سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

آن گاه، باران...


آن گاه، باران...

باد
درختچه ها را صحافی می کرد.
پرنده
از مزامیر بال هایش
رودخانه
از طاقه های همهمه اش
و آفتاب
از نقره کاری آیینه هاش
می ترسید
در شبی که صورتک ماه
در کتان مندرس ابر
پیچیده بود …

باد

درختچه ها را صحافی می کرد.

پرنده

از مزامیر بال هایش

رودخانه

از طاقه های همهمه اش

و آفتاب

از نقره کاری آیینه هاش

می ترسید

در شبی که صورتک ماه

در کتان مندرس ابر

پیچیده بود

و مرگ

پیشانی شکسته فانوس ها را

آرام، پوزه می کشید .

آن شب ،پرنده خوانی

کش می آمد

قوس بر می داشت

ترک

می خورد

و نغمه ها

از نرده های وهم دیده ،فرو می چکید

نا گاه

عطری زلال

از بادگیرها و دالان های قدیمی گذشت

و در کوچه ها

لختی مجال گریه مهیا شد

آن گاه باران

درختچه ها را به بوسه گرفت .

عباس باقری