دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

امروز دیگر همه ما نولیبرالیم


امروز دیگر همه ما نولیبرالیم

حضور در این جا و به طور خاص تجلیل از آغاز انتشار نشریه ای با چنین عنوان فرخنده بسیار مسرت بخش است

حضور در این‌جا و به طور خاص تجلیل از آغاز انتشار نشریه‌ای با چنین عنوان فرخنده‌ بسیار مسرت‌بخش است.(۱) مدت زمان درازی است که به مسایل مربوط به عدالت اجتماعی علاقه‌مند بوده‌ام؛ یکی از نخستین کتاب‌هایم «عدالت اجتماعی و شهر»(۲) نام دارد. برای من نوشتن این کتاب بسیار آموزنده بود و امیدوارم روزی کتابی آموزنده برای خواندن باشد؛ اما گاهی، مانند این نمونه، از نوشتن بسیار بیش از خواندن می‌آموزید. کتاب من درباره شهر بود و مایلم صحبت‌ام را با یکی از نقل‌قول‌های مورد علاقه‌ام درباره شهرها آغاز کنم که از رابرت پارک(۳)، جامعه‌شناسی است که در دهه ۱۹۲۰ در شیکاگو قلم می‌زد. پارک این‌گونه از شهرها سخن می‌گفت، وی گفت: شهر منسجم‌ترین و به طور کلی موفق‌ترین کوشش انسان برای بازآفرینی جهانی که در آن زندگی می‌کند، بیشتر بر اساس تمایلات درونی‌اش، است. شهر جهانی است که مرد خلق کرده است؛ از‌این‌رو، جهانی است که محکوم است در آن زندگی کند. بنابراین، به طور غیرمستقیم، انسان بدون درک روشنی از ماهیت کاری که انجام داده، با بازآفرینی شهر خود را از نو ساخته است.

گرایش جنسیتی این نقل‌قول را باید نادیده بگیرید، این گفتار در دهه ۱۹۲۰ نوشته شده است. برای من، معنای این جملات نیاز به تامل دارد؛ زیرا نه‌تنها بدان علاقه‌مندم، بلکه به اشکال گوناگون مشابه گفته مشهور مارکس است. مارکس در کتاب «سرمایه» درباره فرایند کار انسان صحبت می‌کند و این نکته دیالکتیکی را مطرح می‌سازد که ما نمی‌توانیم جهان پیرامون‌مان را تغییر دهیم بدون این که خود را تغییر داده باشیم و ما نمی‌توانیم خود را تغییر دهیم بدون این که جهان پیرامون‌مان را تغییر داده باشیم. و از این رو، مارکس کل تاریخ انسان را تبلور دیالکتیک دگرسانی‌های کیستی و چیستی ما، همراه با دگرسانی‌های جهان پیرامون ما، محیط زیست و چیزهای دیگر می‌داند. البته، پارک مارکسیست نبود، تردید دارم که اصلاً آثار مارکس را خوانده باشد، اما پارک نیز همین استدلال را می‌کند. پیامد استدلال پارک این است که پرسش «ما می‌خواهیم در چه نوع شهرهایی زندگی کنیم» را نمی‌توان از این پرسش‌ها جدا کرد که «چه نوع مردمانی می‌خواهیم باشیم» «مایلیم چه نوع مناسبات انسانی میان خودمان خلق کنیم» و «چه‌گونه می‌خواهیم آن را خلق کنیم»؟ این ساخت متقابل شهر و چیستی و کیستی ماست که گمان می‌کنم تامل در آن بسیار مهم است. به‌ویژه اگر به لحاظ تاریخی به گذشته باز‌گردیم و بپرسیم آیا اصلاً نسبت به این وظیفه آگاه بوده‌ایم؟ آیا آگاه بوده‌ایم که این کار را انجام می‌دادیم؟ فکر می‌کنم پاسخ آن است که همچنان که شهرها تغییر می‌کنند ما نیز تغییر می‌کنیم بدون آن که واقعاً نسبت به آن چندان آگاه باشیم.

هر از چندگاهی کسی، معمولاً یک آرمان‌شهرگرا، می‌آید و می‌گوید؛ «آهای، ما باید نوع متفاوتی از شهر بسازیم. و این نوع متفاوت شهر چنان شهری باشد که در آن ما قصد داریم مردمان شریفی باشیم، برخلاف مردم شیطان‌صفتی که دور و بَر خود می‌بینیم» از این‌رو سنتی آرمانشهرگرا وجود دارد که می‌کوشد با آگاه‌شدن از این وظیفه و ارائه پیشنهادهایی درباره اشکال شهر و کارکردهای شهر و رشد شهر که تاحدودی مرتبط با ایده خلق یک اجتماعی انسانی آرمانی، جهانی آرمانی است که در آن می‌توانیم زندگی کنیم، به این بحث پارک پاسخ دهد. اغلب طرح‌های آرمانشهرگرایانه به دلایلی که اینجا واردش نمی‌شوم هیچ‌گاه عملکرد چندان خوبی نداشته‌اند. اما وقتی به لحاظ تاریخی و جغرافیایی نگاه کنیم به شیوه‌ای که نیویورک ساخته شد، تورنتو ساخته شد، مسکو ساخته شد، شانگهای ساخته شد، می‌بینیم که ساخت این شهرها با ایده مشخصی درباره این که بنا داریم چه‌گونه مردمی باشیم نبوده است. اما این حاصل شهرنشینی خلق نوعی از جامعه انسانی است و باید توجه کنیم که این چه نوع جامعه انسانی است.

گفته‌ای بسیار قدیمی از دوران قرون وسطی است که می‌گوید «هوای شهر انسان را آزاد می‌کند» و از این جاست که اهمیت تاریخی ایده آزادی شهر آغاز می‌شود. پرسشی که مایلم امروز در آن تامل کنم این است که «چه نوع آزادی در شهر داریم؟» درست همین الان، اگر بگوییم «هوای شهر ما را آزاد می‌سازد» فرایندهای شهری که در پیرامون ما جریان دارد چه نوع آزادی‌ای می‌سازد؟ این پرسش‌ها بی‌درنگ به این پرسش‌‌ها می‌انجامد که «منظور ما از آزادی چیست؟»، «چه کسی در جایگاهی قرار دارد که به ما بگوید این آزادی چیست؟» و «چه‌گونه ماهیت این آزادی را طرح‌ریزی می‌کنیم؟» البته برای این ایده موسوم به آزادی اخلاق قدرتمندی داریم.

مردی از حوالی کارولینای جنوبی، به نام جورج بوش، واقعاً نوشته‌های بسیار و سخنرانی‌های متعددی درباره این موضوع درباره آزادی و رهایی دارد. من به‌شدت نسبت به این موضوع کنجکاوم و از این رو زمانی را صرف آن می‌کنم و تمامی سخنرانی‌های جورج بوش را باز می‌خوانم و اینها بسیار جالب است. وی از چیزهای متفاوتی می‌گوید. وی در سالگرد ۱۱ سپتامبر گفت:

ما قاطعانه از ارزش‌هایی دفاع می‌کنیم که این کشور را به وجود آورد، زیرا جهانی صلح‌آمیز از آزادی‌های فزاینده در خدمت منافع درازمدت امریکاست، بازتاب استمرار آرمان‌های امریکایی است و به متحدان امریکا وحدت می‌بخشد. انسانیت فرصت آن را دارد که پیروزی آزادی بر دشمنان دیرینه‌اش را جامه عمل بپوشد.

وی در ادامه می‌گوید که «ایالات متحده یا این ملت بزرگ از مسئولیت رهبری خویش استقبال می‌کند.» این احساسات را می‌توان در برخی سخنرانی‌های قبل از ۱۱ سپتامبر جورج بوش نیز یافت – این‌ها جدید نیست. پیوست جالب‌توجهی وجود دارد. وقتی تونی بلر در ژوییه ۲۰۰۳ برای سخنرانی به کنگره رفت اصلاح دوستانه‌ای نسبت به تاکید بوش بر ارزش‌های امریکایی انجام داد. وی گفت:

اسطوره‌‌ای وجود دارد که به رغم آن که ما عاشق آزادی هستیم، دیگران نیستند، که پیوند ما با آزادی حاصل فرهنگ ماست، که آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، حاکمیت قانون، ارزش‌های امریکایی یا ارزش‌های غربی است. اعضای کنگره، ایده‌های ما ارزش‌های غربی نیستند؛ آنها ارزش‌های جهان‌شمول سرشت انسانی‌اند.

بوش این اصلاح را پذیرفت. در سخنرانی بعدی‌اش که در پاسخ به سخنان بلر در وست‌مینستر ادا کرد، گفت:

پیشبرد آزادی خواسته زمان ماست. خواسته کشور ما از هنگام ۱۴ نکته(۴) [در این جا اشاره او به وودرو ویلسون بازمی‌گردد] ، و چهار آزادی(۵) [اشاره به روزولت] و سخنرانی وست‌مینستر(۶) [اشاره به رونالد ریگان] است. امریکا قدرت خود را در خدمت این اصل قرار داده که ما بر این باوریم که آزادی طراحی طبیعت است، ما بر این باوریم که آزادی جهت‌گیری تاریخ است. ما بر این باوریم که اعتلا و احترام انسانی و با اعمال مسئولانه آزادی تحقق می‌یابد. ما بر این باوریم که آزادی که بر آن ارج می‌نهیم تنها مربوط به ما نیست، بلکه حق و امکانی است برای تمامی نوع انسان.

جورج بوش در سخنرانی پذیرش خود در کنوانسیون ملی جمهوری‌‌خواهان در سال ۲۰۰۴، گفت:

بر این باورم که امریکا در سده جدید به راهبری آرمان آزادی فراخوانده شده است. بر این باورم که میلیون‌ها نفر در خاورمیانه در سکوت تمنای آزادی دارند. اگر شانس آن را پیدا کنند، شرافتمندانه‌ترین شکل دولت را که تاکنون انسان طراحی کرده است در آغوش می‌کشند. بر این باورم که تمامی این چیزها از آن روست که آزادی هدیه امریکایی‌ها به جهان نیست، بلکه موهبت قادر متعال به تمامی مردان و زنان در این جهان است.

مجموعه تغییرات جالبی در این سخنرانی‌ها وجود دارد. از این ایده که رهایی و آزادی ارزش‌های امریکایی است، تا این ایده که آنها ارزش‌های جهان‌شمول‌اند، تا این ایده که آنها ارزش‌های نهفته در طبیعت‌اند، و تا این ایده که آنها البته بخشی از طراحی هوشمندانه قادر متعال برای زمین است. آنچه در این لفاظی جالب است آن است که در دولت بوش دایمی است. می‌توانیم دو رویکرد در این زمینه اتخاذ کنیم. یکی آن است که این‌ها صرفاً لفاظی‌های توخالی، حرف‌های پوچ ریاکارانه است. وقتی به خلیج گوانتانامو یا زندان ابوغریب نگاه کنیم، وقتی همه چیزهایی که روی زمین جریان دارد ببینیم، ناهماهنگی غریب میان این لفاظی درباره آزادی و رهایی و واقعیت‌هایی که در سیاست‌های واقعی برملا می‌شود تکان‌دهنده است. حتی در قانون میهن‌دوستانه۷ در امریکا، در تمامی سطوح دولت اقتدارگرایی می‌بینیم ـ این لفاظی کاملاً دروغ و ریاکارانه است و این روشی غلط برای تفسیر آن است. فکر می‌کنم به چند دلیل این غلط است. بوش خیلی به ادعاهایش بر سر آزادی و رهایی اتکا کرده است. دیوید بروکس۸، ستون‌نویس محافظه‌کار نیویورک تایمز این نظر را ارائه کرده و من تاحدودی با او موافقم، او می‌گوید:

نباید فرض کنید که امریکا تصاحب‌کننده پول، هدردهنده منابع، دارای انواع و اقسام شبکه‌های تلویزیونی، بی‌فکر روی زمین است و همه این زبان مدروز صرفاً پوششی برای طلب نفت، برای منافع ثروتمندان، سلطه یا جنگ است.

من واقعاً فکر می‌کنم امریکا همه این چیزهاست، اما آنچه بروکس در مورد آن کاملاً حق دارد این است که می‌گوید امریکا صرفاً همه این چیزها نیست. آرمان‌های بوش در واقع ریشه عمیقی در فرهنگ امریکا دارد و در زمینه روشی که طی آن مردم امریکا موقعیت خود را در جهان تعبیر می‌کنند، باید قدرت این لفاظی، اهمیت این لفاظی و سنت این لفاظی را دریابیم. وقتی مثلاً بوش از وودراو ویلسون نقل می‌کند، ارتباط بسیار بسیار قدرتمندی پدید می‌آورد. وودراو ویلسون (که لیبرال بود) نگران آزادی و رهایی در جهان بود. در عین حال، او نگرانی‌های ناشایست‌تری داشت. برای مثال، ویلسون وقتی رییس‌جمهور بود این‌گونه بر آن تاکید کرد:

از آن جا که تجارت مرزهای طبیعی را نادیده می‌گیرد و تولیدکننده بر آن تاکید دارد که جهان را همچون یک بازار در اختیار داشته باشد، پرچم کشورش باید او را دنبال کند و درهای کشوری را که بر وی بسته است باید درهم شکست. امتیازاتی که تامین‌مالی کنندگان بدان دست می‌یابند باید با وزارتخانه‌های دولتی، یعنی با ارتش، تضمین یابند، هرچند حاکمیت یک ملت ناراضی در این فرایند مورد تجاوز قرار گیرد. از آن‌جا که هیچ گوشه‌ای از این سرزمین نباید نادیده گرفته شود یا از آن استفاده نشود، مستعمره‌ها باید تصرف گردد و از آن بهره‌برداری شود.

روزولت طرح‌های جهانی مشابهی داشت. البته ریگان نیز از همین سنخ بود. اکنون قصد من از گفتن این نکات آن است که دیدگاه نادرستی وجود دارد که می‌گوید بوش نوعی انحراف در سنت امریکا است. چنین نیست، وی کاملاً در این سنت جای گرفته است. بنابراین نمی‌توانیم از این نظر استقبال کنیم که صرفاً رای دادن به رقیب بوش و رییس‌جمهور کردن کسی مانند کلینتون این مسئله را حل می‌کند.

تردیدی نیست که ایده آزادی اهمیت بسیار دارد، اما باید معنایی ملموس برای آن تعریف کنیم. روشی که بوش معنای ملموسی برای آن می‌گذارد صرفاً همراه‌ساختن دوباره و دوباره آن در سخنرانی‌هایش با این ایده است که آزادی بازار و آزادی تجارت معرف آزادی است. معنای آزادی در نزد بوش را به بهترین شکلی پل برمر، رییس ائتلاف دولت انتقالی در عراق نشان داد. بازسازی کامل ساختار نهادی در دولت عراق وجود دارد. حکم به خصوصی‌سازی همه‌چیز داده شد. هیچ مانعی در برابر مالکیت خصوصی نباید وجود داشته باشد. هیچ مانعی برای ورود سرمایه‌گذاری خارجی و عملیات موردنظرشان، هیچ مانعی در برابر دارایی‌هایی کشور که می‌توانند به مالکیت در آورند، و هیچ مانعی در برابر تجارت نباید وجود داشته باشد. در واقع، آنچه پل برمر، قبل از انتقال قدرت، انجام داد، طراحی مجموعه کاملی از شرایط در ساختار نهادی عراق بود که با دستگاه دولتی نولیبرالی سازگاری داشته باشد. هماهنگی تمام‌عیار با سازمان تجارت جهانی و نیز با نظریه الزامات دستگاه دولتی نولیبرالی. برمر، حدود ۸۰-‌۷۰ مقررات و لایحه‌ برای عراقی‌ها برجا گذاشت. وقتی دولت را به عراقی‌ها واگذار کردند، یک شرط انتقال قدرت این بود که عراقی‌ها چیزی را تغییر ندهند. پس، از عراقی‌ها خواسته شد که ایده آزادی را این گونه بپذیرند. ماتیو آرنولد۹ سال‌ها قبل گفت: «آزادی ایده بزرگی است، اسب با‌شکوهی برای سواری است، به شرط آن که بدانی با آن به کجا می‌روی». از عراقی‌ها خواسته شد درست در اصطبل نولیبرالی سوار اسب آزادی شوند. قانون اساسی عراق که در ۲۰۰۳ طراحی شد تقریباً مشابه قانونی بود که ۳۰ سال قبل، دقیقاً در ۱۹۷۵، در پی کودتای شیلی، برکناری سالوادور آلنده و به قدرت رسیدن پینوشه، برقرار شد. یک وقفه دو ساله در شیلی وجود داشت زیرا مسئله این بود که چه نوع برنامه اقتصادی می‌تواند اقتصاد را احیا کند؟ آنچه در شیلی انجام دادند ارمغان بچه‌های شیکاگو بود که می‌گفتند: «همه‌چیز را خصوصی کنید، کشور را به روی سرمایه‌گذاری خارجی، تجارت خارجی باز کنید، هیچ مانعی در برابر بازگشت سود مالکیت خصوصی به کشور مبداء نگذارید، الگوی رشد مبتنی بر صادرات داشته باشید.» البته آنها نمی‌بایست نیروی کار را منضبط سازند چرا که تمامی رهبران کارگری کشته شده بودند، همه اتحادیه‌های کارگری منحل شده بودند. همه درمانگاه‌های بهداشتی که دگراندیشان رادیکال در آن شورش راه می‌انداختند منحل شده بودند. در ۱۹۷۵، یک نظام تمام‌عیار نولیبرالی در شیلی به اجرا درآمد که کاملاً مشابه چیزی بود که ایالات متحده در ۲۰۰۳ بر عراق تحمیل کرد.

بنابراین، بار دیگر مفهوم معینی از آزادی است که بر آن تاکید می‌شود. فکر می‌کنم آنچه بعد از کودتای شیلی رخ داد و آنچه در عراق رخ داد، نظریه تاریخی کاملی را مشخص می‌سازد که طی آن فرایندهای قدرتمند نولیبرالیسم جهان را دگرگون ساخت و ما را دگرگون ساخت تا جایی که امروز همه ما خواه ناخواه نولیبرالیسم، و درنتیجه، ما به شیوه‌های بسیار متفاوتی با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنیم. این‌ دگرگونی را از همه‌ بیشتر در نحوه تحول شهرها در طی این دوره مشاهده می‌کنیم.

دیوید هاروی

ترجمه: پرویز صداقت

یادداشت مترجم:

نیویورک، اکنون شهری «تقسیم‌شده» است، از سویی «منهتن» بهشت رویایی میلیاردرها هست و از سوی دیگر محلاتی که بر اثر سه دهه حاکمیت نولیبرالی به‌سختی از حداقل خدمات اجتماعی بهره‌مندند. از حدود سال ۱۹۷۳، توقف بودجه‌های دولتی و وام‌های بانک‌های سرمایه‌گذاری به شهرداری نیویورک، اصلاحات سوسیال‌دمکراتیکی را که این شهر در دهه‌های قبل شاهد بود متوقف ساخت. رخدادهایی که هم‌زمان در جهان رخ داد، ازجمله دلارهای نفتی انباشته در کشورهای خلیج فارس و انتقال آن به بانک‌های سرمایه‌گذاری در نیویورک، تفوق ایدئولوژی نولیبرالی در عرصه سیاسی در امریکا، و حاکم‌شدن برنامه تعدیل ساختاری در بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول، در عمل نیویورک را پایتخت مالی جهان ساخت. اما پایتختی که تنها در سایه قدرت نظامی امریکا قادر به ایفای نقش خود در درازمدت بوده است.

دیوید هاروی، یکی از برجسته‌ترین متخصصان جغرافیا، انسان‌شناسی و مسایل شهری در دنیای معاصر است. او در ۱۹۳۵ در انگلستان به دنیا آمد. تا اواسط دهه ۱۹۶۰ وی عمدتاً به جریان متعارف علوم اجتماعی نزدیک بود، از روش‌های کمَی استفاده می‌کرد و در دانش متعارف جغرافیا و نظریه پوزیتیویستی مشارکت داشت. وی در ۱۹۶۹ کتاب «تبیین در جغرافیا» را نوشت که به روش‌شناسی و فلسفه جغرافیا اختصاص داشت. با این‌حال، ‌از این مقطع شاهد گردش وی به چپ و نیز گرایش‌های رادیکالی در مطالعات جغرافیایی بودیم. چنین است که هاروی به مباحثی نظیر بی‌عدالتی اجتماعی و سرشت نظام سرمایه‌داری پرداخت. ورود وی به دانشگاه جان هاپکینز در بالتیمور در گرایش وی به چپ موثر بود. در سال ۱۹۷۳، هاروی کتاب «عدالت اجتماعی و شهر» را نوشت این کتاب به‌شدت در میان گرایش‌های غیرمتعارف اقتصاد سیاسی مورد توجه قرار گرفت. وی در ادامه در کتاب «محدودیت‌های سرمایه» (۱۹۸۲) تحلیل‌های جغرافیایی درباره نظام سرمایه‌داری را ادامه داد. دیگر کتاب مهم وی «وضعیت پسامدرنیته» است وی در این کتاب ایده‌های پسامدرنیسم را ناشی از تناقضات درونی سرمایه‌داری می‌داند. این کتاب یکی از آثار بسیار پرفروش بود و از آن به عنوان یکی از ۵۰ کتاب برتر در دوران پس از جنگ دوم جهانی نام برده‌اند. هاروی در ۱۹۹۶ کتاب «عدالت، شهر و جغرافیای تفاوت» را منتشر کرد و در این کتاب بر روی مسایل عدالت اجتماعی و عدالت زیست‌محیطی متمرکز شد. هاروی در کتاب «فضاهای امید» (۲۰۰۰) با ایده‌ای آرمانشهرگرایانه به طرح بدیلی برای وضعیت کنونی جهان پرداخت. کتاب بعدی وی «پاریس: پایتخت مدرنیته» نام دارد. در این کتاب وی به بررسی وضعیت شهر پاریس در قرن نوزدهم تا مقطع شکل‌گیری کمون پاریس را بررسی می‌کند. دیوید هاروی در سخنرانی‌ای که اول فوریه ۲۰۰۷ در کالج دیکینسون ادا کرد به رابطه نولیبرالیسم و شهر می‌پردازد؛ و در این چارچوب شکل‌گیری نیویورک امروز، به مثابه یک شهر نولیبرالی را نشان می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:

۱- این مقاله ترجمه‌ای است از:

David Harvey, Neoliberlaism and the City, Studies in Social Justice, Volume ۱, Number ۱, Winter ۲۰۰۷

اصل مقاله دست‌نوشته سخنرانی هاروی در دانشگاه ویندسار در ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۷ است.

۲- این کتاب به فارسی ترجمه شده است: دیوید هاروی، عدالت اجتماعی و شهر، ترجمه محمدرضا حائری، فرخ حسامیان و بهروز منادی‌زاده، شرکت پردازش و برنامه‌ریزی شهری، ۱۳۸۲

۳- Robert Park

۴- ۱۴ پیشنهاد پرزیدنت ویلسون در هشتم ژانویه ۱۹۱۸ به کنگره امریکا در مورد جهان پس از جنگ جهانی اول، هفت مورد از این پیشنهادها مربوط به خطوط مرزی و سرزمین‌ها در جهان آن روز بود و سایر موارد مبنایی برای تشکیل جامعه‌ی ملل گردید.

۵- اشاره به سخنرانی فرانکلین روزولت در ششم ژانویه‌ی ۱۹۴۱ که در آن به آزادی‌های چهارگانه: آزادی بیان، آزادی مذهب، آزادی از تنگدستی، و آزادی از ارعاب ناشی سرکوب فیزیکی اشاره کرد.

۶- سخنرانی ریگان در هشتم ژوئن ۱۹۸۲ خطاب به نمایندگان پارلمان انگلستان در وست‌مینستر. سخنرانی ریگان در فضای جنگ سرد سیاست‌های بلوک شوروی سابق را مورد انتقاد قرار داد و از آزادی‌های فردی، لیبرال‌دمکراسی و حاکمیت قانون دفاع کرد.

۷- Patriot Act

قانونی که کنگره امریکا در پی حادثه یازدهم سپتامبر تصویب کرد و به مقامات دولتی اختیارات بیشتری برای تعرض به حقوق و آزادی‌های شهروندی اعطا کرد.

۸- David Brooks

۹- Matthew Arnold


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.