یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

زمینه تاریخی مدرنیته


زمینه تاریخی مدرنیته

کتاب حاضر حاوی تقریر مطالبی است که نویسنده به عنوان یک درس دو واحدی برای دانشجویان رشته علوم سیاسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تهران داشته است که در این سلسله دروس به «پرسش از مدرنیته» نگاهی ویژه دارد و به جای آنکه مخاطبان را درگیر مطالب پیچیده فلسفی کند از مجرای مطالعه حوادث و رخدادهای تاریخی رنسانس تا آغاز قرن بیستم به این پرسش فلسفی نزدیک می شود

کتاب حاضر حاوی تقریر مطالبی است که نویسنده به عنوان یک درس دو واحدی برای دانشجویان رشته علوم سیاسی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی تهران داشته است که در این سلسله دروس به «پرسش از مدرنیته» نگاهی ویژه دارد و به جای آنکه مخاطبان را درگیر مطالب پیچیده فلسفی کند از مجرای مطالعه حوادث و رخدادهای تاریخی رنسانس تا آغاز قرن بیستم به این پرسش فلسفی نزدیک می‌شود. مؤلف درباره نوع نگرش خود به مدرنیته چنین می‌گوید:«‌در درس حاضر که پیشنهاد شده به مدرنیته بپردازیم بنا ندارم به خود مدرنیته از لحاظ نظری و فلسفی بپردازم چون فکر می‌کنم از جهاتی، و البته به جهاتی که ناشی از نظری و فلسفی فکر کردن است، معنی مدرنیته و مراد از آن برای ما مبهم باشد و لذا می‌خواهم برای تقرب به فهم مدرنیته این جلسات را اختصاص دهم به اینکه از لحاظ تاریخی مروری کنیم به وقایعی که از رسانس به بعد در غرب رخ داده، چون فکر می‌کنم این تفطّن برای مخاطب زمینه‌ای فراهم می‌آورد که از تلقّی‌های انتزاعی در باب مدرنیته فاصله بگیرد و دید بهتری برای تشخیص مدرنیته پیدا کند».

پیش از مقدمه کتاب، یادداشتی قرار گرفته که توسط یکی از شاگردان مولف نگاشته شده و به نحوی ویرایش کتاب اشاره‌ای کوتاه دارد.پس از آن و در مقدمه سخن مؤلف این است که ظهور مدرنیته مانند سایر جریان‌های تاریخی دیگر نه یک طرح از پیش در افکنده و از پیش معلوم بوده است و نه از وحدت و یکپارچگی برخوردار بوده، و نه چنانکه نزد برخی از اکابر و اهل‌فلسفه مشهور است طرحی بوده که از مبانی فکری خاص فلسفی بهره برده است. از نظر ایشان مدرنیته به عنوان یک واقعیت زیسته و تجربه تاریخی در محدوده جغرافیایی و تاریخی خاص، یک رخداد نامسنجم و تدریجی و نامتجانس و گاه متناقض بوده. و به عبارت دیگر هدف نویسنده انکار این مدّعاست که مدرنیته موجودّیت واحد و یکپارچه‌ای دارد.در بخش «قبل از ظهور» که مراد از آن قبل از ظهور «دوران مدرنیته» است سعی می‌شود نظری گذرا به دوران پیش از رسانس افکنده شود تا در پرتوی آن چگونگی ظهور رسانس مشخص شده و پس از آن ظهور مدرنیته که نتیجه شرایط و فضای رنساس است، متعین گردد.

اصل بحث در این بخش را عوامل مهم و اساسی در ظهور و تکّون رسانس تشکیل می‌دهد. برخی از این عوامل عبارتند از: ۱- احیای علم ۲- ظهور شهرهای تازه در اروپا و گسترش یافتن آنها ۳- کشف آمریکا ۴- ظهور و رواج اندیشه‌های ماکیاول درباره حکومت و عالم.

بخش «ظهور» که بحث خود را از نیمه دوّم قرن شانزدهم آغاز می‌کند درصدد بر شمردن ویژگی‌ها و نشانه‌های ظهور مدرنیته و تبیین آنهاست:

۱) تعدیل سیاست در قرن هفدهم ۲) بحث درباره حق فردی وشخصی و مقاومت توده مردم در برابر زیاده خواهی‌های دولت ۳) ظهور اندیشمندان و فیلسوفانی که درباره آزادی و حقوق طبیعی مردم داد سخن می‌دادند ۴) گمرنگ شدن اندیشه‌های ماکیاولی و به چالش کشیده شدن آنها. در ادامه به روند منازعات کلامی و دینی در قرن هفدهم و هجدهم و نقش آن در پیدایی حرکات و اندیشه‌های نوین در سراسر اورپا اشاره می‌شود.

نویسنده درباره نقش محوری علم در قرن هفدهم و رویارویی علم و فلسفه در مقابل دین و همچنین دغدغه اصلی بزرگترین فیلسوفان که همان «علم» است توضیح داده و آن را چنین وصف می‌کند:« دکارت، بیکن، اسپینوزا، لایب نیتز و نیوتن و کانت و هگل تا برسد به هوسرل و جنبش‌های نیمه اوّل قرن بیستم، همگی درصدد آنند که علم را وضع کنند و معیار آن را معلوم کنند و سایر امور را به اندازه معیار علم در آورند و اگر در نیایند از دایره معرفت درست حذف نمایند».

قرن هفدهم از منظر مؤّلف شاخص‌ترین قرن در شکل‌گیری علم جدید و آغاز منازعات میان دین و علم و فلسفه معّرفی می‌شود.در پایان این بخش پس از آنکه قرن هجدهم را قرن بارور شدن نگرش علمی به حیات و قاطع‌ترین برهه در تاریخ دوران جدید و تشکیل مدرنیته می‌داند نتیجه می‌گیرد که به لحاظ وفور وقایع تاریخی سرنوشت‌ساز، این قرن هجدهم بوده است که از همه قرون دیگر در شکل‌گیری مدرنیته مؤّثر واقع شده اما نکته اصلی که ما را به مطالعه بخش بعدی کتاب یعنی «تحقق مدرنیته» ترغیب می‌نماید این که:«مدرنیته به عنوان یک شالکه نظام یافته بر پایه مبانی مشخص تنها در نیمه دوّم قرن نوزدهم شکل گرفت و محّقق شد».

در بخش «تحقّق»، برخی از خصوصیّات قرن نوزدهم ذکر می‌شود:

۱) عدم هماهنگی ساختار سیاسی و تحوّلات اجتماعی با روندهای علمی و فلسفی

۲) فقدان تحوّلی چشم‌گیر و مؤثر، در شکل دهی مدرنتیه از لحاظ سیاسی

۳) پیشرفت‌های چشم‌گیر در علم و فلسفه

۴)ظهور بیمار آنفلوآنزا به طور گسترده در اورپا

۵) ظهور و رواج سه گونه علم: علم املاک و اموال، علم اقتصاد و پول و علم حکومت و سیاست.

نویسنده کتاب معقتد است که آنچه به عنوان مدرنیته به معنی خاص مورد بحث و توّجه اهل‌ فن است همان است که در فاصله ۱۹۱۳ تا ۱۸۸۰ و قریب سی و چند سال تحقق یافت.بخش آخر کتاب که عنوان آن «پایان» است به بررسی مدرینته و آثار اندیشه مدرن در قرن بیستم پرداخته و نقدهایی را بر آن وارد می‌سازد.یکی از مهمترین نقدها این است که مهمترین عنصر دوران مدرنیته یعنی «علم» که بسیار مورد علاقه و مایه افتخار طرفداران مدرنیته بود، در قرن بیستم هرگز به اخلاق و اومانیته وفادار نماند و براحتی آلت دست سیاست بازان شد. و دو جنگ جهانی اوّل و دوّم و استفاده از بمب‌های اتمی شاهدی گویا بر اثبات این مدّعا است.در انتهای این بخش نویسنده معتقد است که به هر حال نمی‌توان از پایان مدرنیته و یا تحّقق کامل موجودیتی به نام مدرنیته سخن گفت.این کتاب توسط نشر علم و در سال۱۳۸۷ روانه بازار کتاب شده است .

نویسنده : سجاد خداکرمی