شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
جایگاه راوی در رمان معاصر
وظیفهای كه بر دوش من نهاده شده تا در مدت زمانی اندك، تذكراتی در مورد منزلت فعلی رمان به عنوان شكل، (Novel as Form) بدهم، ناگزیرم میسازد كه بدون ملاحظه رفتار كنم و فقط یك جنبه از مسئله را برگزینم. جنبهای كه برگزیدهام جایگاه راوی است. در حال حاضر مشخصه این جایگاه پارادوكسی بودن آن است: دیگر قصهگفتن ممكن نیست، اما رمان به عنوان شكل نیازمند روایت است. رمان، شكل ادبی خاص دوران بورژوایی است.
مبدا رمان تجربه جهان افسون زدوده در دونكیشوت است، و تجزیه و تحلیل هنرمندانه هستی صرف، هنوز قلمرو رمان است. واقعگرایی، (Realism) جزو ذاتی رمان به شمار میرود. حتی رمانهایی كه به لحاظ موضوعشان، (Subject matter) رمانهای خیال، (Fantasy) محسوب میشوند، تلاش میكنند تا محتوایشان، (Content) را به گونهای عرضه كنند كه آشكار شود قصد آنها اشاره به واقعیت است. به سبب تحولی كه شروع آن به قرن نوزدهم باز میگردد و امروز بینهایتسریعشده، این نحوه كار مورد شك و تردید قرار گرفته است.
تا آنجا كه به راوی مربوط میشود، این جریان [ناگزیر] از منشور ذهنگراییی عبور كرده است كه بر اثر آن هیچ مصالحی دستنخورده باقی نمانده است و در نتیجه، تذكر ژانر حماسه به عینیتیا انضمامیبودن مادی، (Gegenstndlichkeit Material Concreteness) از بنیان سست گردیده است. این روزها، كسی كه اتكای خود را به واقعیت انضمامی به شیوه فیالمثل شتیفتر، (Stifter) ادامه دهد و انعطافپذیری، (Plasticity) واقعیت مادی اخذ كند - واقعیتی مادی كه از صافی اندیشه گذشته و فروتنانه مورد قبول قرار گرفته باشد - ناگزیر به موضعی رانده میشود كه باید تقلید كند; تقلیدی كه بوی تزئین از آن بلند است.
چنین كسی باید بار گناه دروغی را به دوش كشد: دروغ عاشقانه رهاكردن خود به دست جهان كه پیشفرض آن، آن است كه جهان بامعناست; عاقبت كار چنین كسی در افتادن بیبازگشتبه نوشتن رمانهای عامیانه از نوع رمانهای بازاری پر طول و تفصیل است. اگر از جنبه موضوع اثر نیز مسئله را بررسی كنیم مشكلات به همین اندازه بزرگاند. همانطور كه هنر نقاشی بسیاری از وظایف سنتی خود را به عكاسی سپرد، رمان نیز بسیاری از وظایف خود را به گزارش، (Reportage) و رسانههای فرهنگسازی به ویژه سینما واگذار كرد. این امر به آن معناست كه رمان باید توجه خود را به چیزی جلب كند كه گزارش از پس آن برنمیآید. به هر تقدیر، برخلاف نقاشی، زبان بر آزادی رمان از موضوع، محدودیتهایی تحمیل میكند و رمان را ناگزیر میسازد كه ظاهر گزارش را حفظ كند. جیمز جویس مصرانه عصیان رمان بر ضد واقعگرایی را با عصیان بر ضد زبان گفتاری، (Discursive) پیوند زد.
مخالفتكردن با آنچه جویس انجام میدهد و خارق عادت و فردگرایانه و دلبخواهی خواندن كارهای او، نارواست. هویت و یكپارچگی تجربه در قالب یا شكلی از زندگی كه دارای نظم و استمرار درونی باشد از همگسیخته است، [و دیگر نمیتوان گفت كه] زندگی یگانه چیزی است كه جهتگیری راوی را ممكن میسازد. كافی است كه [برای پیبردن به این نكته] توجه كنیم كه برای كسی كه در جنگ شركت كرده است داستانگویی درباره آن به شیوه كسانی كه درباره ماجراهای خود قصه میگویند تا چه حد ناممكن است.
اگر روایتی چنان عرضه شود كه انگار راوی آن اینگونه تجارب را استادانه از سر گذرانده است، بحق با ناشكیبایی و سوءظن خوانندگان روبهرو خواهد شد. گفتههایی از قبیل «كتاب خوبی و گوشه چمنی» قدیمی شدهاند. دلیل این امر فقط ناشی از فقدان تمركز خوانندگان نیست، بلكه همچنین ناشی از محتوا و شكل [رمان] است، زیرا قصهگویی به معنای گفتن حرفی خاص است و دقیقاً همینكار است كه به سبب جهان اداری شده و استانداردشدن، (Standardization) همه چیزها و یكدستشدن كامل آنها، ناممكن گشته است. صرفنظر از آنكه هرگونه پیامی رنگی ایدئولوژیك دارد، دعوی ضمنی راوی نیز ایدئولوژیكی ستیعنی این دعوی كه جهان هنوز اساسا بر مدار اصل تفرد میچرخد، و اینكه فرد بشری هنوز میتواند به كمك انگیزهها و عواطفش از پس تقدیر برآید، و اینكه آدمی هنوز میتواند در جهان درونی و شخصی خود مستقیما كاری را به انجام رساند; زندگینامههای ادبی سطحی كه این روزها همهجا به چشم میخورند محصول فرعی همین اضمحلال رمان به عنوان شكل است.
قلمرو روانشناسی كه اینگونه طرحهای ادبی در آن پناه میجویند - هر چند با توفیقی اندك - از بحرانی كه گریبانگیر تلاش ادبیات برای انضمامیبودن شده است، مستثنا نیست. حتی موضوع رمان روانشناختی نیز مضمحل شده است: به درستی گفته شده است در همان زمانی كه روزنامهنگاران مستمرا درباره دستاوردهای روانشناختی داستایفسكی قلمفرسایی میكردند، علم و به ویژه روانكاوی فروید مدتها قبل كشفیات او را پشتسر گذاشته بودند.
به علاوه، این ستایش گزاف از داستایفسكی، احتمالا بر نقطه اصلی انگشت نمیگذاشت: اگر اصولا آثار او واجد نكات روانشناختی باشد، منظور از آن روانشناسی شخصیت معقول و ناب، (Intelligible) یا روانشناسی جوهر است نه روانشناسی شخصیت تجربی یا روانشناسی آدمیان كوچه و بازار. داستایفسكی دقیقا از همین جنبه است كه رماننویسی پیشرفته است. آنچه رمان را وا میدارد تا از روانشناسی شخصیت تجربی بگسلد و خود را وقف ارائه جوهر، (Wessen) و برنهاده آن wessen) (Un سازد، فقط آن نیست كه علم و ارتباطات مهار هر چیز محصل و محسوسی، از جمله مجعولیت، (Facticity) جهان درونی را به دست گرفته است; بلكه نكته مهمتر آن است كه هر چه رویه سطحی فرآیند زندگی اجتماعی فشردهتر و یكدستتر میشود، جوهر را بیش از پیش پنهان میسازد. اگر رمان بخواهد به میراث واقعگرایانه خود وفادار باقی بماند و واقعیت امور را بیان كند، باید آن نوع واقعگرایی را رها سازد كه صرفا با تجدید تولید ظاهر واقعیت، نقش این ظاهر در استتار واقعیت را تحكیم میكند.
شئوارگی تمامی روابط میان انسانها - كه خصال انسانی آنان را به روغنی برای روانشدن كار ماشینآلات بدل میكند - و همچنین بیگانگی و از خودبیگانگی عام را باید به نام حقیقی خود نامید، و در میان همه اشكال هنری، رمان یكی از معدود اشكالی است كه صلاحیت این كار را دارد. تخاصم میان انسانهای زنده و شرایط متحجر، از مدتها پیش، و مطمئنا از قرن هجدهم و از زمان انتشار رمان تام جونز نوشته فیلدینگ، موضوع حقیقی رمان بوده است. در طی این جریان، بیگانگی و فاصلهگذاری خود به شگردی زیبایی شناختی برای رمان بدل میشود. زیرا هر چه افراد انسانی و جماعات بیش از پیش از یكدیگر بیگانه میشوند، در چشم یكدیگر مرموز و معماییتر میشوند. تحت این شرایط است كه انگیزه حقیقی رمان، یعنی تلاش برای رمزگشایی از معمای زندگی برونی، به جستجویی برای جوهر بدل میشود. همان جوهری كه اكنون خود در متن بیگانهشدگی روزمره ناشی از قراردادهای اجتماعی، گیجكننده و بهطور مضاعف بیگانه بهنظر میرسد. آنچه سویه ضدواقعگرایانه رمان مدرن، یا همان ساخت مابعدالطبیعی آن را پیش میكشد و برجسته میسازد، موضوع حقیقی رمان است، یعنی همان جامعهای كه در آن آدمیان از خود و از یكدیگر جدا شدهاند. آنچه در تعالی زیباییشناختی منعكس میشود، زدودهشدن افسون از جهان است.
تاملات و تدابیر آگاهانه رماننویس به هیچ وجه عرصه پرداختن به این مسائل نیست، و دلایلی در تایید این گمان وجود دارد كه هرجا رماننویس به چنین تاملاتی روی آورد، نظیر رمانهای بس جاهطلبانه هرمان بروخ، به اثر هنری سودی نمیرسد، بلكه برعكس [در اینگونه موارد] تغییرات تاریخی در «شكل» در هیئتحساسیتهای عجیب و غریب مؤلف ظاهر میشود. حد و اندازه نقش این حساسیتها در مقام ابزارهای ثبتباید و نبایدها، ملاك قطعی تعیین رتبه مؤلف است. بیزاری مارسل پروست از گزارش به عنوان شكل ادبی هنوز هم بیهمتاست.
آثار او به سنت رمان واقعگرا و روانشناختی تعلق دارد، آن هم شاخهای از این سنت كه غایت آن حلشدن رمان در ذهنگرایی افراطی است، یعنی همان سیر تحولی كه آثاری چون نیلز لینه Lyhne) (Niels اثر یاكوبسون و مالته لائوریدز بریگه، (Malte Laurids Brigge) نوشته ریلكه را شامل میشود، ولی فاقد هرگونه پیوند تاریخی تجربی با كار پروست است.
هر چه پیروی رمان از واقعگرایی در ارائه اشیا و امور برونی، و پایبندی آن به شعار «واقعیت اینگونه بود»، قاطعانهتر باشد، هر كلمه آن نیز بیش از پیش به «گویی» و «انگاری» بدل میشود، و همزمان با آن تضاد میان دعوی رمان [به ارائه واقعیت] و این حقیقت كه «وضع اصلا اینگونه نبود» افزایش مییابد. این دعوی ضمنی و درونی، (Immanent) كه مؤلف هیچگاه قادر به پرهیز از آن نیست - یعنی دعوی معرفت دقیق مؤلف نسبتبه همه وقایع و امور - مستلزم اثبات است، و دقت پروست، كه همواره تا حد بدلشدن به وهم بسط مییابد، و همچنین تكنیك خردهبین، (Micrological) او كه از رهگذر آن وحدت امر زنده نهایتا به اجزایش تجزیه میشود، به راستی در حكم تلاشی است از سوی دستگاه حسی زیباییشناختی در جهت ارائه همان اثبات، بدون آنكه از مرزها و حدود شكل تخطی كرده باشد.
پروست هرگز نمیتوانستخود را راضی كند كه كار را با گزارش امری غیرواقعی به مثابه امری واقعی شروع كند و به همین دلیل است كه اثر دوری و حلقوی او با خاطرهای از كودكی و حالوهوای به خوابرفتن در آن سنوسال آغاز میشود. تمامی كتاب نخست [در جستجوی زمان گمشده] چیزی نیست مگر توصیفی دقیق از مشكلات و موانع به خوابرفتن، آن هم در شرایطی كه مادر زیبارو بوسه شببخیر را از پسرك دریغ كرده است.
گویی راوی فضایی درونی ایجاد كرده است كه او را از شر برداشتن قدمی خطا به درون جهانی بیگانه مصون میدارد. آثار برداشتن این قدم خطا را میتوان در لحن كاذب كسی مشاهده كرد كه تظاهر میكند انگار با آن جهان آشناست. جهان به شیوهای نامحسوس به داخل این فضای درونی كشیده میشود - این شگرد را «تكگویی درونی» نامیدهاند - و هر آنچه در جهان بیرون رخ میدهد به همان شیوهای ارائه میشود كه لحظه به خوابرفتن در صفحه نخست رمان ارائه شده است: به مثابه قطعهای از جهان درون، یا سویه و لمحهای در جریان سیال ذهن، كه نظم عینی زمان و مكان دیگر قادر به رد و ابطال آن نیست، همان نظمی كه در رمان پروست همواره بهحال تعلیق درمیآید. در اكسپرسیونیسم آلمان نیز رمان - برای مثال دانشجوی ولگرد اثر گوستاو زاك - هدفی مشابه را دنبال میكرد، هر چند كه پیشفرضها و حال و هوای آن كاملا متفاوت بود. آن طرح و رهیافتحماسی، (epic) در نگارش رمان كه میكوشد صرفا اشیا و اموری انضمامی را توصیف كند كه میتوانند با تمامی غنا و كمال خویش ارائه شوند، نهایتا به حذف مقوله بنیانی و حماسی انضمامیت منجر میشود.
تئودور آدورنو
برگردان: یوسف اباذری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست