یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
مجله ویستا

زنان, ظلم و جامعه


زنان, ظلم و جامعه

جنبش های فکری حمایت از زنان در قرن بیستم در کشورهای غربی, امواج بسیاری را ایجاد کرد این جنبش ها و مکتب ها اواخر قرن بیستم و نیز در حال حاضر به کشورهای دیگر نیز نفوذ کرد و زمینه ساز مباحث و مناقشات اجتماعی و گاه سیاسی در این کشورها شد و کشور ما نیز نه تنها از این واقعیت مستثنا نبود, بلکه به علت وجود زمینه مباحث فکری در ایران, دامنه این جریان جدید, در ایران بسیار گسترده تر از بسیاری از کشورهای همجوار بود

جنبش‌های فکری حمایت از زنان در قرن بیستم در کشورهای غربی، امواج بسیاری را ایجاد کرد. این جنبش‌ها و مکتب‌ها اواخر قرن بیستم و نیز در حال حاضر به کشورهای دیگر نیز نفوذ کرد و زمینه ساز مباحث و مناقشات اجتماعی و گاه سیاسی در این کشورها شد و کشور ما نیز نه تنها از این واقعیت مستثنا نبود، بلکه به علت وجود زمینه مباحث فکری در ایران، دامنه این جریان جدید، در ایران بسیار گسترده‌تر از بسیاری از کشورهای همجوار بود.

امروزه در کشور ما عمدتا هرگونه بحث در باب اعتراض جنس مونث را با عنوان مباحث و جریان‌های فمینیستی می‌شناسند و در برابر این نام‌گذاری دو گونه واکنش دیده می‌شود؛ متجددان که به تائید محض این مباحث می‌پردازند و متحجران که همین نام‌گذاری را دستاویز شیطانی دانستن این مباحث می‌دانند و آنها را جریانی در چارچوب تهاجم فرهنگی تبیین می‌کنند.

تهاجم فرهنگی واقعیتی مسلم است که همه اصحاب فکری و مدیریتی جامعه باید نسبت به آن حساس باشند و در برابر آن تدابیری بیندیشند اما این که هر گونه مباحث فکری و جامعه‌شناختی را با این بهانه در نطفه از بین ببریم، رویکردی صحیح، موجه، عقلانی و مشروع نیست.

این بزرگ‌ترین معضل در ارتباط با مسائل مربوط به زنان در جامعه معاصر ماست که خود از یک مساله بنیادی‌تر نشات می‌گیرد. آن مساله بنیادین این است که گویی این توافق نانوشته در ناخودآگاه جمعی ما ثبت شده است که هر گونه مباحث فکری بویژه مباحث جامعه‌شناختی که پیشینه‌ای در اندیشه‌های متفکران غربی دارد، پیش از هر چیز، دین را نشانه رفته و به باورهای دینی مردم حمله می‌کند.

بدین سان در اندیشه‌های ما، دوگانگی ای بنیادین تحت عنوان دینداری در برابر خردورزی به وجود آمده که با قرار دادن این دو مقوله مقابل یکدیگر، از ابتدا مسیر مباحث فکری و بویژه جامعه شناختی را به سمت نادرستی سوق می‌دهد.

علت این مساله بنیادین آشکار است. جامعه ما، جامعه‌ای دینی است که براساس باور دینی اکثریت مردم، دارای نظامی سیاسی است که در عین دعوی مردمی بودن، تقابل آشکاری با نظام‌های مدرن غربی دارد.

این زمینه جامعه شناختی، موجب حساسیت افراد بویژه طیف‌هایی که به شکل نه چندان دقیق، مباحث مربوط به جامعه را دنبال می‌کنند نسبت به مقوله دین شده است.

راقم این سطور قصد دارد نکاتی را در ارتباط با این موضوع بویژه آنجا که بحث در باب مسائل مربوط به جایگاه زنان در جامعه است، متذکر شود.

بحث درباب مسائل جامعه شناختی مربوط به زنان، یک ضرورت اجتماعی است. نه‌تنها برای زمان ما، بلکه برای همه جوامع در طی تاریخ. حال اگر در برهه‌هایی از تاریخ نسبت به این مساله بی‌توجهی شده، این دلیل بر تداوم این بی‌توجهی در زمانه ما نیست.

نکته دیگر این است که منادیان اعتراضات برخاسته از طیف زنان، اگر بناست از منظری منطقی و استدلالی و هدفمند مطرح شود باید سخن خود را در چارچوب استدلالی و به نحوی مطرح کنند که در فضای عقلانی قابل طرح باشد و امکان تفاهم در باب مقدمات آن فراهم باشد.

در پی همین موضوع، آنها باید خود را آماده پذیرش مخالفت‌ها در باب مقدمات، نتایج و نحوه استدلال‌های خود از سوی طیف‌های متفاوت جامعه فکری و مناقشه‌های آنها کنند. اگر این شرط برآورده شود، بسیاری از کجروی‌ها و مسائل غیرواقعی و پاسخ‌ها و حساسیت‌های ناشی از این مسائل غیرواقعی ایجاد نخواهد شد. ​

این گونه، بحث حول محور مباحث مربوط به زنان به جای این‌که حول محور دوگانه دینداری و تجدد بگردد، بر آموزه‌های بنیادین و مورد توافق عقلانی بویژه ظلم و عدالت استوار می‌شود بنابراین، در طرح اولیه مباحث مربوط به زنان، زمینه برانگیخته شدن حساسیت اولیه سنت گرایان و بویژه متحجران، ایجاد نمی‌شود.

با طرح مباحث مربوط به زنان از منظر آموزه‌های خرد جمعی، ما به دو دستاورد مهم دست می‌یابیم: اول این‌که به خرد متوسل می‌شویم که نزد همگان دسترس‌پذیر است و دوم از آنجا که جامعه دینی ما بر مبنای اصول مسلم باور‌های دینی، حجیت و اعتبار عقل را به رسمیت می‌شناسد و در سیره ائمه و اهل بیت نیز آغاز کردن از آموزه‌های اولیه عقلانی در مباحث مورد اختلاف اجتماعی، مسبوق به سابقه است، بحث خود را در چارچوبی مشروع و مورد پذیرش دین به پیش می‌بریم.

نکته دیگری که با پذیرش نکات قبلی شایان توجه است، بحث از مسائل زنان با محوریت آموزه‌های ظلم و عدالت است. نهی از ظلم و پذیرش عدالت، هم پذیرفته خرد است و هم باورهای دینی. از سوی دیگر، در جامعه ما همچون اکثر جوامع دیگر ـ‌ اعم از غربی و شرقی و اعم از جوامع سنتی و مدرن ـ میزان آسیب‌پذیری و مظلوم واقع شدن از سوی جنس مخالف در زنان بسیار بیشتر از مردان است.

این آسیب‌رسانی و ظلم، ممکن است در جامعه‌ای بیشتر با رویکرد سنت گرایانه و در جامعه دیگر از خاستگاه تجددخواهانه صورت گرفته باشد اما هیچ یک از این دو، دلیل عقلانی برای حمله به دیدگاه‌های سنتی و باورهای دینی و به چالش کشیدن باورهای دینی در جوامع دینی و حمله به نگرش‌های جامعه‌شناختی مدرن در جوامع متجدد نیست.

نگرش‌های سنتی و متجدد، بحث‌پذیر هستند و مناقشه در باب درستی و نادرستی آنها، منطقا اشکالی ندارد، اما این‌که ظلم‌هایی که طی تاریخ بر زنان از سوی مردان که معمولا در بیشتر جوامع، قدرت بیشتری نسبت به زنان را واجد بودند، صورت گرفته، معلول نگرش‌های سنتی یا مدرن حاکم در هر یک از دو جامعه مذکور بدانیم، منطقا موجه نیست، چرا که این ظلم‌ها احتمالا معلول قدرت طلبی و حفظ حاکمیت به شیوه‌ای ناموجه و حتی نامقبول از منظر شرع و مذهب صورت گرفته است.

بنابراین اگر منادیان و طراحان بحث جامعه‌شناختی مربوط به​زنان، هم خواهان طرح مباحث خود از منظری عقلانی هستند و هم خواهان این‌که مباحثشان هدفمند و منتج به نتایج خردپسند و مورد قبول جامعه باشد ـ و نه صرفا در حد صرفا ایجاد موج‌های زودگذر ـ باید بحث خود را متمرکز بر همان مساله اصلی کنند و با رویکرد ظلم‌ستیزانه ​ پیش برند.

اگر چنین رویکردی در مباحث جامعه شناختی مربوط به زنان حاکم شود، نه حساسیت‌های طیف سنت گرا و اصول‌گرا، بدون دلیل و بدون ایجاد مساله‌ای واقعی انگیخته می‌شود، و نه زمینه ذوق زدگی بیجای تجددزدگان ایجاد خواهد شد.

در ضمن چنین رویکردی می‌تواند به واکاوی سنت دینی بینجامد، بدین نحو که پژوهشگران این مساله را مورد جستجو قرار دهند که فلان ظلم تاریخی که به جنس زنان صورت گرفته تا چه حد ممکن است برخاسته از آموزه‌های اصیل دینی باشد.

به این سان ابتدا، نوک پیکان مساله نه به سمت دین و باورها، بلکه به سمت مسائل اصلی ای چون ظلم و عدالت معطوف می‌شود. در ثانی وقتی هم سخن از دیانت به میان می‌آید، به این خاطر است که خاستگاه ظلم، بعضا داعیه مذهب دارد و این پژوهش برای راستی آزمایی او صورت می‌گیرد و نکته مهم‌تر این‌که، وقتی چنین پژوهشی صورت می‌گیرد، معمولا آشکار خواهد شد سنت و تفکر اصیل اسلامی با چنین خاستگاهی نسبت ندارد و بلکه بالعکس عمدتا بعضا با دستوراتی در باب رفتار با زنان مواجه می‌شویم که حتی امروزه از سوی پایبندترین افراد به حقوق دیگران احتمالا رعایت آنها دشوار است.

نکته مهم‌تر این‌که گفتمان حاکم بر زندگی و سیره معصومین، گفتمان نهی ظلم به همه انسان‌ها بویژه طیفی که از قدرت کمتری برخوردارند، همچون زنان و کودکان است تا جایی که نه تنها زورگویی و تحکم بی‌دلیل نسبت به زنان، بلکه حتی وجود هرگونه هراس اضطراب‌آور در وجود زن نسبت به شوهر یا پدرش، رذیلتی اخلاقی برای آنها محسوب می‌شود.

نکته دیگر شایان توجه در اینجا، توجه به سبک زندگی و جایگاه زنان الگو در دین اسلام است، بویژه بانوی بی‌همتای اسلام حضرت زهرا(س) و نیز دختر بزرگوارشان زینب‌کبری(س) که در عین حفظ حریم اهل بیت پیامبر به نحوی شایسته، در فعالیت‌های اجتماعی به گونه ای موثر و ماندگار در تاریخ حضور یافتند و نمایانگر این واقعیت هستند که سکوت و انفعال زنانه موجود در برهه‌هایی از تاریخ با تفکر اصیل اسلامی نسبی ندارد.

ساعد فیض‌آبادی