یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
آمریکایی ها آمدند !!!
جعفر بچه یکی از دهات سر مرز عراق با محمود بچه تهران دوره سربازی اش را در قصر شیرین گذرانده بود. محمود عکسهای زیادی از رضا برادر اش که در آمریکا اقامت داشت به جعفر نشان داده و گفته بود: من هم بعد از پایان خدمت ام پیش برادرم می روم. نگاه کن رضا با چند تا دختر خوشگل دارن مک دونالد با کوکا می خورن. کوکای اونجا مثل مال ما نیست که مزه نداشته باشه. یک کوکا کولا با یک مک دونالد میخورن کیف می کنن. این سربازهای آمریکایی رو می بینی؛ همه اشون روزی هفت هشت مک دونالد میخورن ، یک مشت می زنن ده تا سرباز عراقی رو در جا می کشن. عکس رضا با دخترها کنار استخر، رضا کنار یک کادیلاک ، خلاصه محمود ده ها عکس برادر اش را در حالات مختلف همیشه با چند تا دختر به جعفر نشان داده بود. آخرش هم محمود گفته بود: دخترهای آمریکایی آزادن ، هر کاری دلشون بخواد می کنن، رضا ده تا گرل فرند داره ، اینم عکسهاشون. تو که کسی رو نداری که ببرتت آمریکا، ولی بین خودمون باشه ، به کسی نگو، آمریکایی ها بعد از اینکه کار عراق رو تصفیه کردن میان ایران، خودت رو آماده کن. سیگار آمریکایی ، مک دونالد آمریکایی ، کوکا کولای آمریکایی با خودشون میارن، دختراشون هم باهاشون میان ، شاید تورو بکنن رئیس حمهور یا سلطان . جعفر جواب داده بود : منکه سواد ندارم که کاره ای بشم، به زور می تونم یک نامه واسه بابام بنویسم. محمود در جوابش گفته بود: مگه این سلطان ها یا رئیس جمهور های مادام العمر سواد دارن ، چند تا کلمه انگلیسی بلدن، لولوی سر خرمن هم هستن، واسه خودشون عشق می کنن.آمریکایی ها نفت اشون رو می برن، طلاشون رو می بردن، تو کاری به کار آمریکایی ها نداشته باش ، تا عمر داری تو حرم سرات عشق می کنی، اصلا خودشون واست خوشگل ترینش رو میارن. ضمنا جعفر چند تا کلمه انگلیسی هم از محمود یاد گرفته بود .
جعفر بیچاره صدها بار این حرف ها رو از محمود شنیده بود. و امیدوار بود آمریکایی ها به ایران بیایند، و او رئیس جمهور یا سلطان بشود.
جعفر بعد از پایان خدمت سربازیش پیش عمویش که در یکی از شهرهای اطراف ده اشان که دکان نجاری داشت و قبلا انجا کار می کرد نرفت و یک راست آمد به ده شان که در زمان جنگ عراق و ایران کاملا ویران شده بود، و در آنجا جز یک مشت پیرز زن و پیر مرد که با وضع فلک باری زندگی می کردند کسی نبود . جعفر شبها را در ده می گذراند ، و روزها قبل دمیدن آفتاب چند صد متری وارد خاک عراق می شد سر تپه ای می نشست تا اگر سر بازها آمریکایی آمدند او به پیشواز آنها برود. در ضمن چند کلمه انگلیسی را هم که از محمود یاد گرفته بود تکرار می کرد.
چند ماهی بدین گونه گذشت، تا اینکه یک روز یک کامیون آمریکایی که راه گم کرده بود به طرف جعفر آمد. جعفر خوشحال از جایش بلند شدو فریاد زد: ویل کام تو ایران . آی لاو آمریکا. آی ام ات یور سرویس، آی دو وات یو وانت . آی کن هلپ یو. آی ام جفری. کامیون نزدیک خرابه نگه داشت ، جعفر به طرف اشان دوید. در حالی که چند سرباز از روی کامیون مسلسل به دست مواظب بودند، یک سر باز از کامیون پیاده شد ، در ضمن کندن شلوارش به طرف خرابه ای دوید و پشت دیوار خرابه در حالیکه سرش پیدا بود نشست ، بعد بلند شد در حالیکه شلوارش را بالا می کشید به طرف کامیون رفت و سوار شد. جعفر باز هم چند تا کلمه انگلیسی تکرار کرد. کامیون با سرعت به طرف عراق حرکت کرد و در غبار پشت تپه از دید جعفر پنهان گشت. آمریکایی ها آمدند!
نوشته ابوالفضل اردوخانی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات مجلس انتخابات مجلس دوازدهم مجلس شورای اسلامی مجلس انتخابات مجلس دوازدهم انتخابات مجلس شورای اسلامی ستاد انتخابات کشور وزارت کشور رئیس جمهور رئیسی دولت سیزدهم
ایران زلزله تهران هواشناسی سیل شهرداری تهران فضای مجازی سازمان هواشناسی پلیس بارش باران قتل آموزش و پرورش
خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو قیمت طلا قیمت خودرو قیمت دلار گاز بانک مرکزی بازار خودرو نمایشگاه نفت مالیات مسکن
نمایشگاه کتاب رضا عطاران تلویزیون کتاب نمایشگاه کتاب تهران سینمای ایران نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران دفاع مقدس سریال مهران مدیری تئاتر کتابخوانی
فناوری اینترنت
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه اسرائیل جنگ غزه آمریکا روسیه حماس سازمان ملل رفح اوکراین افغانستان
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر هوادار لیگ برتر فوتبال ایران لیگ برتر ایران رئال مادرید سپاهان لیگ قهرمانان اروپا باشگاه پرسپولیس بایرن مونیخ
رشد جهان ایلان ماسک شفق قطبی طوفان خورشیدی اپل ناسا گوگل هوش مصنوعی فیبرنوری ماهواره
استرس مغز چاقی فشار خون بارداری زایمان آسم سرماخوردگی