چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
فالوده در بیابان
یکی از درویشان می گفت: روزی با چند نفر از دوستان به سفر می رفتم. به بیابانی بزرگ رسیدیم. همان طور که می رفتیم با هم صحبت می کردیم: چه کسی بیشر از همه به خداوند توکل دارد و روزی خود را فقط از او می خواهد؟
درویشی بود که تصمیم گرفت قدرت توکل خود را به دیگران نشان دهد. او می خواست با این کار درسی واقعی به بقیه بدهد. آن درویش، قسم خورد که هیچ چیز نخورد و از کسی هم چیزی نگیرد تا هنگامی که خداوند به او « فالوده» بدهد.
وقتی که شب شد، غذایی را که داشتیم سر سفره گذاشتیم و مشغول خوردن شدیم؛ اما آن درویش دست به غذا نزد، درحالی که مثل همه ما گرسنه بود. او آن روز را صبرکرد. روز بعد هم چیزی نخورد. کم کم ضعیف و بی حال شد. بعضی از دوستان گفتند: « این مرد خیلی نادان است. وسط بیابان به دنبال فالوده می گردد. آدم باید عقل داشته باشد. مگر وسط بیابان هم فالوده پیدا می شود؟» آنها او را همان جا گذاشتند و به راه خود رفتند، اما من که بیشتر با او دوست بودم، پیش او ماندم. روز بعد به راه خودمان ادامه دادیم. رفتیم و رفتیم تا اینکه نزدیک غروب به دهی رسیدیم. مسجد ده را پیداکردیم و وارد آن شدیم تا کمی استراحت کنیم. نیمه های شب بود که درمسجد را زدند. در را باز کردم. پیرزنی را دیدم که یک سینی روی سر خود گذاشته بود. او گفت: « شما غریبه اید یا اهل همین آبادی هستید؟»
گفتم: « غریبه هستیم.»
پیرزن سینی را جلوی ما گذاشت و دستمالی را که روی آن بود، برداشت. با حیرت دیدیم که داخل ظرف روی سینی پر از فالوده است. پیرزن به آن درویش گفت: « بفرمایید بخورید. »
درویش جوابی نداد. پیرزن ناراحت شد و اصرار کرد. سرانجام من و آن درویش فالوده ها را خوردیم. من از پیرزن پرسیدم: « چطور شده که نصف شبی برای غریبه ها فالوده آورده ای؟»
او گفت: « کدخدای این ده مردی بهانه گیر و عصبانی است. در این وقت شب هوس فالوده کرد و همه مجبور شدند که برایش فالوده درست کنند، اما او خیلی عجله داشت. درست شدن فالوده کمی طول کشید و او هم از شدت عصبانیت قسم خورد که دست به فالوده نزند و به هیچ کس هم ندهد مگر اینکه غریبه باشد. اوگفت که حتماً باید غریبه ها این فالوده ها را بخورند و گرنه زن خود را طلاق می دهد. من هم فالوده ها را برداشتم و آمدم که غریبه ای پیدا کنم تا فالوده ها را بخورد و کدخدا زنش را طلاق ندهد. من می دانستم که معمولاً غریبه ها رهگذر هستند و شبها در مسجد می خوابند. این بود که آمدم به این مسجد و شما را پیدا کردم. به همین دلیل بود که از شما خواهش کردم فالوده ها را بخورید. این را هم بدانید که اگر نمی خوردید، شما را به زور وادار می کردم تا بخورید.»
پیرزن که رفت، به آن درویش گفتم: « توکل و ایمان تو را به چشم خودم دیدم و فهمیدم که با توکل می شود حتی در وسط بیابان هم به فالوده رسید. به راستی که هر وقت انسان چیزی را فقط از خدا بخواهد و صبر کند، آن چیز هر چه که باشد، خداوند آن را به او خواهد بخشید.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست