جمعه, ۲۹ تیر, ۱۴۰۳ / 19 July, 2024
مجله ویستا

نگاهی به آثار ژوززه ساراماگو


نگاهی به آثار ژوززه ساراماگو

ژوززه ساراماگو, نویسندهٔ پرتغالی, كه بارها نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات شده بود, سرانجام , و دیر هنگام در سن ۷۶ سالگی موفق شد در سال ۱۹۹۸ این جایزه را از آن خود وكشورش كند آثار این رمان نویس و شاعر كه به عبارتی رئالیسم جادویی را با انتقادات گزندهٔ سیاسی می آمیزد به ۲۵ زبان ترجمه شده است

ژوززه ساراماگو، نویسندهٔ پرتغالی، كه بارها نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات شده بود، سرانجام ، و دیر هنگام در سن ۷۶ سالگی موفق شد در سال ۱۹۹۸ این جایزه را از آن خود وكشورش كند. آثار این رمان نویس و شاعر كه به عبارتی رئالیسم جادویی را با انتقادات گزندهٔ سیاسی می‌آمیزد به ۲۵ زبان ترجمه شده است. ساراماگو در سال ۱۹۲۲ در نزدیكی لیسبون در خانواده‌ای تنگدست به دنیا آمد و به دلیل فقر نتوانست تحصیلات دانشگاهی‌اش را به پایان رساند. در یك آهنگری به كارمشغول شد تا بتواند به طور پاره وقت به درسش ادامه دهد.ساراماگو نخستین رمانش« كشور گناه» را درسال ۱۹۴۷ نوشت اما ۳۵ سال انتظار كشید تا سرانجام موفقیت ادبی و شهرت در سال ۱۹۸۲ با انتشار رمان « بالتازار و بلیوندا» به سراغش بیاید. سبك شاعرانهٔ ساراماگو كه تخیل و تاریخ و انتقاد از سركوب سیاسی و فقر را با هم می‌آمیزد موجب شده است كه او را به نویسندگان امریكای لاتین بویژه گابریل گارسیا ماركز تشبیه كنند. اما ساراماگو منكر این شباهت است و می‌گوید بیشتر از سوانتس و گوگول تأثیر پذیرفته است. اثر جنجالی ساراماگو « انجیل به روایت عیسی مسیح» بود كه در سال ۱۹۹۲ منتشر گردید.

وزیر كشور وقت پرتغال آنچنان از این رمان برآشفت كه نام ساراماگو را از فهرست نامزدهای : جایزهٔ ادبی اروپا» حذف كرد و گفت این رمان توهین به كاتولیكهای پرتغال است و موجب تفرقه افكنی در كشور شده است . ساراماگو نیز به نشانهٔ اعتراض با همسر اسپانیایی‌اش پرتغال را ترك گرفت و به لانساروت، جزیره ای آتشفشانی از جزایر قناری، به تبعیدی خود خواسته رفت. فرهنگستان سوئد با ستایش از ساراماگو و اعلام اهدای جایزهٔ نوبل ادبیات ۱۹۹۸ به وی گفت:« آثار ساراماگو با تمثیلهای ملهم از تخیل و شفقت و طعنه ما را بی وقفه وادار به ادراك یك واقعیت فرار و مبهم می‌كند.« كوری» یك رمان خاص است، یك اثر تمثیلی ، بیرون از حصار زمان و مكان، یك رمان معترضانه اجتماعی، سیاسی كه آشفتگی واجتماع و انسانهای سر در گم را در دایرهٔ افكار خویش و مناسبات اجتماعی تصویر می‌كند. ساراماگو تأكید بر این حقیقت دارد كه اعمال انسانی در « موقعیت» معنا می‌شود و ملاك مطلقی برای قضاوت وجود ندارد، زیرا موقعیت انسان ثابت نیست و در تحول دائمی است. در یك كلام ساده، دغدغهٔ عمدهٔ ذهن ساراماگو در این رمان فلسفی مسئله سرگشتگی انسان معاصر یا « انسان در موقعیت» است كه از خلال ابعاد و لایه های مختلف و واكنشهای انان بررسی می شود.

●خلاصه چند رمان از ژوزه ساراماگو

ـ بلم سنگی (۱۹۸۶ـ The Stone Raft)

در این رمان، شبه جزیره «ایبری» ـ كه كشورهای پرتغال و اسپانیا درون آن قرار دارند ـ از قاره اروپا جدا شده، در اقیانوس اطلس رها می‌شود.

ـ تاریخ محاصره لیسبون (۱۹۸۹ ـ The History of the Siege of Lisbon)

«تاریخ محاصره لیسبون» تلفیقی از دو روایت یا دو رمان است، یك رمان تاریخی كه موضوع آن جنگی است كه در قرن ۱۲ میلادی در شهر لیسبون اتفاق افتاد. در این جنگ مسیحی های پرتغال، شهر لیسبون را ـ كه مدت چهار قرن در دست مسلمانان بود ـ محاصره و تصرف كردند و با بی رحمی تمام، همه مردم شهر را هم به قتل رساندند.

این واقعه در این كتاب به شكل رمان روایت می شود و در واقع این اثر روایتی تخیلی از آن واقعه است. هرچند كه اسم بعضی از شخصیتهای تاریخ هم در این بخش از رمان آمده است، اما جزئیات حوادث و صحنه ها كاملاً تخیلی است.

روایت دیگر، یك روایت عاشقانه و امروزی است. یعنی شرح عشق مرد و زنی به یكدیگر كه مرد مصحح یك مؤسسه انتشاراتی است و زن مسؤول آن مصحح و مصحح های دیگر مؤسسه است. این قسمت رمان حالت خود زندگی نامه دارد.

ساراماگو گفته است كه «رایموندوسیلوا» (مصحح) در واقع خود اوست، و «ماریا سارا» (مافوق رایموند و سیلوا) همسر او خانم «پیلار دل ریو» است.

ـ انجیل به روایت مسیح (۱۹۹۱ـ The Gospel According to Jesus Christ)

در رمان «انجیل به روایت مسیح» تصویری دنیایی از حضرت عیسی (ع) ارایه شده است. در این رمان، عیسی (ع)، به تبع امیال بشری خود، با مریم عذرا زندگی می‌كند و سخت بر آن است كه از مصلوب شدن رهایی یابد..

ـ همه نام‌ها (۱۹۹۷ ـ All the Names)

آقای ژوزه كارمند جزء بایگانی كل سجل احوال است. او به عنوان منشی، برگه دان های ساكنان یك شهر بی نام را مرتب می كند. در حالی كه آرشیو مرده ها در فضای تاریك و غبار گرفته قفسه ها روی هم انباشته می شوند و جایشان را به پرونده های جدید زنده ها می دهند، آقای ژوزه مخفیانه اطلاعاتی درباره صد شخصیت معروف جمع آوری می كند. روزی او بر حسب تصادف برگه دان زنی جوان و ناشناس را كشف می كند كه میان همه نام های دیگر گم شده است. با این كه اطلاعات اداری مختصری درباره این شخص در اختیار دارد، به تحقیق درباره او دست می زند، سرگذشت او را بازسازی می كند و به مردان و زنانی كه او را می شناخته اند، نزدیك می شود.آقای ژوزه تنها پرسوناژی كه اسم دارد- همان اسم نویسنده رمان- در طول تحقیقش به اشخاصی برمی خورد كه نمی تواند به وجودشان شك كند و احساسات تمام سرشت ها را، از ترس گرفته تا دلسوزی، حس می كند. در این رمان ژوزه ساراماگو همانند تحقیقی ساده و در عین حال پرماجرای پرسوناژ خود، به داستانی سرسام آور روی می آورد كه مثل یك رمان پلیسی و همچنین مثل یك قصه، بی درنگ خوانده می شود. تحقیق وسواس گونه آقای ژوزه، او را به دنیای بیرون پرتاب می كند، به دور از بایگانی كل سجل احوال كه در آن نوعی انضباط و ناشناختگی نزدیك به دنیای كافكا حاكم است. او كم كم متوجه می شود كه هر كس به اندازه خود، مقابل سیستم خشك اداری مقاومت می كند. یك چیز كاملاً بی اهمیت، گرد و غباری اندك روی چرخ دنده های ماشین، عكسی كه بیشتر از حد مقرر شده تماشا می شود، برای زیر و رو كردن یك زندگی كافی است.كافی است یك پیر زن اسرارش را برای غریبه ای فاش كند، یك مرد از قوانین مستبدانه موسسه ای چند صد ساله تخطی كند و یك چوپان اسامی قبر های تازه حفر شده گورستانی عظیم را عوض كند تا این مقاومت در مقیاس فردی، قدرتی فوق العاده به دست آورد. آقای ژوزه در طول تحقیقش، پیشرفت ها و درجا زدن های روزانه اش را در دفترچه كوچكی یادداشت می كند و برای خود تعریف می كند، او یك صدا پیدا می كند و تبدیل می شود به سوژه زندگی خودش.به این ترتیب، در این داستان سوم شخص، پرسوناژ تبدیل می شود به راوی سرگذشت خود و از «من» استفاده می كند. آقای ژوزه ابداع كننده این زن ناشناس است، چه او را تصور كرده باشد و چه او را همانند یك گنج در هزار توی ترسناك فراموشی كشف كرده باشد.

ـ قصه جزیره ناشناخته (۱۹۹۹ ـ The Tale of The Unknown Island)

در «قصه جزیره ناشناخته» ماجرا از این قرار است كه روزی مردی به قصر پادشاهی می رود. این مرد حاجتمند چند روز در كنار دری از درهای قصر كه مخصوص دریافت عریضه ها ست، به انتظار می نشیند تا سرانجام زن نظافتچی قصر به دستور پادشاه در را می گشاید. مرد یك كشتی می خواهد تا با آن به جزیره ناشناخته برود. در ابتدا شاه با سفسطه در فكر رد كردن خواست اوست اما جمعی از دادخواهان كه در پشت در عریضه ها، منتظر نوبت خود هستند، با مرد حاجتمند همبستگی نشان می دهند تا بتوانند زودتر از شرش خلاص شوند.

پادشاه بالاجبار تسلیم خواست او می شود و مرد با نامه ای از شاه به سراغ رئیس بندر می رود. زن نظافتچی كه از زمین شویی و نظافت قصر خسته شده، قصر را رها و مرد را تا لنگرگاه تعقیب می كند و در طول راه تنها به فكر پاكیزه كردن كشتی هاست. بعد از ورانداز كردن كشتی ها یكی را می پسندد و آن درست همان كشتی‌ای است كه رئیس بندر، بعد از پرسیدن سؤالاتی آن را به مرد می دهد.

این كشتی شبیه ناوچه است و زن نظافتچی از ابتدا آن را برای خود می داند. مرد به دنبال خدمه می رود اما هنگام بازگشت هیچ ملوانی با او نمی آید چراكه همه باور دارند كه دیگر جزیره ناشناخته ای وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، حاضر نیستند آسایش موجود خانه و راحتی كار كردن در كشتی های مسافربری را رها كنند و خود را در ماجراجویی های دریایی گرفتار سازند.

تنها زن نظافتچی با اوست. اما بی خدمه نمی توانند به دریا بروند. مرد به این فكر می افتد كه كشتی را به شاه پس بدهد اما زن او را منصرف می كند. آن شب غذا می خورند و می اندیشند كه در فصلی مناسب و موقعیتی مناسب راه خواهند افتاد. شب هنگام یكی در كابین راست و دیگری در كابین چپ كشتی به خواب می رود. مرد در خواب می بیند كه كشتی اش با تعدادی ملوان و خدمه زن و همین طور حیوانات خانگی و جوانه گیاهان و گلها، بر روی دریاست. اما ملوانان شورش می كنند و در جزیره‌ای كه روی نقشه جغرافیایی وجود دارد، به همراه خدمه ها و حیوانات پیاده می شوند. مدتی بعد درختها و گلها، همه كشتی را چون مزرعه ای می پوشاند. مرد مشغول درو كردن گندمهاست كه در كنار سایه خود، سایه ای می بیند. از خواب می پرد و زن نظافتچی را در كنار خود می یابد. صبح‌دم «جزیره ناشناخته » را با حروف سفید روی كشتی می نویسند و به دریا می‌زنند.

ـ دخمه (۲۰۰۰ـ The cave)

«دخمه» داستان پیرمردی ۶۴ ساله به نام «سیپریانو الگور» است كه در دهكده ای نزدیك شهری بزرگ زندگی می كند. در این شهر مكانی وجود دارد بنام مجتمع مركزی كه خود شهری است بزرگ تر و مرموزتر. ساكنان بی‌شماری در این مجتمع زندگی می كنند كه همه امكانات شهری و رفاهی برایشان فراهم است و آرزوی خیلی هاست كه در این مجتمع زندگی كنند. مجتمعی كه هر كسی اجازه سكونت در آن را ندارد و بوسیله نگهبانان بی‌شماری حفاظت و كنترل می شود.

سیپریانو سازنده ظروف سفالینی است كه آنها را در كارگاه سفالگری اجدادیش درست می كند و با قراردادی كه با مجتمع مركزی دارد آنها را جهت فروش به ساكنان مجتمع به انبار آنجا می برد. از قضا شوهر تنها فرزند سیپریانو یكی از نگهبانان مجتمع مركزی است و انتظار ترفیعی را می كشد كه با آن بتواند برای زندگی به یكی از آپارتمان های كوچك مجتمع مركزی نقل مكان كند. ترفیعی كه داماد سیپریانو و دخترش برای آن لحظه شماری می كنند و خود سیپریانو در دل از آن بیزار است. همسر سیپریانو مدتی پیش درگذشته است و دخترش می خواهد سیپریانوی تنها و پیر را با خود به مجتمع مركزی ببرد.

زندگی سیپریانو زمانی به هم می ریزد كه مسئولین مجتمع مركزی با به هم زدن یكطرفه قرار داد دیگر حاضر به خرید سفال هایش نیستند و او مجبور است تنها كاری را هم كه در این دنیا برایش باقیمانده بود متوقف كند. از سوی دیگر دامادش در آستانه گرفتن ترفیع قرار می گیرد و سیپریانو مجبور است همراه آنها به مجتمع مركزی نقل مكان كند كه اگر تا این زمان, تنها از آن خوشش نمی آمد, اكنون برای اینكه از آنجا متنفر هم باشد دلیل دارد.

اینجاست كه داستان ساده زندگی روزمره و یكنواخت سیپریانوی سفال فروش به دغدغه های بیشمار پیرمردی تنها و ناامید تبدیل می شود كه نمی داند جدال اصلی اش بیشتر با خودش و خاطرات گذشته اش است و یا با دختر و دامادش و زندگی آینده اش در مجتمع مركزی .

كوری:

در شهری كه اپیدمی وحشتناك كوری- نه كوری سیاه و تاریك كه كوری سفید و تابناك- شیوع پیدا می‌كند و نمی‌دانیم كجاست و می‌تواند هر جایی باشد، خیابانها نام ندارد. شخصیتهای رمان نیز نام ندارد .

دكتر، زن دكتر، دختری كه عینك دودی داشت، پیرمردی كه چشم بند سیاه داشت، پسرك لوچ .سبك و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبه‌ای استثنایی پیدا می‌كند.درخلال پاراگرافهای طولانی، پیچیدگی‌های روح انسان و مشكلات غامض زندگی را تداعی می‌كند.

كوری مورد نظر ساراماگو كوری معنوی است. سازماندهی و قانونمندی و رفتار عاقلانه خود به نوعی آغاز بینایی است. ساراماگو كلام پیچیده و چند پهلویش را در دهان تك تك شخصیتهای كتاب و مخصوصاض در پایان در دهان زن دكتر گذاشته است:« چرا ما كور شدیم، نمی دانم ،شاید روزی بفهمیم ، می‌خواهی عقیدهٔ مرا بدانی ، بله ، بگو ، فكر نمی‌كنم ما كور شدیم ، فكر می‌كنم ما كور هستیم، كور اما بینا، كورهایی كه می‌توانند ببینند اما نمی‌بینند.»

ساراماگو در « كوری» تعهد و باور عمیق خود را به عدالت اجتماعی، احترام به خرد و عقل سلیم همراه با تزكیهٔ روح و جسم كه تنها را ضمانت پایدار ماندن هر جامعه‌ای است درغالب یك رمان هنرمندان و شگفت انگیز به ما ارمغان میدهد.

« كوری» در سال ۱۹۹۵ منتشر شد. ساراماگو می‌گوید:« این كوری واقعی نیست ، تمثیلی است. كور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمی‌كنیم....»

خلاصه داستا ن :‌

در این رمان ، شخصیت های داستان نام ندارد و عنوان های آنها رمز گونه است و به نقش اجتماعی هر یك اكتفا می شود . خلاصه ی رمان كوری چنین است :‌در پشت چراغ قرمز ، راننده ی اتومبیلی ناگهان كور می شود . این مرد به كوری عجیبی دچار شده ،‌یعنی همه چیز را سفید می بیند و گویی در دریای شیر فرو رفته است . مرد دیگری او را به خانه اش می رساند ، اما اتومبیل این كور را می دزدد . همسرش او را به چشم پزشكی می رساند ، اما علت كوری كشف نمی شود . چشم پزشك و دزد اتومبیل هم به همین ترتیب كور می شوند ، چشم پزشك مسئولین بهداشت را با خبر می سازد . این فاجعه را هیولای سفید می گویند . مسئولین برای جلوگیری از سرایت آن، كورها و نزدیكانشان را در ساختمان تیمارستانی قرنطینه می كنند ، اما روز به روز تعداد كورها بیشتر می شود . همسر چشم پزشك كور نمی شود ، اما خودش را به كوری می زند تا از همسرش جدا نشود ، او تنها كسی است كه تا پایان داستان بیناست . در قرنطینه چه بلاهایی كه بر سر كورها نمی آید . همسر چشم پزشك از رفتارها و مصیبت های آن ها گزارش عبرت‌انگیزی می دهد . بسیاری از كورها به دست سربازان و نگهبانان قرنطینه كشته می شوند . اما سربازها هم كم كم كور می شوند .

بزرگ ترین مشكل برای كورها برآوردن نیازهای اولیه یعنی خوراك و مستراح است و با این كه دولت به آن ها غذا تحویل می دهد ، اما تقسیم كردن و استفاده از آن بسیار دشوار می شود . آن دزد اتومبیل به دلیل دست درازی به دختر عینكی زخمی و به دست سربازان كشته می شود . دولت و رسانه ها وعده های دروغین می دهند كه كوری در حال كنترل است . نظم و ترتیب شهر از بین م

نزهت شهرکی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.