یکشنبه, ۲۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 16 June, 2024
مجله ویستا

عقابی در شنپنجه ای بر خاک


عقابی در شنپنجه ای بر خاک

پرونده عملیات آمریکا در طبس

«تنها قدم بعدی ]ما[ که می توان جزو احتمالات موجود به شمار آورد، نوعی دخالت نظامی است.» این جمله ای بود که جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا، یک هفته پیش از آغاز عملیات طبس، در یک مصاحبه مطبوعاتی - تلویزیونی ادا کرد. کارتر در این مصاحبه آخرین تصمیمات راجع به مجازات ایران را اعلا م می کند. او مسافرت آمریکاییها را به ایران ممنوع کرده، از موسسات خبری آمریکا می خواهد که شمار گزارشگران خود را در ایران به حداقل برسانند.

برای آمریکایی ها همه چیز از ۴ نوامبر ۱۹۷۹ (۱۳ آبان ۵۸) شروع شد. سفارت آمریکا در تهران به اشغال دانشجویان پیرو خط امام درآمد و اعضای سفارتخانه، گروگان گرفته شدند. حیثیت ابر قدرت غرب لکه دار شده بود واین اولین بار پس از انقلاب ایران بود که مردم آمریکا، یکصدا با دولت، خواستار برخورد قاطع با حکومت جدیدالتاسیس ایران می شدند. «ساندی» از مدتها قبل، درانتظار چنین خبری بود. همسر یک نظامی، با گذشت سالها، شامه ای قوی برای بو کشیدن حوادث سیاسی پیدا می کند. اگر نه برای همه مردم آمریکا، حداقل برای ساندی همسر «چارلز بک ویث» فرمانده گروه کماندویی نورآبی، کم کم مسجل می شد که جز عمل مستقیم نظامی چاره دیگری برای دولت آمریکا نمانده است. کارتر باید تا پیش از آغاز انتخابات ریاست جمهوری، تکلیف گروگان ها را یکسره می کرد. فراخوان گروه های نظامی ویژه، همچنین گروه نور آبی، حدس ساندی را به یقین نزدیک می کرد و حالا ، این سخنان رئیس جمهور...

سرهنگ بک ویث در ویتنام فرمانده گروه «پروژه دلتا» بود; گروهی فوق سری که از میان نیروهای ویژه انتخاب شده بود و با بودجه «سیا» اداره می شد. وظیفه «پروژه دلتا» انجام ماموریت های فوق العاده بود. یعنی کارهایی که با هیبت فرمانده اش خوب جور دربیاید. گردن کلفت، با تقریبا دو متر قد، کله ای تراشیده و پوستی پرچین و چروک. چنین آدمی، فرماندهی نیروهایی را به عهده داشت که خطرناک ترین و ناامیدانه ترین ماموریت ها به آنها محول می شد. کارهایی کثیف که حتی به ستون حوادث روزنامه ها هم راه پیدا نمی کرد، چه برسد به افتخار و درجه!! بعد از ویتنام، تشکیل و فرماندهی گروهی ویژه مرکب از ۲۵۰ تا ۳۰۰ نفر به او واگذار می شود. در آن زمان که اوج حملا ت تروریستی ضد آمریکایی در تمام جهان بود، آمریکایی ها به این نتیجه رسیدند که برای مقابله بااین حملا ت تشکیل نیروی ضربتی ویژه ای ضروری است و برای این کار سرهنگ بک ویث انتخاب می شود و او نیز از میان داوطلبان نیروهای مختلف، افرادی را دستچین می کند که قرار است به «حیوانات جنگی» تبدیل شوند. این «کلا ه سبزهای به توان دو» از تعلیم مربیانی چون مشاورین «اس آ اس» (هنگ ویژه هوایی انگلیس)، مربیان کماندوهای اسرائیلی و مرزبانان آلمان فدرال برخوردار شدند.

در طول تمام یک هفته پیش از ۲۴ آوریل ۸۰، ساندی بیشتر از تمام طول عمرش به اخبار تلویزیون و مطالب روزنامه ها توجه نشان داد. بیشتر از سه ماه می شد که از چارلی، جز تلفن های گاه و بیگاه خبری نداشت. البته ساندی به غیبت های شوهرش عادت کرده بود ولی هر بار، ذوق کورنشدنی شدیدی در دلش شعله می کشید برای پیش بینی آنچه اتفاق خواهد افتاد. این بار هم شعله روشن شده بود و چشم ها و گوش ها تیز. اما پس از مصاحبه تلویزیونی هفدهم آوریل کارتر، دیگر هیچ خبری از امکان عملیات نظامی شنیده نشد. فقط دو روز پس از آن، کارتر دستور قطع روابط دیپلماتیک با ایران را صادر کرده بود و در برابر ملت آمریکا متعهد شده بود که گروگان ها را پس بگیرد. ساندی، انتظار می کشید.

اما انتظار «ساندی بک ویث» انتظاری کور بود. او از تمام آنچه که در زیر پوست عادت گذر زمان می گذشت خبر نداشت. آنچه که ساندی را به حوادث مربوط می کرد، وجود مردی بود به اسم «چارلی بک ویث»; در حالی که چارلی فقط یک نقطه کوچک از صفحاتی بود که داشت ورق می خورد. روز ۱۴ آوریل دو نماینده صلیب سرخ جهانی - هارولد اشمیت و دکتر برنارد لیب کیند - اجازه ملا قات با گروگان ها را کسب می کنند. این ملا قات پس از توافق ایران و صلیب سرخ جهانی درمورد اجرای چهار شرط زیر انجام می گیرد:

۱) ملا قات با تمام گروگان ها

۲) جمع آوری همه مشخصات آنها

۳) مطلع کردن خانواده هایشان از وضعیت جسمی شان

۴) تعهد مطلق در مخفی نگه داشتن اطلا عات مربوط به این ملا قات از سوی ملا قات کنندگان. شرط چهارم اجرا می شود، اما سه شرط دیگر سبب می شود که آمریکاییها از نگهداری همه گروگان ها در داخل سفارت اطمینان حاصل کنند.

از چند ماه پیش از آن، ناو هواپیما بر «نیمیتس» در خلیج فارس که نقش اصلی حمله را به عهده داشت، تعداد پروازهای شبانه هلی کوپترهای خود را افزایش می دهد. این یک تاکتیک معمولی بود برای پوشاندن «پرواز ساعت X». شاید از همین ناو در یکی از روزهای آوریل، یک هواپیما واحتمال هلی کوپتر به پرواز درآمده، تا منطقه کویری ایران مسافتی در حدود صدها مایل را طی کرده، عده ای متخصص را جهت نمونه برداری از خاک و دیگر عملیات فنی پیاده کرده وبه پایگاه بازگشته باشد! هواپیماهای دیگری نیز به دفعات، به منظور عکسبرداری، برفراز همین منطقه به پرواز در می آیند و تمام این کارها دور از چشم رادارهای ایران انجام می شود. روز ۸ آوریل تشنج مرزی بین ایران وعراق در جنوب از سرگرفته می شود. ۱۸ آوریل در تمام دانشگاه های ایران درگیری های شدیدی صورت می گیرد و دهها نفر کشته و زخمی می شوند. روز ۲۳ آوریل اوضاع کردستان مجددا متشنج می شود و زد و خوردها بالا می گیرد: در سنندج، مریوان، کامیاران، پاوه و سقز برخوردهای شدید و خونباری رخ می دهد و صدها نفر کشته می شوند. به نظر می رسد که کشور در حال سقوط و نابودی است. در چنین شرایطی، توجه کامل به گروگان های زندانی در سفارت آمریکا، دیگر امری غیرممکن است.

چهارشنبه ۲۳ آوریل - سوم اردیبهشت - سرلشکر باقری، فرمانده نیروی هوایی، به دفاع هوایی مستقر در برخی فرودگاه های استراتژیک مانند شیراز و مشهد و قم، دستور تخلیه فرودگاه ها از تسلیحات ضدهوایی را می دهد. حتی به خدمه ضدهوایی مشهد مرخصی فوق العاده داده می شود!! رادار بابلسر هم که از یک هفته پیش خراب شده است همچنان بدون تعمیر باقی می ماند. و تمام اینها و بسیاری موارد دیگر که شاید علا وه بر ساندی، بسیاری از سیاستمداران رده بالا ی واشنگتن هم از آن بی خبر باشند، زمینه چینی های آن چیزی بود که قرار بود روز ۲۵ آوریل - ۵ اردیبهشت - اتفاق بیفتد: عملیات پنجه عقاب!

ساعت حدود دوازده ظهر است. ساندی پس از ملا قات یکی از دوستانش به خانه بر می گردد. شاید اگر کسی در آن لحظه به ساندی می گفت که اتفاقی که آنقدر در انتظارش بود در حال شروع شدن است از شوق وتعجب، همانجا وسط خیابان خشکش می زد. اما ساندی از هیچ چیز خبر نداشت. همان موقع، یعنی ساعت ۸/۳۰ دقیقه به وقت تهران، شش فروند هواپیمای «سی-۱۳۰» از جزیره «مصیره» عمان به پرواز در آمده اند تا مسافتی حدود ۱۸۰۰ کیلومتر را با تجهیزات و نفرات مامور، به داخل خاک ایران طی کنند. غول های پرنده، از دریای عمان می گذرند و در حوالی «صور» وارد حریم هوایی ایران می شوند از اینجا باید مسیری را طی کنند که براساس ارزیابی های بسیار، تقریبا بی خطر است. پرواز بدون هیچگونه مانعی از سمت راست کرمان و «دربند کوه» ادامه می یابد.

حدود دو ساعت بعد، برج دیدبانی رادار دربند متوجه چند فروند هواپیمای ناشناس می شود واعلا م خطر می کند. در این لحظه هواپیماها فقط چند صد کیلومتر با مقصد، یعنی دشت کویر فاصله دارند. در دشت کویر، یعنی غیرقابل عبورترین و کم جمعیت ترین و بالا خره خالی ترین نقطه جهان از نشانه های حیات، از قبل کسانی در انتظار هواپیماها بر سر می برند. ساعت ۱۱/۳۰ شب به وقت تهران، اولین «سی - ۱۳۰» در کویر بر زمین می نشیند و سرلشکر وات و سرهنگ بک ویث مشغول پیاده کردن نیروها می شوند. همان موقع، ساندی روی کاناپه اتاق نشیمن دراز کشیده است وهمراه با صدای موزیک و با چشمهایی نیمه باز، غذای ظهرش را هضم می کند. پنج ساعت قبل از آن یعنی ساعت ۶/۳۰ بعد از ظهر به وقت تهران، ناو هواپیمابر نیمیتس به فاصله ۳۰ مایلی ساحل ایران رسیده است.

فرماندهی ناو و دیگر کشتیهای آمریکایی مستقر در خلیج فارس از دو روز پیش مشغول اجرای عملیات انحرافی برای جلوگیری از جلب توجه کشتی های شوروی مستقر در منطقه بوده اند. ساعت ۵/۳۰ دقیقه به وقت تهران فرود «سی - ۱۳۰» در جزیره مسیره به فرمانده ناو نیمیتس گزارش می شود و بالا خره ساعت ۶/۳۰ هشت هلیکوپتر از عرشه نیمیتس به پرواز درمی آیند. هوا کاملا تاریک شده است که هلیکوپترهای «سی - استاسیون» به مرز ایران می رسند و از منطقه میان شهرهای ساحلی چابهار و گواتر، وارد ایران می شوند. هلیکوپترها از میان دره ها و مسیری پیچاپیچ که از ماه ها قبل به وسیله عکسبرداری های دقیق مورد مطالعه قرار گرفته است، پرواز می کنند. پس از عبور از کوه های منطقه به سمت شمال غربی می روند به طوری که کوه «بزمان» در سمت راست مسیر آنها واقع شود. به محض پشت سر گذاشتن کوه ها بر فراز مسیری سنگی و کویری به سمت شمال و شمال غربی راهشان را ادامه می دهند.

تقریبا دو ساعت از پرواز گذشته است که در حوالی شهرهای ریکان و کرمان اولین هلیکوپتر دچار نقص فنی می شود.هلیکوپتر خراب، ناچار تن به فرود اضطراری می دهد یک هلیکوپتر دیگر نیز به زمین می نشیند تا سرنشینان هلیکوپتر خراب شده را با خود ببرد.

این کار بیشتر از چند دقیقه طول نمی کشد و پرواز ادامه می یابد. اما لحظات زیادی نمی گذرد که یک هلیکوپتر دیگر هم دچار نقص فنی می شود. نقص این هلیکوپتر در دستگاه مخصوص حفظ تعادل ظهور می کند. خلبان قدرت جهت یابی را از دست می دهد و دچار سرگیجه می شود تنها یک راه وجود دارد و آن بازگشت به نیمیتس است شش هلیکوپتر دیگر به راهشان به طرف طبس ادامه می دهند و لا شه این یکی بعدها توسط ایرانی ها در خلیج فارس پیدا می شود. در تمام این مدت و تا زمانی که هلیکوپترهای باقیمانده یکی بعد از دیگری در باند نزدیک طبس بر زمین می نشینند، طوفان بسیار شدید شن بر فراز دشت لوت ادامه دارد و این برخلا ف پیش بینی های هواشناسی بود.

آخرین هلیکوپتر ساعت یک بعد از نیمه شب به وقت تهران به زمین می نشیند. درخانه بک ویث، ساعت ۴/۳۰ بعد از ظهر است و ساندی احساس لذتبخشی دارد از کشیدن عضلا ت بدنش، بعد از یک خواب بعد از ظهری کوتاه .

وات و بک ویث از طریق بی سیم، از اشکالا ت پیش آمده مطلع شده اند مهمترین مساله موجود کمبود دو هلیکوپتر است که باید هرچه زودتر فکری به حالش کرد . کمبود دو هلیکوپتر در ساده ترین شکل به معنی کمبود جا برای ۷۴ نفر است. و تازه موقع برگشت پنجاه نفر گروگان زندانی در سفارت و ۳ نفر آمریکایی محبوس در وزارت امور خارجه هم اضافه می شدند. آنها باید تصمیم می گرفتند یا باید از حمل افراد ایرانی خودداری می کردند و یا عده ای از افراد بک ویث.

اتخاذ این تصمیم چندان هم ساده نیست به هر دو دسته افراد - به ویژه ایرانی ها- وظایف معینی محول شده است پس باید پیش از آغاز مرحله دوم، این مشکل به نوعی حل می شد. در این فاصله از اولین هواپیمای «سی - ۱۳۰» یک دستگاه جیپ وچند موتور سیکلت برای رفت و آمد بین هواپیماها و هلیکوپترها تخلیه می شود. ساندی تمام بعد از ظهر را به مطالعه روزنامه های آن روز گذراند. حتی یک خبر کوچک هم می توانست نشانه ای از یک اتفاق بزرگ باشد مثلا سقوط یک هواپیما در شمال آفریقا یا ترور یک سیاستمدار فرانسوی در کامبوج یا انفجار یک بمب در مکزیکوسیتی. فاصله تا مرزهای کشوری به نام ایران اصلا مهم نبود. ساندی در طول زندگی مشترک با بک ویث یاد گرفته بود که مقدمات یک کودتا یا یک ترور می تواند و گاهی می بایست صدها کیلومتر دورتر از محل حادثه فراهم شود.اما آن روز روزنامه های ساندی هیچ کمکی به اونکردند. حتی اخبار عادی مربوط به مساله گروگانگیری هم توی روزنامه ها به چشم نمی خورد.

مدتها قبل از آنکه روزنامه های آمریکایی ساندی را از کسب هر خبری ناامید کنند اینطرف دنیا مسافران یک اتوبوس که از مشهد به طرف یزد در حرکت است شاهد نمایش وحشتناکی هستند. سکوت کویر، با غرش غولهایی که به طور منظم و آرام به طرف زمین فرود می آیند شکسته می شود و از دور تیغه روشنایی نورافکن ها تاریکی شب را می شکافد.چند دقیقه از نیمه شب گذشته است سایه هایی به دنبال دستوراتی قاطع و خشک به زبانی نامفهوم سریعا به حرکت درمی آیند. طولی نمی کشد که اتوبوس به محاصره مردان مسلح درمی آید و از مسافران خواسته می شود که با دستهای بالا از اتوبوس خارج شوند. با حضوراین مهمانان ناخوانده افراد بک ویث عملا چند ساعتی از زمان پیش بینی شده وارد کار می شوند. به فرماندهی عملیات، اضطراب شدیدی دست داده است «پروردگارا! با این عده تقریبا پنجاه نفری مزاحم که می توانند حتی موجب شکست تمام عملیات شوند چه باید کرد؟» تصمیم گیری دراین باره آنقدرها هم وقت نمی گیرد.

یکی از افسران پنتاگون بعدها در واشنگتن گفت: "آنها ]مسافران[ می توانستند به سفری طولا نی و بسیار زیبا فرستاده شوند." تا فرود همه هواپیماها و هلی کوپترها، مسافران تحت کنترل افسران ایرانی قرار دارند. ساعت یک صبح به وقت تهران، آخرین هلی کوپتر به زمین می نشیند، ساندی در واشنگتن، بعد از خوابی کوتاه، خودش را برای مطالعه روزنامه های آن روز آماده می کند و بک ویث ... چیزی نمانده که به خاطر متولد شدنش، مادرش را لعنت کند! خلبان یکی از هلی کوپترها با عجله خودش را به فرماندهی مستقر در محل می رساند. خبر کوتاه است و باور نکردنی: یک هلی کوپتر دیگر هم از رده خارج شده است. ابتدا وات و بک ویث با یکدیگر مشورت می کنند و بعد جریان با بی سیم به اطلا ع ژنرال وارنر می رسد. وارنر، کیلومترها دورتر، درون آواکسی بر فراز مرزهای ترکیه عملیات را تحت نظر دارد. ساعت به وقت تهران یک نیمه شب و به وقت واشنگتن، از ۳۵:۴ گذشته است. لحظات غم انگیزی است.

احتمالا هر کدام از فرماندهان عملیات، نظرات و احساسات متفاوتی دارند. با احتمال شکست عملیات، آبرو و حیثیت و مقام آنها به خطر خواهد افتاد. "بک ویث" با توقف عملیات مخالف است. شاید اگر ساعت ها قبل دستور توقف عملیات می رسید، هیچ احساس ناراحتی نمی کرد، ولی حالا ، با این افتضاح، آبروی گروه "دلتا" در خطر افتاده است. بک ویث کسی نیست که با چند اشکال فنی از میدان به در رود. او معمولا افرادش را به مشکل ترین عملیات، تا حد غیرممکن، وادار می کند. بنابراین در این شرایط، به نظر او پنج هلی کوپتر باقیمانده باید با کمی بیشتر از ظرفیت معمول عملیات را ادامه دهند.

اما دیگران در اضطراب شدیدی به سر می برند و همین مواضعشان را محتاطانه تر کرده است. تاکنون سه هلی کوپتر از کار افتاده است و اگر احتمالا یکی دیگر هم به چنین وضعی دچار شود، حداقل بخشی از افراد اجبارا امکان بازگشت ندارند.

ساعت ۵۰:۴ بعداز ظهر است. ساندی تازه جستجو در روزنامه های آن روز را شروع کرده است. اولین چیزی که او دنبالش می گشت، جمله یا تهدیدی از طرف کارتر بود. در همان لحظه، کارتر، پیشنهاد قطع عملیات را دریافت می کند. کارتر همراه با معتمدترین همکارانش در اتاق وضعیت ویژه کاخ سفید به سر می برد. او فقط ۷ دقیقه با همکارانش مشورت می کند و بعد دستور توقف عملیات را صادر می کند. کارتر مرد خوش بینی است. او روبه همکارانش می گوید: "خدا را شکر که نه کسی زخمی شد و نه زد و خورد مسلحانه ای پیش آمد. می توانست بدتر از این هم اتفاق بیفتد."طبق معمول در ساعت ۵ بعدازظهر، یعنی ۳ دقیقه بعد از تصمیم کارتر، دفتر مطبوعاتی کاخ سفید اطلا عیه روزانه را صادر کرده، اعلا م می کند که هیچ خبر تازه ای نیست. بعد از این اطلا عیه، تقریبا همه خبرنگاران کاخ سفید را ترک می کنند.

در آن لحظه، ساندی در حال خواندن خبر یک قتل در هفت کیلومتری حومه جنوبی شهر است! پنج هلی کوپتر باقیمانده مشغول سوختگیری برای بازگشت هستند و سربازان در حال سوار شدن به هواپیماها. اما نمایش تمام نشده است. ناگهان، توی تاریکی، نور چهار چراغ که در حال پیشروی به سمت آنهاست نمایان می شود. یک سواری و یک نفتکش آرام به سمت طبس در حرکت هستند. این بار سربازان معطل نمی کنند و به سمت آنها شلیک می کنند. نفتکش مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و چشم راننده اش آسیب می بیند. شعله آتش، شنزار را روشن می کند. راننده سواری سریعا جلو و عقب می کند و جلوی چشمان "کلا ه سبزهای به توان دو" زخمی را برمی دارد و فرار می کند. افرادی تا دندان مسلح، آماده نبرد در دشوارترین شرایط و مجهز به پنج فروند هلی کوپتر موفق نمی شوند اتومبیلی را که با نزدیکترین شهر حداقل صد کیلومتر فاصله دارد، متوقف کنند.

همان موقع، کارتر و همکارانش مشغول بررسی اولین جمع بندی از ماجرا هستند. در وهله نخست قرار می شود که راجع به آنچه پیش آمده و انجام شده است، چیزی برملا نشود. بدین ترتیب ایرانی ها با یک مشت وقایع سحرآمیز روبه رو خواهند شد. وجود یک هلی کوپتر بی نام و نشان در اطراف کرمان، که البته نیروی هوایی و دریایی ایران هم از این نوع هلی کوپتر در اختیار دارند و گفته مسافران اتوبوس، برای هیچ کس باورکردنی نخواهد بود. مطبوعات جهان به شکایت ها و اعتراض ها و خلا صه گفته های ایران هیچ ترتیب اثری نخواهند داد. ساعت ۱۵:۲ به وقت تهران است. هنوز بیشتر از سه ساعت به روشن شدن هوا مانده.

یعنی فرصت کافی برای آماده شدن و حرکت با آرامش لا زم وجود دارد. درست ۴۸ دقیقه بعد از تصمیم قطع عملیات، فاجعه اصلی رخ می دهد. یکی از هلی کوپترها بعد از سوختگیری از هواپیمای "سی - ۱۳۰" حامل سوخت، در حین بلند شدن و دور شدن از هواپیما با سرعتی بیش از حد گردش می کند و در این هنگام دم آن به بدنه هواپیما اصابت می کند و در یک چشم به هم زدن هزاران لیتر بنزین، شعله ور و تمام تسلیحات موجود در هر دو منفجر می شود. کوهی از آتش همه جا را روشن می کند. پنج نفر از سرنشینان هواپیما و سه نفر از سرنشینان هلی کوپتر "جزغاله" می شوند و چهار نفر دیگر هم به شدت می سوزند. در آن لحظه، ساندی تصورش را هم نمی تواند بکند که شوهرش توی چه جهنمی گیر افتاده است. خبر این حادثه، بعد از یک ربع ساعت، یعنی راس ساعت ۶ بعد از ظهر به واشنگتن می رسد.

پرواضح است که در چنین شرایطی تصمیم گیری ها دیگر باید سیاسی باشد و نه نظامی. دستور قاطع است: "حرکت فوری!" و آنقدر فوری که اجساد هم به جا می مانند.

بیش از یک ساعت طول می کشد تا بالا خره در ساعت ۴ صبح به وقت تهران، آخرین فروند "سی - ۱۳۰" از باند کویر به پرواز درمیآید. اسکلت سوخته یک هلی کوپتر و یک فروند هرکولس، هشت جسد سوخته و پنج فروند هلی کوپتر سالم چیزهایی هستند که در خاک ایران باقی می مانند. در آن ساعت، ساندی بک ویث مقابل عکس شوهرش، مشغول صرف عصرانه است.

چندماه بعد، چارلی بک ویث و همسرش لحظات خوشی را در "جورجیا" می گذرانند. ساندی هم مثل بقیه مردم آمریکا و جهان، فردای همان روز به وسیله اطلا عیه کاخ سفید از ماجرا باخبر شد. ساعات اول رسیدن خبر، ساندی بیش از هر چیز نگران سلا متی چارلی بود. اما با رسیدن خبرهای کامل تر، خیالش راحت شد. حالا کل ماجرا تمام شده است. گروگان ها آزاد شده اند و کارتر دموکرات جایش را به ریگان جمهوری خواه داده است. چارلی می گوید که این اتفاق، بهترین چیزی است که می توانست رخ دهد. این برای همه بهتر است.

آن روز بعد از ظهر، ساندی و چارلی بک ویث سوار اتومبیل شخصی خودشان دنبال جایی می گشتند تا بعد از ظهرشان را خوش بگذرانند. چارلی سرحال بود و ماجراها را فراموش کرده بود. هر دو می خواستند فقط از لحظاتشان لذت ببرند. از کجا معلوم؟! شاید به همین زودی، ساندی مجبور می شد دوباره روزنامه ها را زیر و رو کند!

نویسنده : فریبا خرم