسبی» است، پس کسانی که ما آنها را بیمار مینامیم، ممکن است بتوانند در جوامع دیگری که از نظر ما متفاوت هستند، زندگی سودمندی داشته باشند. مثلاً جامعهای را در نظر بگیرید که دارای افرادی درونگرا، کمحرف و گوشه گیر میباشند. افرادی که بیشتر تمایل دارند در دنیای «درون» خود سیر کنند تا دنیای «برون». این افراد اگر در اجتماعات دیگر ـ که تمایل به رفتارهای برونگرایانه و جمعگرا دارند ـ حضور یابند، ممکن است به عنوان افرادی افسرده و «نابهنجار» شناخته شوند، حال آنکه در جامعه خود، افرادی کاملاً طبیعی و سالم قلمداد میشوند.
مهدی رازافشا
پینوشتها:
۱ ـ نمایش، نشریه مرکز هنرهای نمایشی، دوره جدید ـ شماره ۱ ـ بهمن ۱۳۷۶ نبرد با روان نژندی نویسنده: جلال ستّاری
۲ ـ روزنامه همشهری، یکشنبه ۲ آبان ۱۳۷۸ ـ شماره ۱۹۶۱. نگـاهی بـه تابلوی فریاد اثـر «ادوارد مـونش» نویسنـده: محمّدرضا شاهرخی نژاد
۳ ـ کتاب «ساخت و کار ذهن» نویسنده: کالین بلیک مور ترجمه: محمّدرضا باطنی
۴ ـ از سخنان «دون خوان» به «کارلوس کاستاندا»
۵ ـ مردم و سینما، نشریه فرهنگی ـ هنری ـ شماره ۶ درخت گلابی از آرمان گرایی تا آرمان ستیزی نویسنده: پرویز جاهد
۶ ـ روزنامه صبح امروز، سه شنبه ۲۷ مهر ۱۳۷۸. گفتگو با «محمود استاد محّمد» نویسنده و کارگردان نمایش «آخرین بازی» سیّدافشین هاشمی مرغزار
▪ منابع
ـ ساخت و کار ذهن، نویسنده: کالین بلیک مور، ترجمه محمّدرضا باطنی
ـ حقیقتی دیگر، باز هم گفت و شنودی با «دون خوان»، نویسنده کارلوس کاستاندا، ترجمه: ابراهیم مکلاّ
ـ هدایت و مرگ نویسنده
ـ دنیای درام، نوشته: مارتین اسلین، ترجمه: محمّد شهبا
ـ مثنوی معنوی، به تصحیح رنیولد الین نیکلسون
ـ گلچین میلاد(۱)، کمیته فرهنگی ستاد بزرگداشت یکصدمین سال میلاد امام خمینی (ره)
ـ فرهنگ فارسی، دکتر محمّد معین
ـ مهر، هفتهنامه فرهنگی، هنری، اجتماعی ـ شماره ۱۰۶، هنرمند را هنر درمان میکند. دکتر فربد فدایی، استادیار روانپزشکی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی
ـ مهر، هفتهنامه فرهنگی، هنری، اجتماعی ـ شماره ۱۲۴، آفرینش هنری اضطراب هنرمند را فرو مینشاند، دکتر فربد فدایی
ـ ویژهنامه حکیم ۲ ـ نشریه علمی، فرهنگی دفتر نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه علوم پزشکی ایران
ـ مردم و سینما، نشریه فرهنگی ـ هنری. شماره ۶.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان دولت سیزدهم گامبیا دولت حسین امیرعبداللهیان سیستان و بلوچستان انتخابات جنگ مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس افغانستان
سیل یسنا تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما جهان مسعود اسکویی مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه روسیه آمریکا انگلیس اوکراین یمن نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون