دوشنبه, ۱ مرداد, ۱۴۰۳ / 22 July, 2024
مجله ویستا

آرمان, یک ستاره قطبی است


آرمان, یک ستاره قطبی است

گپی با محسن ملایری درباره آرمان ها و آرزوهای جوانان

به نظر من آدم‌ها همان رویاهایشان هستند. اگر شما یک هدفی را در ذهن‌تان تصور می‌کنید و به سمتش حرکت نمی‌کنید، اسم این رویا نیست. رویا شما را ترغیب می‌کند که برای رسیدن به آن حرکت کنید. بعضی رویاها را آدم یک بار می‌بیند، اما رویاهایی هستند که شما هر شب می‌بینید، بنابراین برای تحقق آن رویا یک کاری می‌کنید، رویایی که هر روز داشته باشیدش نا‌خود‌آگاه شما را به حرکت وامی‌دارد

کودک که بودیم پیش خودمان تصوراتی داشتیم و خیال‌هایی را رشته به رشته به هم می‌بافتیم و حتی لحظه‌یی ترس نداشتیم که این خیال‌هایی که بافته‌ایم برای قامت کودکی‌هایمان اندازه هستند یا نه؟ هر بار که تنها می‌شدیم یا در جمع دوستان وقتی بحث شیرین «وقتی بزرگ شدم» پیش می‌آمد، بی‌محابا دست به کار می‌شدیم و با چشمان باز رویا‌پردازی می‌کردیم، خودمان را صاحب تمام آن امکانات تخیلی درون فیلم‌ها می‌دیدیم و تصاحب هر امکانی برایمان به آسانی آب خوردن بود. اما زمانی که زندگی چهره واقعی‌اش را نشان‌مان داد واقع‌بین شدیم و خیالبافی‌هایمان را کنار گذاشتیم. منطقی شدیم و سعی کردیم با حقیقت‌ها هر‌چند که تلخ و گزنده، روبه‌رو شویم. اما بعضی‌هایمان هم سر‌رشته خیال‌هایمان را رها نکردیم و سال‌ها گوشه‌یی از ذهن‌مان را اختصاص دادیم به یک آرزوی شیرین کودکی و برای دست پیدا کردن به قله آن آرزو تمام سنگلاخ‌ها را پشت سر گذاشتیم. با محسن ملایری به عنوان یک کار‌آفرین جوان و موفق و کسی که تسلیم شرایط پیرامونش نشده و برای رسیدن به هدفش راهی ساخته است، گپی کوتاه داشتیم. محسن از کودکی‌هایش یک آرمان کلی را برداشته و تا امروز که ۲۷ ساله است این آرمان و آرزو را حفظ کرده و برای رسیدن به آن تلاش می‌کند. می‌گوید همیشه به این فکر می‌کرد که چطور می‌شود دنیا جای بهتری شود و همیشه در پی این بوده که تاثیرگذار باشد و کاری انجام دهد که باعث یک تغییر شود و تاثیری روی آدم‌ها و محیط اطرافش بگذارد. حالا هم یکی از برگزارکنندگان و همچنین داوریک رویداد کارآفرینی است رویدادی که برای بسیاری از کسانی که به دنبال یک نقطه شروع خوب بوده‌اند، این امکان را فراهم می‌آورد تا در کنار یک تیم برای رسیدن به ایده‌ها و رویاهایشان تلاش کنند. همچنین به عنوان قائم‌مقام مدیرعامل کانون کارآفرینی ایران نیز فعالیت می‌کند و این روزها در حال آماده‌سازی مقدمات برگزاری جشنواره وب است و در این رویداد به عنوان دبیر اجرایی فعالیت می‌کند. با محسن ملایری از رویاهای کودکی گفتیم و اینکه چطور می‌شود به دنبال رویاهایمان برویم، چگونه می‌شود تهدیدها را به فرصت تبدیل کرد و اصلا رویاپردازی و خیالبافی خوب است یا نه؟

در کودکی سوال «می‌خواهید در آینده چکاره شوید؟» را چطور جواب می‌دادید؟

دوران کودکی‌ام را خیلی به یاد ندارم. رابطه چندان خوبی با درس نداشتم، در مدرسه زیاد درس نمی‌خواندم اما کارهای خلاقانه زیاد انجام می‌دادم، شاید زمانی که کوچک‌تر بودم دوست داشتم در‌آمدی برای خودم داشته باشم و کارهایی مثل اینکه یک وسیله‌یی را به صورت عمده بخرم و در مدرسه به دوستانم بفروشم را انجام می‌دادم. اما بزرگ‌تر که شدم به این نتیجه رسیدم که همه‌چیز پول نیست، اینکه آدم بتواند یک کاری انجام دهد که در کنار در‌آمد یک معنایی هم به زندگی بدهد، بهتر از این است که صرفا برای به دست آوردن پول تلاش کند.

فکر می‌کنید چرا در کودکی آرزوها و چشم‌انداز‌ها مخصوصا در زمینه شغل آینده خیلی محدود است؟ همه دوست دارند دکتر و مهندس و خلبان شوند.

یک مقدار شاید بشود گفت که دلیل این اتفاق به سیستم آموزشی بر می‌گردد و بخشی از آن هم به خانواده‌هایی که مدام فرزندشان را محدود می‌کنند. اتفاقا من اعتقاد دارم که بچه‌ها در دوران کودکی خیلی محدودیت را نمی‌پذیرند، اما محدودیت‌هایی را که محیط به ما تحمیل می‌کند، باعث می‌شود که آرزوهایمان هم محدود شوند و آرزوهای عجیب و غریب نکنیم. اما با تمام این محدودیت‌ها باز هم همه ما آرزوهای عجیب هم در کودکی داشته‌ایم، نمونه جالبش هم فلیکس بومگاردنر بود که در کودکی نقاشی‌ای کشیده بود که فردی را در حال سقوط آزاد نشان می‌داد و مدتی قبل همین رویای کودکی‌اش را محقق کرد و رکورد سقوط آزاد جهان را شکست. آرزو و رویا محدود نمی‌شود، ما هستیم که محدودش می‌کنیم. خانواده‌ها هستند که سرکوبش می‌کنند. ما وقتی که بزرگ می‌شویم محدودیت‌ها را می‌پذیریم، محدودیت زمان و محدودیت توانایی اینها تصوراتی است که ما برای خودمان داریم، بچه‌یی که هنوز این محدودیت‌ها را باور ندارد چطور می‌تواند در ذهنش این حدود را قایل شود و به این نتیجه برسد که نمی‌تواند، چون فکر می‌کند که می‌تواند همه کارها را انجام دهد، اما کم‌کم محیط و آدم‌های اطراف به او القا می‌کنند که توانایی‌ها و امکاناتش محدود است.

جایگاهی که الان در آن ایستاده‌اید را پنج سال پیش چقدر تصور می‌کردید؟

من انتزاع چیزی که الان هستم را خیلی می‌دیدم، اما همیشه برای خودم تصویر‌هایی داشتم از اینکه پنج سال بعد به کجا می‌خواهم برسم. شاید همین تصورات باعث زایش واقعیت می‌شود. معمولا این‌طور بوده که ۹۰ درصد آن چیزی که تصور کرده‌ام اتفاق افتاده است و نکته‌یی که همیشه روی آن تاکید دارم این است که سعی کنید همیشه چند سال آینده خودتان را در ذهن‌تان تصور کنید. چون این مساله که شما ده سال دیگر می‌خواهید مدیرعامل یک بانک باشید یا صاحب یک کارخانه با اینکه بخواهید یک دانشمندی باشید که در آزمایشگاه به دنبال کشف یک فرمول جدید است، خیلی متفاوت است. همیشه از ما می‌پرسیدند که «بزرگ شدی می‌خواهی چکاره شوی؟» به نظرم این سوال خیلی مهمی است و شاید حتی وقتی بزرگ هستیم هم باید این سوال را از خودمان بپرسیم که «وقتی بزرگ شدیم می‌خواهیم چه کار کنیم؟» شرایط فعلی من خیلی شبیه به چیزی است که تصور می‌کردم. البته این نکته را هم بگویم که من در رویاهایم خیلی سختگیر نبودم و فکر می‌کنم در رهایی باید این تصور آینده صورت بگیرد. به نظر من موفقیت یک ستاره قطبی است، هیچ‌وقت نقاشی نمیشه، ستاره قطبی به شما می‌گوید از کدام مسیر بروید، شما که هیچ‌وقت به ستاره قطبی نمی‌رسید، اما اگر در مسیرش حرکت کنید، می‌دانید که به سمت شمال یا جنوب می‌روید.

گفتید که جایگاه فعلی‌تان به تصور ذهنی‌تان نزدیک است، برای رسیدن به این مرحله چقدر تلاش کرده‌اید؟

من در یک کنفرانسی یک جمله خیلی خوب شنیدم، سخنران می‌گفت: «از من می‌پرسند رمز موفقیت چیست؟ جواب من این است که زمانی که من تلاش می‌کردم برای رسیدن به موفقیت، دیگران به دنبال پیدا کردن رمز موفقیت بودند.» موفقیت رمزی ندارد، مثل ماهی‌ای که در آب شنا می‌کند و می‌گوید آب کجاست؟ خود تلاش برای رسیدن به هدف یعنی موفقیت. بعد هم باید ببینیم که تعریف هر کس از موفقیت چیست. به نظر من هر کسی باید نسخه شخصی خود را پیدا کند. آدم‌ها بر‌اساس چشم‌اندازشان باید ببینند چقدر تلاش نیاز است تا انجام دهند. اگر کسی یک تمایل سوزان دارد و هر شب ذهنش به دنبال پیدا کردن راهی است که بتواند دنیا را تغییر دهد، هزینه‌اش تلاش شبانه‌روزی است. فقط این نیست که یک گوشه بنشینیم و به این فکر کنیم که من پنج سال دیگر می‌خواهم کجا باشم و بعد هم هیچ تلاشی نکنیم. موفقیت رمز خاصی ندارد، فقط باید تلاش کرد شاید گاهی هم چاشنی خوش‌شانسی را بشود به این تلاش اضافه کرد.

شانس در موفقیت چقدر تاثیر دارد؟

یک مقاله‌یی در نشریه HPR چاپ شده، که محققان دانشگاه هاروارد ثابت کرده است که کار‌آفرینان احساس نزدیکی بیشتری به خدا می‌کنند، هم به دلیل اینکه یک راهی را می‌سازند و هم به دلیل اینکه ریسک بیشتری را می‌پذیرند و نا‌خودآگاه توکل‌شان به خدا بیشتر می‌شود. من به شانس به عنوان یک فاکتور موفقیت اعتقاد ندارم، چون خیلی از آدم‌ها نشان دادند که همه بدبیاری‌ها و بدشانسی‌ها برایشان اتفاق افتاده ولی باز هم موفق شده‌اند. شانس جایی است که همه معتقدند یک موقعیت یک تصادف بد و یک تهدید است، شما بیایید و از این تهدید یک فرصت بسازید. کار‌آفرین‌ها تفاوت‌شان با دیگران در این است که خیلی تیز‌بین هستند و همه فرصت‌ها را می‌بینند و از آنها استفاده می‌کنند.

رویا و خیالبافی خوب است یا نه؟

به نظر من آدم‌ها همان رویاهایشان هستند. اگر شما یک هدفی را در ذهن‌تان تصور می‌کنید و به سمتش حرکت نمی‌کنید، اسم این رویا نیست. رویا شما را ترغیب می‌کند که برای رسیدن به آن حرکت کنید. بعضی رویاها را آدم یک بار می‌بیند، اما رویاهایی هستند که شما هر شب می‌بینید، بنابراین برای تحقق آن رویا یک کاری می‌کنید، رویایی که هر روز داشته باشیدش نا‌خود‌آگاه شما را به حرکت وامی‌دارد.

اهل خیالبافی هستید؟

بله هستم و فکر می‌کنم که گاهی زیادی هم اهل خیالباف هستم وقتی که انرژی و توانم را برای انجام کاری می‌گذارم که همه می‌گویند نمی‌شود و من تمام تلاشم را می‌کنم و در نهایت در آن کار موفق می‌شوم حس خیلی خوبی دارد.

موانعی که بر سر راه‌تان بوده چقدر روی حرکت‌تان تاثیر گذاشته؟

مانع همیشه هست، چون اصولا بشر از تغییر گریزان است و به دنبال یک ایستایی و امنیت است و از آنجایی که هر حرکتی یک تغییر به دنبال دارد، همه‌چیز به صورت پیش‌فرض مانع محسوب می‌شود. موانع بزرگ برای کارهای بزرگ هستند. به نظر من بزرگ‌ترین مانع نبود تغییر و سکون است. من سعی کردم آدم‌هایی را که هم مسیرم بودند و تشویقم کردند را بیشتر دور خودم جمع و سعی کردم که با کسانی که انرژی منفی به کارم می‌دادند یا رابطه‌ام را کم می‌کردم یا اینکه سعی می‌کردم از کنار تمام آیه یأس خواندن‌هایشان رد شوم و حرف‌های مایوس‌کننده‌شان را باور نکردم. اما زمانی که دوستانم به ادامه راه و تلاشم در یک کار تشویقم می‌کنند، بیشتر باور‌شان و سعی می‌کنم این حرف‌های مثبت را در ذهنم پرورش بدهم تا انگیزه بیشتری پیدا کنم.

به خودتان چه نمره‌یی می‌دهید؟

من الان اگر دنیا تمام شود خیلی ناراحت نمی‌شوم و حسرتی ندارم که بگویم که فلان چیز را به دست نیاوردم، اما نسبت به چیزی که باید باشم صفر. از ایده‌آلی که تصور می‌کنم خیلی فاصله دارم، اما اگر فرصت زندگی‌ام تمام شود، ناراضی نیستم چون فکر می‌کنم که کارهایی که مد‌نظرم بوده انجام داده‌ام، تاثیراتی که می‌خواستم را صورت داده‌ام و در مسیر تلاش بودم. اما در کل به خودم نمره‌یی نمی‌دهم. اما از شرایط فعلی‌ام راضی‌ام. من زمانی می‌ترسم که تمام تلاشم در راستای در‌آمد‌زایی باشد و به یک کارخانه تبدیل پول شبیه شوم.

چشم‌اندازتان برای آینده چیست؟

من دوست دارم پنج سال دیگر کار‌آفرین‌های بیشتری وارد حوزه کار‌آفرینی در ایران بشوند و ایران را در منطقه به عنوان یک کشور مطرح در زمینه کار‌آفرینی اینترنتی بشناسند و چند مرکز رشد و شتاب‌دهی خصوصی در ایران تاسیس شود و کار‌آفرین‌های نوپا وارد این مراکز شوند و این امکان برایشان باشد که تبدیل شوند به کار‌آفرینان بزرگ. چشم‌اندازی که دارم در کنار یک تیم تعریف می‌شود و نمی‌توانم بگویم که شخص من می‌خواهد به این هدف برسد، بلکه این هدف را در کنار یک تیم تصور می‌کنم. من خودم را بخشی از یک تیم می‌بینم.

چه برنامه‌یی برای این اهداف دارید؟

ما در کانون کار‌آفرینی سعی می‌کنیم که افراد زیادی را وارد این حوزه کنیم و برایشان انگیزه ایجاد کنیم که وارد این حوزه شوند و ظرفیتی را در کانون ایجاد کنیم که آشنایی با کار‌آفرینان موفق، اتصال این گروه‌ها به یکدیگر و سرمایه‌گذاری که روی پروژه‌ها سرمایه‌گذاری کند را تقویت کنیم، بنابراین در این حوزه تاثیرگذار می‌شویم. این اتفاق برای ایران یک روزی می‌افتد و ما تلاش‌مان بر این است که وقوع این اتفاق را تسریع کنیم.

فرزانه قبادی