سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

معمای ناپایداری احزاب


معمای ناپایداری احزاب

تمام نمونه های غربی و شرقی نشان می دهد كه تشكیل و پایداری, یا ناپایداری احزاب, رابطه ای مستقیم با نوع قدرت سیاسی حاكم در جامعه دارد همان گونه كه گفته شد, احزاب ابزار كسب قدرت سیاسی هستند

۱طرح مسأله

شاید پرسش دقیق‌تر در این‌باره این باشد كه چرا در ایران و كشورهای شرقی و اسلامی و به‌طوركلی كشورهای توسعه نیافته، احزاب سیاسی پایدار نمی‌مانند، و در غرب احزاب متعدد با نقش برجسته در قدرت سیاسی دخیل و پایدارند.

حزب، تشكیلاتی است كه برای كسب قدرت سیاسی در حكومت یا دولت فعالیت می‌كند. این تلاش معمولاً از طریق انتخابات آزاد به‌ثمرمی‌رسد. بنابراین، آزادی و انتخابات دو وجه جدانشدنی از حزب است؛ و حاكمیت خودكامه مانع اصلی تشكیل و ماندگاری آن. در ارتباط با تشكیل و ماندگاری حزب، سه عامل دخیل‌اند:

۱) ‌نوع حاكمیت وقت ۲) ‌ساختار فرهنگی جامعه ۳) ‌ساختار اجتماعی جامعه. این عوامل در عین‌حال با هم مرتبط هستند.

اولین عامل یا مانع برای حضور پایدار احزاب، قدرت سیاسی خودكامه است. حكومت‌های دموكراتیك زمینه‌ساز پیدایش احزاب سیاسی، و وجود احزاب واقعی موجب پیدایش حكومت دموكراتیك‌اند. حكومت‌های دموكراتیك، ساخته‌ی احزاب آزادند؛ و حكومت‌های خودكامه سازنده‌ی احزاب دولتی. اما باید دید كه چه‌گونه دولت دموكراتیك و یا قدرت خودكامه به‌وجود می‌آید. پیدایش این دو نوع قدرت متفاوت به عوامل تاریخی، شامل ساختار فرهنگی و ساختار اجتماعی جامعه بستگی دارد. در زیر این سه زمینه را توضیح می‌دهم.

●حكومت خودكامه و حزب

تمام نمونه‌های غربی و شرقی نشان می‌دهد كه تشكیل و پایداری، یا ناپایداری احزاب، رابطه‌ای مستقیم با نوع قدرت سیاسی حاكم در جامعه دارد. همان‌گونه كه گفته شد، احزاب ابزار كسب قدرت سیاسی‌هستند. اگر دولت وقت بتواند قدرت را در انحصار خود بگیرد و برای آن مشروعیت بسازد، یا خود را با زور بر جامعه تحمیل‌كند، احزاب واقعی، زمینه و دلیل وجودی پیدا نمی‌كنند. در چنین وضعیتی، قدرت حاكم، احزاب یا تشكل‌های شبه‌حزبی خود را به‌وجود می‌آورد تا مستقیماً در خدمت نهاد قدرت وقت باشند. همان‌گونه كه اتحادیه‌ی كارگری و سازمان‌های مدنی مورد نظر خود را می‌سازد و از شكل‌گیری اتحادیه‌های كارگری و سازمان‌های مدنی مستقل جلوگیری می‌كند.

ایرانیان زمانی‌كه در اواخر سده‌ی ۱۹ و اوایل سده‌ی ۲۰ میلادی با تمدن مدرن غرب آشنا شدند، كوشیدند با الگوبرداری از تحولات جوامع غربی به نوسازی فكری، سیاسی و اجتماعی ایران بپردازند. عباس‌میرزا بیش‌تر به نوسازی ارتش علاقه‌مند بود، فراهانی‌ها، پدر و پسر، و به‌ویژه میرزا تقی‌خان امیركبیر به نوسازی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی توجه داشته و پیشتازان جنبش مشروطیت نیروی خود را صرف نوسازی سیاسی ایران كردند كه ساختار قدرت استبدادی را به حكومت مشروطه بدل‌كنند.

از زمان تشكیل اولین احزاب ایرانی، اعتدالیون و دموكرات‌ها، در عصر مشروطیت ایرانی‌ها نیز به اهمیت و ضرورت حزب برای مهار قدرت سیاسی پی بردند ولی مغلوب دیكتاتوری حاكم شدند. با روی كار آمدن رضاشاه اگر چه پدیده‌ی مثبت دولت‌ـ‌ملت به‌وجود آمد و در پی آن نوسازهای سخت‌افزاری مانند راه آهن و نرم‌افزاری مانند دانشگاه، از بالا آغاز شد، و به بار نشست، ولی در زمینه‌ی دموكراتیزه‌كردن قدرت سیاسی توفیقی حاصل نشد و استبداد دوره‌ی قاجاریه، در شكل دیكتاتوری نوین ادامه یافت و احزاب سیاسی نوپای ایران قربانی همین دیكتاتوری شدند. فضای باز دوره‌ی شهریور ۱۳۲۰ تا كودتای ۱۳۳۲ و شكل‌گیری مجدد احزاب نشان داد كه در نبود قدرت دیكتاتوری، زمینه‌ی فكری ضروری برای تشكیل احزاب فراهم است. اگرچه مناسبات درون‌حزبی هنوز تابع ساختار فرهنگ پیشامدرن باقی مانده بود و اثرات نامطلوب خود را بر‌جای گذاشت.

تنها در دوره‌ی جنگ جهانی دوم، بركناری و تبعید رضاشاه و نبود پشتوانه‌ی محكم برای سلطنت پسر او محمد‌رضاشاه نبود كه احزاب با نفوذی شكل‌گرفتند. همین شرایط با درجاتی ضعیف‌تر در دوره‌ی مبارزات سال‌های ۳۹ تا ۴۱ و سپس در انقلاب (۵۷-۱۳۵۶)، نیز رخ داد. زمانی كه قدرت مطلق شاه شكست و قدرت دوگانه به‌وجود آمد، بار دیگر احزاب جدیدی به‌وجود آمدند و احزاب قدیمی بازسازی شدند. ولی به چند دلیل از جمله گسترش پوپولیسم و توده‌گرایی، ناآشنایی با تجربه‌ی احزاب غربی، مناسبات طایفه‌ای چه دینی و چه غیردینی، و الگوبرداری از احزاب كمونیستی و سرِ آخر برگشت خودكامگی و سركوب سیاسی، عمر این احزاب بسیار كوتاه بود.

بنابراین، مرور تاریخی نشان می‌دهد كه برای تشكیل و پایداری حزب، فضای باز سیاسی، آزادی مطبوعات، انتخابات واقعی و قوانینی كه حاكمیت را به چرخش قدرت متعهد و ملتزم كند، نیاز است و برعكس، خودكامگی سیاسی، مانع ماندگاری احزاب است. اما این مشكل به‌همین مختصر ختم نمی‌شود. در زیر به جنبه‌های دیگر علل ناپایداری احزاب می‌پردازم.

●ساختارفرهنگی

غرض از ساختار فرهنگی ذهنیتی است كه انسان در ارتباط با محیط اجتماعی خود كسب می‌كند و آن می‌شود كه با خود دارد و محیط به او داده است. از جمله‌ی این ساختار فرهنگی، روحیه‌ی همكاری و رقابت است.

روحیه‌ی همكاری و رقابت، دو عامل تعیین‌كننده در شكل‌گیری واقعیت حزب سیاسی است. نه همكاری تنها، نه رقابت تنها می‌تواند سازنده و كافی باشد. همكاری را با دنباله‌روی و رقابت را با دشمنی نباید اشتباه‌گرفت. درحالی‌كه همكاری و رقابت دو عامل مثبت‌اند، دنباله‌روی و دشمنی دو عامل منفی و مانع‌هستند. روحیه‌ی رقابت با احزاب دیگر، باعث رشد همكاری درون‌حزبی می‌شود.

تجربه‌ی سال‌های بین شهریور ۱۳۲۰ تا سال ۳۲ و در دوره‌ی انقلاب ۵۷ نشان داد كه فرهنگ حاكم در ایران نه رقابت و همكاری، بلكه انحصارطلبی، دشمنی، تلاش برای سلطه‌یابی مطلق بر دیگران و سیاست حذف بوده است. برعكس، روحیه‌ی ائتلافی و سهیم‌كردن دیگران در قدرت بسیار ناچیز بود. این روحیه عامل مخربی در ناپایداری احزاب بوده است.

افزون بر همكاری و رقابت، حزب‌سازی نیاز به روحیه‌ی اعتماد به دیگران، خردورزی، هدفمندی و پذیرش بوروكراسی (رابطه‌ی سلسله‌مراتبی، قانونی و رسمی) دارد. مشاركت در كار حزبی بدان معنا است كه افرادی در همكاری با یكدیگر، و رقابت با گروهی دیگر می‌توانند براساس اصولی به هدف خود كه كسب قدرت سیاسی است، دست‌یابند؛ ضمن آن‌كه حق موجودیت و امكان موفقیت سیاسی رقیب خود را به‌طور قانونی و اجتماعی به‌رسمیت می‌شناسند. ائتلاف حزبی و قدرت مشاركتی ضرورت پرورش روحیه‌ی سالم در همكاری و رقابت است. فرهنگ سیاسی ایران كم‌تر با این مفاهیم و محتوا همسویی داشته است. همان‌گونه كه حاكمیت طالب انحصار قدرت است، و هیچ نقد و مخالفتی را تحمل نمی‌كند، در طیف اپوزیسیون معترض نیز روحیه‌ی مشابهی وجود دارد. آن‌ها به‌دلیل همین روحیه‌ی انحصارطلبی و غیرائتلافی و دشمنی، پیش از آن‌كه توفیقی به‌دست آورند، بر سر تسخیر انحصاری آن با هم به جدال می‌پردازند، و می‌كوشند رقبا را از صحنه دوركنند. این روحیه چه در طیف حاكمیت، و چه در طیف مخالفان، حتی برای منافع خود، خصلت تخریبی دارد نه سازندگی.

‌در عرصه‌ی ساختار فرهنگی آن‌چه بیش‌تر در ایران حاكم است، بقایای هنجارهای فرمانبرداری، روابط خونی و خانواری، قبیله‌ای و قومی، محله‌گرایی، تقلید و مرید و مرادی، رفیق‌بازی و نیز همبستگی‌های مذهبی است. این مناسبات به‌جای مناسبات قانونی، خرد‌گرایی و بوروكراتیك، به درون احزاب نیز كشیده شده و آن‌را از محتوا و ضرورت‌های حزبی تهی می‌كند.

بخشی از این روحیه زاییده‌ی ساختار فرهنگی است، و بخش دیگر از ساختار اجتماعی جامعه حاصل می‌شود. اگر چه ساختار فرهنگی از ساختار اجتماعی تغذیه می‌كند، ولی زمانی كه ساخته شد مستقل از آن عمل می‌كند. این درست است كه یك فرد متعصب دینی تنها در محیط دینی تعصب‌آلود ساخته می‌شود ولی زمانی كه این اعتقاد به او منتقلشد، او خود مستقل از محیط، تعصب به خرج می‌هد و می‌كوشد تا محیط را به رنگ خود درآورد. یعنی آموخته‌ی ذهنی انسان، می‌شود ساختار فرهنگی او و مرجع داوری برای درستی‌ها و نادرستی‌ها. او از این پس دنیا را از این دریچه می‌بیند و چون آن‌را درست، طبیعی و عین حقیقت می‌پندارد، می‌خواهد همه به مانند او عمل‌كنند و دنیا را آن‌گونه كه او می‌بیند، ببینند. این ذهنیت رقابت را به‌راحتی به‌دشمنی، و همكاری را به تقلید و دنباله‌روی بدل می‌سازد.

●روحیه‌ی همكاری

تحقیقات رابرت پوت نام، جامعه‌شناس آمریكایی صاحب‌نام درزمینه‌ی تحقیقات درباره‌ی اجتماعات مدنی است، درباره‌ی مهاجران به كشور آمریكا، او نشان داده است كه از نظر فرهنگی، مهاجران كشورهای اسكاندیناوی در مقایسه با سایر گروه‌های قومی مهاجر، از روحیه‌ی مشاركت در فعالیت‌های اجتماعی و همكاری و خدمات عمومی بالاتری برخوردارند. به‌طور مثال اگر شهرداری برای تصمیم‌گیری درباره‌ی پروژه‌ای اهالی محل را برای اظهارنظر و تصمیم‌گیری دعوت‌كند، افراد با تعلق قومی مختلف به یك اندازه درباره‌ی آن حساسیت و احساس مسؤولیت و واكنش نشان نمی‌دهند؛ درحالی‌كه برخی كاملاً بی‌تفاوتند، برخی دیگر با جدیت كامل در این نشست‌های وقت‌گیر و بی‌مواجب شركت‌كرده، اظهارنظر می‌كنند و رأی می‌دهند. ایرانیان مهاجر در آمریكا جزو گروه‌هایی هستند كه كم‌تر از روحیه‌ی مشاركت و همكاری و وقت‌گذاری برای منافع عام برخوردارند. برعكس، آن‌ها بسیار حساب‌گرند. نمی‌خواهم تحلیلی پیراموان چرایی این تفاوت‌ها اضافه‌كنم، صرفاً باید به اهمیت خودِ تفاوت توجه نمود؛ زیرا نه دلایل این تفاوت، بلكه بود و نبود روحیه‌ی عدم مشاركت و همكاری برای تشكیل انجمن‌های حمایت از حقوق جمعی مهماست. اگر در جوامع دموكراتیك نیز انجمن‌های مدنی فعال و درگیر نباشند، دمو‌كراسی قربانی امیال سلطه‌جویان خواهد شد. مراقبت از دموكراسی به‌اندازه‌ی خود دموكراسی مهم و با ارزش است. ایرانیان مهاجر در آمریكا در برخورد نژادی و قومی از بسیاری شهروندان سفیدپوست آمریكایی متعصب‌تر و خود مدارترند. بی‌آن‌كه توجه داشته باشند كه بافت چند نژادی و چند قومی این جامعه به ایرانیان فرصت مهاجرت و استفاده از حقوق برابر داده است. البته ایرانیان در زمینه‌ی مشاركت در مراسم و مناسك دینی از روحیه‌ی جمعی (نه همكاری) بالایی برخوردارند. علت این امر، تعصب دینی، لذت‌بردن از شركت در مناسك مذهبی به‌دلیل محدودیت تفریحات سالم دیگر، عادات فرهنگی غیرعقلانی، هویت گروهی ‌یافتن در ارتباط با نهاد دینی كه به‌طور محسوسی امتیازها و فاصله‌های اجتماعی با دیگران را كم می‌كند، نقش موعظه‌گران در ارزش‌سازی‌های كاذب، و تحریك احساسات مردم، خلسه و تخلیه، ادغام ارزش‌های مدنی با ارزش‌های دینی، و سنت‌باور قوی مردم به مراجع دینی است. زیرا به‌طور تاریخی، در زمانی‌كه ایرانیان از دانش خواندن و نوشتن برخوردار نبودند، این گروه (علما) مرجع فهم درست، امین و مركز تصمیم‌گیری آن‌ها بودند. علی‌رغم تحول بسیار بزرگ در عرصه‌ی علوم و دانش، این گروه هنوز نقش مرجعیت، اعلمیت و خُبره‌بودن را از دست نداده است. بنابراین از نظر ساختار فرهنگ حزبی، جامعه‌ی ایران (عامه‌ی مردم) آموزش و تجربه‌ی لازم را به دست نیاورده است.

كاظم علمداری

* استاد جامعه‌شناسی دانشگاه ایالتی كالیفرنیا

پی‌نوشت:

۱. دو واژه‌ی دولت و حكومت در زبان فارسی به نا‌درست به‌كار برده می‌شود. حكومت به‌معنای بخش اجرایی نهاد قدرت است و دولت به‌معنای تمامیت سه قوه‌ی اجرایی، قانون‌گذاری و قضایی است. در ایران محمود احمدی‌نژاد رییس حكومت است، نه دولت. من در این نوشته قصد اصلاح این اشتباه مصطلح را ندارم و آن‌را به‌همان تعبیر رایج به‌كار گرفته‌ام. این نكته را سال‌ها قبل دكتر محمد برقعی در مقاله‌ای توضیح داده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.