چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
سایه مرگ , ارمغانی از سایه ملخ
رمان «سایه ملخ» نوشته محمدرضا بایرامی است که برای رده سنی نوجوانان نوشته شده و چاپ دوم آن اخیراً توسط انتشارات سوره مهر به بازار کتاب عرضه شده است.
محمدرضا بایرامی مدیر دفتر ادبیات کودک و نوجوان میباشد. فعالیتهای فرهنگی او در زمینه داستاننویسی است. وی برنده جوایز متعددی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، حوزه هنری، جشنواره ادب و پایداری، جشنواره روستا، بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، سمینار بررسی رمان ایران و جهان، انجمن نویسندگان کودک و نوجوان و کتاب سال مسجد جوادالائمه و همچنین برنده جایزه جهانی کبرای آبی و خرس طلایی از کشور سوئیس و ... می باشد.
وی بیش از دو دهه است که برای گروههای سنی مختلف داستان مینویسد، اما عمدهٔ فعالیت او در حیطه کودکان و نوجوانان است.
«سایه ملخ» از جمله آثار اوست که به جنگ، سنتها و زندگی روستایی از نگاهی متفاوت میپردازد. و در واقع پایان داستان زمانی است که جنگ تحمیلی ایران و عراق آغاز میشود. این کتاب بایرامی در جشنوارههای مختلفی مانند «جشنوارههای ادبی ـ هنری روستایی»، «کتاب سال شهید حبیب غنیپور» و ... جوایزی را کسب کرده است.
داستان از آنجا شروع میشود که ((صابر)) یا ((من راوی)) به شناساندن فضا، حال و هوای داستان و معرفی شخصیتهای داستانی میپردازد. تقریباً از همان ابتدای داستان مشکل اصلی خانواده یعنی عمل چشمان کمسوی پدر خانواده مطرح میشود. زندگی روستایی همراه با سنتهای حاکم بر فضای روستا در قالب شخصیت مردسالاری به وضوح در داستان به چشم میخورد. سادهزیستی و زندگی سنتی به خوبی توسط نویسنده مطرح و بر فضای داستان سایه افکنده است.
داستان در فصل تابستان رخ میدهد. زمانی که مدرسهها تعطیل هستند و صابر در کنار خانواده در تلاش و تکاپو ظاهر میشود.
در صفحه های اول داستان، من راوی شخصیتهای داستانی را پشت سر هم معرفی میکند و نسبت آنها را با راوی و خانواده او نشان میدهد.
بایرامی در این اثر همانند آثار قبلیاش رگههای روستایینویسی و بومینویسی را نمایان ساخته و در تداوم آثار قبلی که موفق هم بودهاند به خلق اثری دیگر پرداخته، که آن هم توانسته موفق باشد و جوایزی را نیز نصیب خود کند. المانهایی که نویسنده در سایه ملخ به کار برده است را میتوان در عالم واقعیت نیز دید و لمس کرد. در واقع تخیل در داستان سایه ملخ کمتر به چشم میخورد.
نویسنده کتاب با خلق شخصیت اصلی داستان یعنی صابر، نوجوانی را به تصویر میکشد که در عین حال که فردی پرکار، پر تلاش و ساعی است اما هرزگاهی قصوری نیز در وظایفش رخ میدهد. در حقیقت نویسنده داستان شخصیت صابر را که قهرمان اصلی داستانش است چندان بزرگ، قدرتمند و شجاع نمیداند یا نمیخواهد چنین ذهنیتی را به خواننده نوجوانش القاء کند. در واقع موفقیتهای صابر را نه توسط خودش، بلکه توسط دیگران (حاتم) به انجام میرساند. چنانچه نویسنده در بخشهایی از داستان به کرات از ترس و ضعف صابر سخن میگوید.
ترسی که در تاریکی شب منجر به خلق تخیلات عجیب و غریب توسط صابر میشد. بایرامی سعی ندارد با بزرگنمایی و شجاع نشان دادن شخصیت اصلی به تقدیر و ستایش او توسط خواننده بپردازد. از این لحاظ اثر فوق در قالب داستانهای بازاری قرار نمیگیرد.
خانواده صابر در تلاشند هر چه زودتر گوسفندان را پروار کنند و با فروش آنها موجبات عمل جراحی چشمان پدر را فراهم نمایند. شاید عصبانیتهای پدر صابر ناشی از آن است که اینهمه تلاش را میبیند و میداند که حاصل زحمات آنها صرف هزینه عمل جراحی چشمان او خواهد شد، و با این فکر احساس ناراحتی و نارضایتی میکند. داستان به خوبی پیش میرفت تا اینکه ملخ ها به روستا و مزارع روستائیان حمله میکنند. و از لحظه هجوم ملخ ها سایه سنگین مرگ، نیستی و نابودی بر فضای روستا حاکم میشود. ملخها به سرعت شروع به نابودی محصول میکنند.
در واقع با آمدن ملخ فضای تیره و سیاه وارد داستان میشود. سایه نابودی آنقدر ادامه مییابد که در نهایت با شروع جنگ و حمله عراقیها پیوند میخورد. عراقیها به روستا حمله کرده و همه چیز را نابود می کنند. در ((سایه ملخ))، بایرامی در حقیقت به روستایینویسی و بومینویسی خود رجوع کرده است و با بیانی روان و سلیس و نثری ساده سبک بومینویسی را پیاده کرده و به راحتی قادر به گفتوگو با مخاطب میشود.
آنچه در اثر فوق موجب تأمل و دقت خواننده می شود، این است که بایرامی ابتدا داستان را به خوبی شروع میکند و در همین داستان به معرفی شخصیتهای آن میپردازد. اما همواره این حس به مخاطب دست میدهد که چیزی در لابهلای داستان گم شده است. و به نظر میرسد بایرامی یک موضوع اصلی را برای خود انتخاب نکرده است و همواره منتظر است موضوعی با ثباتتر و هیجانآمیزتر در طی داستان به وجود آید، تا به کمک آن موضوع بتواند مخاطب را تا انتهای داستان همراه نماید.
البته این امر با توجه به تبحر و مهارت بایرامی امری بعید به نظر میرسد. شاید موضوعی که بایرامی در نظر داشته، در بین داستان و در فضاهای متفاوت داستان نمود مییافتند.
نویسنده داستان با استفاده از توصیفها و ترکیبهای درست و به جا به خصوص استفاده از ابتکارات توصیفی، جایگاه قابل قبولی به نثر داستان داده است. چنانچه با ایجاد هیجان در لابهلای داستان، همواره نوعی حس کنجکاوی را در خواننده ایجاد کرده و به اشکال متفاوت او را تا پایان داستان همراه نموده است. این هیجانها و توصیف از فضاها را در طول داستان و در لحظههایی چون حمله ملخها، صحنه محاصره شدن صابر در میان حلقه گرگها در تاریکی شب وهمآلود، دیدن سایههای افرادی که مدام پنهان میشدند توسط نبیل و شناسایی عراقی ها و تانکهایشان توسط حاتم میتوان دید که بیانگر نمونهای از هیجانهای حاکم بر داستان و فضای سیاه آن بوده است.
همچنین این هیجان ها و دلهرهها را میتوان در تاریکی شبی که یکی از عراقیها تا نزدیکی صابر پیش آمده و منجر به بند آمدن نفس او شده بود،دید. این لحظات بحرانی و هیجانآمیز توسط نویسنده با تبحر و مهارت خاص نویسندگیاش در طول داستان ایجاد شده و با کندوکاوی پیرامون داستانهای هیجانآمیز، ((سایه ملخ)) را میتوان به عنوان داستانی تأثیرگذار مطرح نمود. یعنی داستانی که مخاطب نوجوان خود را همراه، همسو و همپای خود میسازد و تا پایان داستان او را حفظ میکند.
بایرامی در اثر((پل معلق)) فضایی از شک و تردید و سردرگمی یک سرباز وظیفه به نام ((نادر)) را بیان میکند، و در واقع یک نوع فضای مبارزه با درون را میبینیم که در نهایت و سرانجام داستان نادر با دیدن دختر جوانی به یاد خواهرش میافتد یعنی به جای اینکه با دیدن آن دختر به آینده با افق دید روشن و شفاف بنگرد به گذشته تاریک خود پناه میبرد. ولی در انتهای داستان ((سایه ملخ)) حمله عراق به روستا و نابودی آن به تصویر کشیده میشود.
اما با هدیه کردن گوسفندان از طرف اهالی روستا به عنوان تشکر از صابر و خانوادهاش نگاه به آینده و افق روشنی مطرح میگردد. در حقیقت بایرامی با افق دید روشن و شفاف قضیه را حلاجی میکند و به جای بازگشت به گذشته، آینده با تمام موفقیتهایش به خواننده سلام میکند. اگر چه در پایان داستان همه چیز نابود میشود ولی با بردن گوسفندان به چراگاه توسط صابر، امید به زندگی و ادامه یافتن مسیر زندگی به ذهن خواننده متبلور میشود.
فداکاری در داستان با جسارت و دلیریهای صابر و حاتم رخ مینماید و انصاف، مردانگی و غیرت روستاییان در تشکر از این فداکاری در هدیه کردن گوسفندان جلوهگر میشود. پایان داستان گرچه از جنگ و نابودی صحبت میکند و فضای تیره و تاریک سوختن روستا را در شعلههای فروزان تهاجم اهریمن نشان میدهد. اما از سوی دیگر، یکدلی و متحد شدن روستائیان را در مواقع نیاز به وضوح به تصویر میکشد. وحدتی که همواره در طول سالهای دفاع مقدس و ۸ سال جنگ تحمیلی ایران و عراق به کرات شاهد بودیم. شاید موضوعی که همواره در طول داستان حس گم شدنش به مخاطب دست میدهد همان شروع جنگ تحمیلی است. یعنی بایرامی از یک موضوع جزء شروع میکند و مخاطب نوجوان را با خود همراه میسازد تا به موضوع اصلی و نهایی خود یعنی جنگ ایران و عراق برسد.
اگر از این منظر سرانجام داستان را مد نظر داشته باشیم میتوانیم این اثر را در زمزهٔ آثار دفاع مقدس قرار دهیم. از آثار دیگر نویسنده میتوان به: کوه مرا صدا زد (رمان)، بر لبهٔ پرتگاه (رمان)، بعد از کشتار (مجموعه داستان)، رعد یکبار غرید (داستان)، دود پشت تپه (رمان نوجوانان)، عقابهای تپه ۶۰ (رمان نوجوانان)، دشت شقایقها (خاطرهٔ ادبی)، هفت روز آخر (خاطرهٔ ادبی)، به دنبال صدای او (مجموعه داستان)، عبور از کویر (داستان)، همراهان (مجموعه داستان)، دره پلنگها و ... اشاره کرد.
حیدر ایمنی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست