یکشنبه, ۱۰ تیر, ۱۴۰۳ / 30 June, 2024
مجله ویستا

پارادایم های زیبایی شناسی هنر معاصر


پارادایم های زیبایی شناسی هنر معاصر

شناخت هنر مدرن از دو طریق ممکن است نخست از راه شهود و درک ذوقی , فارغ از هرگونه استدلال محض و و عقلانی صرف دیگر از راه تامل نظری و فلسفی در مبانی اندیشه موسسین تئوری هنر

شناخت هنر مدرن از دو طریق ممکن است . نخست از راه شهود و درک ذوقی ، فارغ از هرگونه استدلال محض و و عقلانی صرف.دیگر از راه تامل نظری و فلسفی در مبانی اندیشه موسسین تئوری هنر.

در نخستین پرسش در باب هنر مدرن این امکان وجود دارد که هنر مدرن و معاصر را که در دنیایی متفاوت از دنیای شرق و با ارزش ها یی متفاوت از عالم شرقی تکوین یافته است در بادی امر نفی شود اما از دیدگاهی اشراقی و عرفانی این هنر که ذاتش پوشاننده و نیهیلیستی به نظر می آید با همسخنی با شیخ محمود شبستری ممدوح و اصیل و الهی تلقی شود.

شیخ در پاسخ به این که آیا بت و مظاهر آن آیا همه کفر است یا نه می گوید:

بت اینجا مظهر عشق و وحدت

بود زنار بستن عقد خدمت

چه کفر و دین بود قائم به هستی

شود توحید عین بت پرستی

چرا اشیا هست، هستی را مظاهر

از آن جمله یکی بت باشد آخر

نکو اندیشه کن ای مرد عاقل

که بت از روی هستی نیست باطل

بدان کایزد تعالی خالق اوست

ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست

وجود آنجا که باشد محض خیر است

اگر شری است در وی او ز غیر است

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

یقین کردی که دین در بت پرستی است

وگر مشرک ز بت آگاه گشتی

کجا در دین خود گمراه گشتی

ندید او ز بت الا خلق ظاهر

بدین علت شد اندر شرع کافر

تو هم گر زو نه بینی حق پنهان

بشرع اندر نخوانندت مسلمان

ز اسلام مجازی گشته بیزار

کزو کفر حقیقی شد پدیدار

درون هر بتی جانی است پنهان

به زیر کفر ایمانی است پنهان

همیشه کفر در تسبیح حق است

وان من شی گفت اینجا چه دق است

● راه های شناخت هنر غربی

ـ شناخت هنر مدرن از دو طریق ممکن است .

ـ نخست از راه شهود و درک ذوقی ، فارغ از هرگونه استدلال محض و و عقلانی صرف.

ـ دیگر از راه تامل نظری و فلسفی در مبانی اندیشه موسسین تئوری هنر.

ـ راه دوم راهی عام تر است، برای بسیاری از غیرهنرمندان که بیشتر اهل نظر اند تا ذوق. البته راهی میانه نیز به زعم بسیاری وجود دارد که در مرز ـ تامل نظری و ذوقی قرار دارد.و آن راه نقد هنری روش زیبایی شناسی نظری است.

● مراتب هنر غربی

هنر غربی مانند هر هنری در ادوار تاریخی مختلف سه گونه تجربه هنری را آزموده است .

۱) هنر عام کلاسیک و داستانی متعارف یا عمیق که موسس ارزش های هنری هر دوره است.

ـ آثار داوینجی مظهر تثبیت ارزش های هنری انسان مدارانه عصر رنسانس.

۲) هنر آوانگارد و خواص که در هر دوره تاریخی در برابر ارزش های مسلط هنری عصر قرار می گیرد و به شالوده شکنی و نفی ارزش های مطلق هنری عصر می پردازد.

ـ تجربه سوررئالیستی نوعی نفی کنندگی ارزش های مسلط هنر جدید.

۳) هنر مبتذل و سطحی که هر دو گونه تجربه هنری به همراه دارد و بر بنیاد تقلید از آثار ابداعی اصیل موسس و یا نفی کننده و ویرانگر ارزش های مطلق هنری عصر به راه خویش ادامه می دهد بیشتر هنرهای جهانسومی هویت مسخ شده ای چنین دارند.

ـ مسخ ارزش های هنری رسمی در دنیای نیهیلیسم انفعالی هنر پاپ امریکایی

● مبانی اندیشه نظری و فلسفی هنر جدید

فیچینو و دکارت

با تامل در موضوع تاثیر متفکران در ظهور آرائ جدید هنری و تاسیس تاریخ فلسفه هنر و زیبایی، قطعا با نام های فچینو و دکارت با دو دیدگاه متفاوت "ذوقی " و "انتقادی و فلسفی " آشنا می شویم . هریک از این متفکران علیرغم دو سه قرن فاصله با یکدیگر به نحوی در بنیان گذاری تئوری هنر مدرن و جدید موثر بوده اند.

فیچینو در تکوین روانشناسی هنر جدید نقش و تاثیری مشابه راجر و فرانسیس بیکن در شکل گیری علم جدید داشته است، او هنر نامشروع در عرف کلیسایی کهن مسیحی را در رنسانس تحت تاثیر اندیشه نوافلاطونی عصر خویش به نحوی جدید تفسیر کرد و طوری در کار آورد که مثلا پردة ونوس بوتیچلی که از نخستین آثار برهنه و اروتیک تلقی می شد ممدوح و به مثابه جلوه گاه زیبایی و جمال و بهاء الهی در نظر می آمد.

اما دکارت تاثیری بنیادی تر از فیچینو داشته است. اونظامی نو در تفکر و اندیشه بشری را پیدا آورد و موسس تفکر مدرن و مدرنیته بود و به عبارتی تئوری های دنیای مدرن مدیون نظریه های دکارتی است.

دکارت بی آن که کتاب های مفصل و جدی در تاریخ و تئوری هنر نوشته باشد. بر اساس همان مبادی اندیشه مدرن منشأ شکل گیری تلقی تازه ای از هنر و زیبایی شد[۱].

دکارت در حقیقت با تفسیر ی متفاوت از هستی و حقیقت و معرفت زمینه دگرگونی همه نظریه های مدرسی مسیحی کلاسیک را از جمله فلسفه هنر و زیبایی شناسی عصر را که متاثر از ارسطو و افلاطون و آوگوستینوس بود فراهم کرد. از این نظر می توان او را بانی فلسفه هنر و زیبایی شناسی مدرن دانست.

۴) روکوکو و باروک راهی برای اثبات جوهر ارزش های مطلق طبیعت انگارانه انسان مداری

اصول تفسیر جدید دکارت از حقیقت و هستی و معرفت و از آن جا مبانی تفکر جدید همان سوبژکتیویته subjectivity و خودبنیادی است. سوژهsubject در جهان دکارتی به معنای ذهن است درست در نقطه مقابل مفهوم کهن آن که به همه موجودات طبیعی و انسان تا خدا اطلاق می شد. ابژه object در دنیای قدیم به معنای برابر ایستاده سوژه و قرین به معنای امر ذهنی بود که یعنی هر آن چه معتبر به اعتبار ذهن است.

حال در عالم دکارتی انقلابی در حال وقوع بود. سوژه به انسان اطلاق می یافت زیرا در نظر دکارتی یقینی ترین امور همان من متفکر ( کوگیتو ) است. و همه اشیا و امور به یقین من سوژه حقیقت پیدا می کند، از این باب ابژه بودن نحوی تعلق پیدا کردن به سوژه است. ابژه ها دیگر موجود بما هو موجود نیستند بلکه موجودند به اعتبار سوژه. با این مقدمات نسبت بشر به موجودات و علم ما به آن مرجعش همین شعور نفسانی انسان به خود است.

از این پس از دیدگاه فلسفی انسان مدار و محور هستی تلقی شد که همه موجودات اوبژه اوست. در این مقام خودبنیادانه دیگر انسان چون عصر اساطیر غوطه ور در هستی و او در قرب آن و شناور در راز ها و افسون های آن نبود. عالم دکارتی دیگر آینه تجلیات خداوند نبود و به صرف ابژه انسانی تنزل پیدا کرده بود. تاملات دکارت پس از او مبنای فلسفه جدید شد. از کانت تا نیچه همه در مقام اثبات رای دکارت بودند. البته در دوران معاصر انسان های متفکر در مقام گریز و گذر از این خودبنیادی و بازگشت به حقیقت بوده اند، از جمله فیلسوفان اگزیستانس.

از نتایج بسیار مهم تفکر دکارتی سوبژکتیویسم نظریه بازنمایی representative معرفت و دانش بشری از واقعیت است.بنا بر این نظر، علم بشری به جهان و موجودات خارجی اعم از موجودات طبیعی یا آثار هنری ، از طریق تصویر و نمایش و ارائهpresentation آن ها است.

از اینجا ادراک اشیا به مثابه ابژه به واسطه represent شدن آن ها، یعنی استحضار و به حضور خود طلبیدن و نمایاندن آن ها به سوژه میسر می شود. اشیا هنگامی که در عالم واقعی خویش اند ابژه نمی شوند ولی وقتی بازنمود representation یافتند ابژه می شوند

۵) بازنمود جهان به صورت امواج در هنر اشباحی امپرسیونیستی وان گوگ ابژه نحوی تصویر و شبح است که ذهن به دلخواه خود بنا بر نرم ها و هنجار ها و آن ها را فراخوانده است. در اینجا ما در حضور انضمامی اشیا نیستیم بلکه احکام ذهنی خود را بر آن ها تحمیل می کند[۲].

در مقام علم مدرن دکارتی و زیبایی شناسی دکارتی و فیلسوفان هنر و حوزه زیبایی شناسی از جمله بومگارتن و کانت که دنیای هنری را به احساس صرف و فرم و شکل محض تحویل می کند و تقلیل می بخشد ، انسان در دنیای حکم عقل خودبنیاد خویش هنر و تجربه هنری را می سنجد و آن ها را چونان ابژه بازنمود می کند، در حقیقت آن ها را به صورت ها و شکل های اشباحی و نمایشی و تصویری تحویل کرده است که درچارچوب ادراکی سوژه یعنی من مستقل از هر انسان و هر موجودی رها در جهان محصور شده است. در ساحت علم دکارتی همدلی با اثر هنری از بین می رود و حقیقت اثر خود را از ما می پوشاند و دیگر حجاب از چهره برنمی گیرد. و راز و سر خود را اشکار نمی کند و به زبان نمی آید. همه راز ها به مسئله تحویل می شود و از مناظر مختلف مثل روانشناسی و روانکاوی و جامعه شناسی و ادبیات به رأی و نظر خویش می سنجیم و آن را حل می کنیم، در حالی که در حقیقت از آن فاصله گرفته ایم. همسخنی و همدلی در علم دکارتی محال به نظر می رسد زیرا چنین همدلی نسبت به طبیعت و جهان با سوداگری و سلطه بر طبیعت محال است.

متفکران انسی می دانند که شرط بنیادی فهم آثار هنری این است که از تحمیل خود نفسانی و سوژه خودبنیاد بر این آثار اجتناب ورزیم و در مقام ترک بگذاریم چنان که هستند خود را بنمایانند. در حقیقت کوشش متفکر انسی بازگشت به حضور و شهود اولیه و در نتیجه اجتناب از تبدیل و تحویل واقعیت اثر هنری به ابژة(متعلَّق نفسانی شناسایی) و سوژه ( ذهن خودبنیاد بشری). برخی گرایشات منطق هرمنوتیک جدید و نگاه اشراقی و عرفانی به هستی در دنیای مدرن جهدشان سیر به سوی تلقی ذات اثر هنری به مثابه اثر هنری است و نه تصور آن در حکم ابژه هنری که بی جان است. آن ها می خواهند خود را در برابر جهان بازنگه دارند تا آثار هنری خود رازشان را برای ما بگشایند.

۶) امکان تحقق نحوی نگاه انسی در دنیای مدرن به جهان؛ راهی برای گشایش تفکری باز به سوی جهان

۷) هنرمند شرقی در دنیای مدرن تنها و غریب می کوشد چونان عارف دنیای قدیم به نحوی نگاه باز به هستی از طریق اُنس به هستی، هرچند اغلب فرمالیستی، برسد.

مبانی سوبژکتیو دکارتی هنر مدرن

مفاهیم اصلی دکارتی و کانتی هنر و زیبایی شناسی از مبادی نگاه تازه آن ها به هستی و جهان به ظهور آمده است، به شرح ذیل آمده است.

▪ خلاقیت ذهنی در برابر الهام

از منظر تفکر دکارتی هنر از خلاقیت ذهنی بشر بر آمده است. بنا بر این هنر امری درون ذهنی است و نه امری عینی و مستقل از ذهن انسانی. در روزگار دین و اسطوره و فلسفه یونانی هنر یا گونه ای ابداع و یا محاکات عالم وجود بود و یا گونه ای الهام و انکشاف غیبی حقایق . اما در عصر کنونی منشا ابداع هنری نیز در سوژه است. انسان در مقام سوژه "خلاق مایشای هنری " است

▪ نبوغ نفسانی در برابر منشائیت متعالی از اصول تفکر هنری معاصر اصالت نبوغingenious بشری هنرمند به جای قبول حضور قدرت های ماورایی از جمله حضور جنgenius ها و فرشته ها و قدسیان و هرمسی اندر دنیای کهن شاعرانه و هنرمندانه است.

▪ سنت شکنی ، بدعت و نوآوری در روزگار ما هرچه بدعت و نو آوری فزون تر، مقبول تر به نحوی که گسیختن از سنت خود به نحوی سنت بدل می گردد. سنت شکنی و آشنایی زدایی و ابتکار و اصالت خود هنرمند و تاسیس قواعدی که از هنرمند به هنرمند باید نو شود تا اصالت وی را فراهم سازد تاکید می کند.

▪ ابهام دنیای هنری معاصر به ابهام و حتی بی معنایی محض ارزش می نهد. از اینجا هر اثری صرفا امضای هنرمند بر روی آن باشد هنر و حتی شاهکار تلقی می شوند. ولو این که اعلانی پاره پاره باشد یا جعبه ساردینی باشد.

▪ زیبایی و زشتی : معیارشناخت حسی فردی طبع زیبایی شناسانه حکایت از توانایی کاملا سوبژکتیو انسان برای تمیز زشت از زیبا دارد. از این منظر زیبایی سوبژکتیو است و هر چیزی که سلیقه یا حساسیت ذهنی ما را ارضا کند زیبا است.زیبایی از این باب چیزی جز ادراک ذهنی و لذت حاصل از آن است. موجود زیبا از تناسب فیزیکی و یا کمال روحی و معنوی چنان که پیشینیان درک می کردند برنمی آمد .

۸) اوج خلاقیت ذهنی در تجربه هنری سوررئالیستی

۹) نبوغ میکل آنژ آغاز تاکید هنرمندان و فیلسوفان هنر در باب مرجعیت نبوغ هنرمندانه در دنیای جدید نبوغ لازمه خلاقیت است و قدرت نبوغ خلاق همچون قدرت خدایی در عالم هنر پرستیده می شود. با فرض نبوغ هنر و هنرمند تابع هیچ قاعده و حکمت هنری مستقل نیست. هنرمند در ابداع هنری تابع تجربه شخصی خویش است . او مخالف حکایت گری است. اندیشه کانتی نهایت چنین اندیشه ای است. بنابراین حقیقتی از اثر هنری جز احساسات و نفسانیات و موهومات و اشباح ذهنی هنرمند از عالم درون و بیرون باقی نمی ماند.

۱۰) ساختار شکنی و آشنازدایی پارادایم هنر معاصر در نمادهای غیر متعارف مانند اسباب های عادی و پیش پاافتاده

به‌ قول‌ "میرچاالیاده‌ " هنرمندان به گونه ای ویران گرانه پایان‌ جهان‌ را در هنر جدید محاکات‌ و ابداع‌ می‌کنند، که‌ به‌ عقیدة‌ وی‌، ممیزّة‌ آن‌ ویرانی‌ و انهدام‌ بیان‌ و زبان‌ هنری‌ است‌. این‌ امحاء و انهدام‌ بیان‌ از نقاشی‌ آغاز می‌گردد، و سپس‌ به‌ شعر و رُمان‌ و تئاتر کشیده‌ می‌شود.

در بعضی‌ موارد آنچه‌ رخ‌ داده‌، عبارت‌ از نابودی‌ واقعی‌ عالم‌ هنری‌ مستقر و موجود است‌. با تماشای‌ بعضی‌ آثار متأخر، آدمی‌ احساس‌ می‌کند که‌ هنرمند خواسته‌ است‌ دفتر تمام‌ تاریخ‌ نقاشی‌، و کلاً هنر را بشوید. این‌ کار بیش‌ از ویرانی‌ و نابودی‌ است‌، و در حقیقت‌ بازگشت‌ به‌ هیولای‌ بی‌ شکل‌ و هاویه‌ است‌.

با وجود این‌ در این‌ قبیل‌ آثار آدمی‌ حدس‌ می‌زند که‌ هنرمند در جستجوی‌ چیزی‌است‌ که‌ هنوز آن‌ را بیان‌ نکرده‌ است‌. او می‌بایست‌ ویرانه‌های‌ انباشته‌ شده‌ از انقلاب‌های‌ هنری‌ گذشته‌ را از میان‌ بردارد، و به‌ جوهر باروری‌ و شکوفایی‌ ماده‌ دست‌ یابد، تا بتواند تاریخ‌ هنر را از هیچ‌ شروع‌ کند، و از سربگیرد. چنین‌ احساس‌ می‌شود که‌ در نزد بسیاری‌ از هنرمندان‌ جدید، ویرانی‌ و نابودی‌ زبان‌ هنرها حکایت‌ از آغاز بی‌ عالمی‌ جدید و افقی‌ ورای‌ افق‌ امروز می‌کند.

خلاصه‌ این‌ که‌ در هنر مدرن‌، هنرمندان‌ با نیست‌انگاری‌ به‌ ویران‌ کردن‌ جهان‌ هنری‌ می‌پردازند، و عالم‌ هنری‌ خودشان‌ را برویرانه‌های‌ جهان‌ می‌سازند. تلاش‌ برای‌ ویران‌ کردن‌ زبان‌های‌ هنری‌ با حضور مضاعفی‌ که‌ به‌ هنرمند دست‌ می‌دهد، در حقیقت‌ نشانة‌ دریافت‌ تازه‌ای‌ است‌، برای‌ این‌ هنرمندان‌. بدین‌ تفصیل‌ که‌ آنها دریافته‌اند "ازسرگیری‌ واقعی‌ " فقط‌ پس‌ از "پایان‌ واقعی‌ " ممکن‌ است‌. از اینجا هنرمندان‌ نخستین‌ کسان‌ در میان‌ مردم‌ این‌ دوره‌ و روزگارند که‌ همّت‌ خویش‌ را صرف‌ ویران‌ کردن‌ دنیای‌ خود می‌نمایند، تا آن‌ عالم‌ هنری‌ را که‌ در آن‌ آدمی‌ بتواند هم‌ زیست‌ کند، و هم‌ به‌ تماشا و نظاره‌ بایستد، و هم‌ قادر به‌ تخیّل‌ معنوی‌ و سیر در عالم‌ حقیقی‌ باشد، ابداع‌ کنند.

۱۱) نفی ارزش ها بر پایه خواست هنرمندان آوانگارد از طریق بازنمایی غیرمتعارف واقعیت

۱۲) ابهام آفرینی در آثار هنرمندان مدرن مانند پیکاسو و دالی از اینجا است که رمان بیداری فینگان های جیمز جویس و موسیقی نامانوس دوازده صدایی موضوعیت پیدا می کند.

دیگر آن که در دنیای هنر آوانگارد نفس دشواری و و هرچه درنیافتنی تر حجیت و ارزش مطلق پیدا می کند. اثر هرچه ناشناخته تر باشد مطلوب تر می شود به گونه راز آمیزی بدون راز ، جادو بدون جادو و شیطان.

بنا براین هرچه اثر نامفهوم تر و هرچه غریب تر ممدوح تر .همه هنرمندان یقین دارند که هرچه گستاخ تر و بت شکن تر و پوچ تر و درنیافتنی تر باشند ستوده تر و نازپرورده تر و عزیز و پرستیده تر خواهند بود.

۱۳) بی تناسبی و گریز از قرینگی نحوی تکیه گاه زیبایی شناسی مدرن اکنون دیگر زیبایی را لفافه وجود تلقی نمی کنند صفتی که حقیقت با آن رخ می گشاید و در نهایت تابش و ظهور هستی است . زیبایی اساسا از هستی و وجود جدایی ناپذیر است. در عصر مدرن زیبایی تابع حواس و تجارب زیستی انسانی ماست و برای نفس ما خوشایند است.مفهوم جدید دانش زیبایی شناسی و استتیکaesthetic بومگارتن آلمانی از ریشـه aesthetosیونانی به معنای ادراک حسی است. این تعبیر از هنر و زیبایی در نزد ملل گذشته مانند ایران و هند و چین و مصر اسلام و مسیحیت وجود نداشت.

۱۴) ترکیب بندی مدرن حلزونی برگرفته از هنرهای جادویی کهن هنر مدرن در نهایت تحقق مبانی زیبایی شناسی در تفکر دکارت و کانت بود،که در دنیای کنونی در دورة مدرن، حیات آدمیان را در نظر و عمل در برگرفته است. ما در دورة مدرن ‌دکارتی می‌نگریم و در علم و تکنولوژی همان‌قدر دکارتی‌هستیم که در هنر و زیبایی‌شناسی.

دیدیم که تفسیر دکارت از حقیقتِ وجود و معرفت و عواقب و نتایج این تفسیر در تاریخ فلسفة غرب امری عارضی و تصادفی نبوده است.

۱۵) بازگشت به دنیایی جادویی بر طبق این تفسیر، دوره‌ای شکل گرفت به نام دورة مدرن، که مدرنیته برای آن صرفاً بر زمانی تاریخی، یعنی اکنون در مقابل گذشته، دلالت نداشت؛ بلکه حاکی از دوره‌ای از ادوار تاریخی بشر و حقیقت بود که در آن، انسان مقام و جایگاهی خاص در هستی یافته بود که همه چیز را رقم می‌زد. یکی از نتایج مهم مدرنیته پیدایش معنایی جدید از هنر و زیبایی بود که منجر به تأسیس علم استتیک یا زیبایی‌شناسی با مبانی و مفاهیم خاص خود گردید.

انسان معاصر اکنون هنر را در همین محدوده می‌فهمد و تفسیر می‌کند و با همین دید هنری به سراغ پیشینیان می‌رود و طبیعی است که کوچک‌ترین نشانی از این‌گونه مفاهیم در میان آنان نیابد؛ و به سبب فقدان همین‌گونه مباحث نظری هنری، آثارشان را حاصل دورة جهل و نادانی کودکی بشر می‌داند و هنر مدرن را کمال هنری تاریخ حیات آدمی.

در حالی که اگر از آنان بپرسیم، معلوم نیست که اصلاً هنر استتیک مدرن را هنر حقیقی بدانند؛ چنان‌که هگل- مدرن‌ترین فیلسوف جهان دکارتی- که در افق فکری دکارت مبانی مدرنیته را به کمال رساند و مهم‌ترین اثر را دربارة فلسفة هنر و زیبایی شناسی مدرن نوشت، صراحتاً اظهار داشت که هنر در دورة مدرن پایان یافته است و این به معنی مرگ هنر است.

هنر بزرگ از این منظر به گذشته تعلق دارد. قول هگل از جنس شعارهای امروزی ما نیست، قولِ متفکری است که آخرین فیلسوفان مدرن است. ممکن است بگوییم این داوری هگل مربوط به سال‌های ۱۸۲۹- ۱۸۲۸ است که او کتابی دربارة زیباشناسی نوشت و از آن زمان تاکنون، آثار هنری و جریان‌های مهم هنری موافق و مخالف نظری او پیدا آمده است؛ اما مسئله این است که آیا اکنون هنر در همان مقام اولیة اصیل خویش، یعنی همان مقام ظهور و انکشاف حقیقت و هستی،قرار دارد یا نه.

اصولاً تفکر مدرن مانند هر تفکر دیگری اقتضا می‌کند نحوی انکشاف و تجلی حقیقت در آن باشد، اما این انکشاف در نگاه مدرن هنری با استتار حقیقت شرقی همراه بوده است و سخن هگل معطوف به این نکته است که هنر بزرگ به پایان رسیده است اما ایا هنر مدرن مرده است خود نکته دیگری است که نیاز به تامل دارد...

● کلام آخر

زمانی که زیبایی و هنر به پایین ترین مراتب وجودی خویش می رسد علم زیبایی شناسی تاسیس می شود. زیبایی‌شناسی جدید نیز آن‌قدر سیر نزولی پیمود که اکنون غالباً مسائلش در فیزیولوژی و روان‌شناسی تجربی طرح و فهمیده می‌شود.اما شگفت آن است که پس از روزگاری از بسط مادیت عصر روشنگری قرن هجده و هفده اکنون در دنیای پست مدرن نحوی تجربه دنیای جادویی و زیبایی شناسی شرقی در حال وقوع است.

پی نوشت:

[۱] . دکارت نظریه خاصی در زیبایی شناسی و هنر نداشت. از او فقط کتاب مختصری درباره موسیقی نوشته بود.

[۲] . موش آزمایشگاهی مثال بارز چنین وضع نظری استیلایی است.

نویسنده: دکتر محمد مددپور

منبع: سایت پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی