یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به نمایش «پروانه های آسیایی» به كارگردانی محمد حاتمی


نگاهی به نمایش «پروانه های آسیایی» به كارگردانی محمد حاتمی

تنهایی انسان ابعاد گوناگونی دارد و این تنهایی اگر چه در ذات خود مفهومی كلی را ارائه می كند, اما به تناسب المان هایی همچون محیط, بستر زمان, نیروهای فكری و تكنولوژیكی و

تنهایی انسان ابعاد گوناگونی دارد و این تنهایی اگر چه در ذات خود مفهومی كلی را ارائه می كند، اما به تناسب المان هایی همچون محیط، بستر زمان، نیروهای فكری و تكنولوژیكی و ... به یك هستی منفك و مستقل تبدیل می شود، اما آنچه برتری می یابد، محیط، زمان، نیروهای فكری و تكنولوژیكی و سایر موارد است كه در نهایت حلقه های دوار و تو در توی تنهایی را لحظه به لحظه تنگ تر می كنند تا چیزی به نام انسان در این دایره های نامتناهی گم شود و به قصه ها یا پندارهای ذهنی بپیوندد. البته این گم شدن و استحاله در پندارهای ذهنی جلوه بیرونی هم دارد و نمونه های آن شخصیتی مانند «گرگوار سامسا» در رمان «مسخ» اثر فرانتس كافكا است. «سامسا» كه به لحاظ نوشتار ملودیك و دكلاماسیون كلام وزنی تداعی گر «كافكا» دارد، از همان گم شدن وجود عینی و استحاله در دنیای ذهن خبر می دهد. نمایش «پروانه های آسیایی» به كارگردانی محمد حاتمی كه در تالار سایه به روی صحنه می رود، شكل تئاتری و دراماتیك همین گم شدن هاست. این نمایش برگرفته از رمان «تنهایی پرهیاهو» اثر نویسنده بزرگ چك یعنی «بهومیل هرابال» و از سوی حسین پاكدل بازنویسی شده است. از این رو به لحاظ فضا، رویدادها، جنس شخصیت ها و حتی نامگذاری آنها به رمان «بهومیل هرابال» وفادار مانده است.

این گفتار اگر چه بنای تحلیل را شیوه اجرا می داند، اما به دلیل نسخه اورژینال متن (تنهایی پر هیاهو) و شخصیت نویسنده نكاتی را قابل اشاره می شمارد. بر خلاف بعضی از گفته ها كه متن را با فرامتن تحلیل می كنند، بعضی از متن ها را به هیچ وجه نمی توان غیر از خود متن و صد البته زبان و شخصیت نویسنده با عامل دیگری تحلیل كرد.

بررسی نمایش پروانه های آسیایی هم دقیقاً چیزی است كه به تمام معنا چنین تحلیلی را می طلبد. چون متن زندگینامه ای حرفه ای از تمام ابعاد شخصیتی بهومیل هرابال از جمله موقعیت شغلی، وضعیت فكری، رفتاری، دنیای ذهنی و حتی نوع مرگ او را در ذهن ما تداعی می كند. نمایش «پروانه های آسیایی» به زندگی شخصیتی به نام هانتا (محسن حسینی) می پردازد. او ۳۵ سال در زیر زمینی تاریك و نمور به كار خمیر كردن كتاب، مشغول بوده است. مادر، دایی، كولی، موش ها و پشه ها، و ما فوق از جمله شخصیت های دنیای عینی هانتا هستند. در قسمت های آخر نمایش هم لائوتسه و مسیح نیز به جهان ذهنی او اضافه می شوند كه شكل دراماتیك و پرداخت تئاتری آنها در جای خود قابل بحث است. برای نمونه محمد حاتمی برای شكل دراماتیك مافوق یا صاحب كار هانتا به چشم انداز شنیداری صحنه نظر دارد. یعنی ما، مافوق را فقط از طریق صدایش می شناسیم. فردی كه با جملات دستوری و تكیه كلام چكشی همواره صدایش از طریق بلندگوی سقف صحنه فرود می آید و اگر چه دستورها و جملات فرمایشی او تأثیر چندانی روی هانتا ندارد، اما مانند پتكی بر سر مخاطب فرود می آید و امواج منفی را به گیرنده های شنیداری مخاطب و تأویل های او از این صدا منتقل می كند. با این حال زندگی هانتا بر روی یك روال معمول و قصه خطی تعریف نمی شود. مادر او می میرد و به رسمی غیر متعارف و البته شبیه رسومات هندی خاكسترش به نزد دایی فرستاده می شود. از سوی دیگر هانتا بعضی از كتاب ها را خمیر نمی كند، بلكه به مطالعه آنها می پردازد و این عامل وی را از شخصیتی قابل كشف و شخصیتی نامتعارف و چند بعدی تبدیل می كند. برای نمونه زمانی كه مسیح ولائوتسه در تنهایی بر او ظاهر می شوند و هانتا براحتی آنها را می شناسد. چون اعتقاد دارد كه در ذهن او وجود داشته اند. شخصیت های دیگر نمایش هم به تناسب شغل خود و بیشتر در ذهن به وسعت فكری می رسند.

برای نمونه دایی هانتا یك سوزنبان است. بنابراین پشت سر دنیای ذهنی او یك شغل، دنیای عینی و اتمسفری از جمله سوزنبانی، قطار، راه آهن و ورق پاره های آهنی وجود دارد. او ورق پاره ها را روی ریل ها قرار می دهد تا قطار از روی آنها رد شود. بنابراین وقتی قطار از روی آنها رد می شود، هر كدام را به شكل متفاوتی در می آورد و دایی این ورق پاره های كج و معوج را نامگذاری می كند و به آنها لقب پروانه های آسیایی می دهد. حتی یكی از این ورق پاره های فلزی به هانتا می رسد. چون هانتا اعتقاد دارد كه خیلی شبیه او است و دایی هم این فلز كج و معوج را «هانتا» نامیده است.

بنابراین، با چنین شگردهایی شخصیت ها در ورای لعاب بیرونی به یك هستی تكمیلی ذهنی می رسند. و وجودیت خود را در ذهن، كامل می كنند. بی شك این آدم ها را می توان شخصیت های وارونه شده نامید. چون كپی معكوسی از زندگی «بهومیل هرابال» هستند. زیرا این نوع شخصیت سازی با تأثیر نیروهای نوین از شكل معمول خودخارج شده و به یك هستی ناهمگون و غافلگیر كننده تبدیل می شوند. برای نمونه شخصیت «گرگوارسامسا» خود، اگو، یا «من شخصی» و «من اجتماعی» كافكاست. «سامسا» كه همچون خالق خود یك كارمند بانك است، در كش و قوس باسیستم های بوروكراتیك اداری مسخ می شود، اما این مسخ شدن در حوزه ژانر یك گروتسك است و همواره لعاب ظاهری سامسا نیز تغییر می كند. بنابراین او یك روز كه از خواب بر می خیزد، خود را به شكل سوسكی بزرگ می بیند كه شكل هندسی و حجم بدنش در تخت خواب بشدت او را به زحمت انداخته است، اما شخصیت های نمایشی پروانه های آسیایی وارونه سازی خود، اگو یا «من شخصی» و «من اجتماعی» بهومیل هرابال هستند. هرابال در سال ۱۹۴۸ دكترای حقوق می گیرد، اما او به همان دلیل تقابل با نیروهای فكری و تكنولوژیكی نه تنها صاحب كرسی استادی در دانشگاه نمی شود بلكه شغل هایی از جمله حمال كاغذهای باطله، كارگر ذوب آهن، كارگر راه آهن، دستفروش دورگرد اسباب بازی، كارگر بسته بندی كاغذهای باطله، مأمور بیمه، مسئول خط و راهنمایی قطارها ، جوشكار و ... را در زندگی اش تجربه می كند. از این رو شخصیت های رمان «تنهایی پرهیاهو» كه نمایش «پروانه های آسیایی» از آن گرفته شده است ، وارونه سازی زندگی، ذهنیت و هویت واقعی هرابال هستند. هرابال از دكترای حقوق و مطالعه دستاوردهای فكری و علمی به حمال كاغذ باطله و كارگر راه آهن تبدیل می شود، اما شخصیت هایی از جمله «هانتا» و «دایی» او از این شغل های دون و طاقت فرسا به سوی فربگی ذهن می روند، اما محمد حاتمی برای شكل دراماتیك و اجرای صحنه ای این آدم ها چه كرده است؟

همه چیز از طراحی صحنه شروع می شود؛ یك دكور صحنه حجیم و فلزی كه فقط می چرخد و به تناسب مكان رویدادها، موقعیت ها را تغییر می دهد. این دكور صحنه چیزی جز شناسنامه هرابال نیست. انگار تمام هویت شغلی ، خانوادگی، موقعیت های زجرآور كاری هرابال در تكه های فلز جوش خورده اند و بازسازی دراماتیك شده اند؛ كتاب ها، كاغذها و شیشه های الكل، هركدام نمادها و نشانه هایی دراماتیك از زندگی هرابال و در واقع جوهره درونی متن اورژینال را ارائه می كنند: برای نمونه پدر هرابال كارخانه الكل سازی داشته و تعدد شیشه های الكل به چنین نشانه شناسی نظر دارد. از سوی دیگر به تناسب دیالوگ ها و خلق موقعیت ها همواره زیرزمین فلزی، كلانتری فلزی، سوزنبانی فلزی، راه آهن ، جنگل فلزی ، گورستان فلزی و... را به ذهن دیكته می كند و از حضور جبری نوین و تكنولوژیكی خبر می دهد.

بااین حال در كارگردانی محمدحاتمی نكات دیگری هم وجود دارد. از جمله دو نورپردازی همگون كه با رنگ قرمز انجام می شود. نورپردازی اول مربوط به صحنه شادی و جشن «هانتا» با دوستش است و نورپردازی دوم به هنگام فروغلتیدن «هانتا» در دستگاهی است كه كاغذها را خمیر می كند، صحنه ای كه به شدت یادآور فیلم «the wall» و سقوط آدم ها درچرخ گوشت است. شاید پارادوكسی كه در نورپردازی این دو صحنه وجود دارد به لحاظ عامل كارگردانی جالب توجه است. این پارادوكس زمانی اهمیت پیدا می كند كه دو مفهوم مرگ و شادی به صورت دو گزینه همردیف و همرنگ مطرح می شوند، وگرنه حالت روحی هانتا در هردو این صحنه ها با هیجان وتكاپو توأم است و این حالت روحی ، بیش از هر رنگی به رنگ قرمز نزدیك تر است. گویی رنگ قرمز و ترسیم مخروطی شكل آن در این دو صحنه تجسم مفهوم «پرواز» است. پرواز هم یكی از كلیدی ترین مفاهیمی به شمار می رود كه با زندگی «هرابال» ارتباط پیدا می كند؛ او زمانی كه در بیمارستان بستری است ، به بهانه غذادادن به پرنده ها به طبقه پنجم می رود و بعد هم از طبقه پنجم به پایین سقوط می كند یا این كه همراه با پنداری ذهنی و با پرندگان به پرواز درمی آید.

اما نكته دیگری كه در كارگردانی این اثر دیده می شود ، استفاده از یك شخصیت ویژه برای سه نماد موش، لائوتسه و نقاش پیر الهام گراست. محمدحاتمی برای هرسه نقش از بازیگری حرفه ای اما به لحاظ خصوصیات فیزیكی ویژه و ماندگار در ذهن (یزدان جیرانی ) استفاده می كند كه تقابل های عجیب و غریب و درهم و برهم را در ذهن تداعی می كند و به دلیل خصوصیات فیزیكی بازیگر، ذهنیت مخاطب از نقش موش جدا نشده و تصویر و تصورش از نقش بعدی با نقش موش درهم می آویزد. با این حال بزرگترین نكته قوت این نمایش عامل بازیگری است. كنساتین استانیسلاوسكی ، تئوریسین بزرگ هنر بازیگری در اثر ماندگار خود (كار هنرپیشه بر نقش) بحثی از زندگی جسمی تا زندگی روانی نقش را مطرح می كند.

او به شاگردان خود می گوید: «اگر اعمال جسمی نقش را دقیق و كامل مانند زندگی طبیعی انجام دهید، هم زندگی جسمی این قسمت را كه چندین بار تمرین كرده اید ، خوب حس می كنید و هم ناخودآگاه عمل جسمی نقش را هم كه نتیجه احساس درونی نقش است به خوبی حس كرده و نشان داده اید، این همان دلیلی است كه بارها گفته ام و حالا هم تكرار می كنم كه این به علت جدانبودن خط اعمال جسمی و خط درون نقش است كه به موازات همدیگر جلو می روند و تابع یكدیگر هستند.» و گویی در رابطه با این تئوری استانیسلاوسكی كافی است كه به «بله» هانتا (محسن حسینی ) در هنگام صدازدن او گوش كنیم. آن وقت درمی یابیم كه این بازیگر قدرتمند تا چه اندازه ای در روح نقش حل شده است. محسن حسینی دراین نمایش و با بهره گیری از زندگی بیرونی نقش و حلول به جهان ذهنی «هانتا» یك بازی درخشان و به یادماندنی را از خود به جا می گذارد. این بازیگر به لحاظ تكنیكال فیزیكی، شكلی فنروار و خمیده به خود می گیرد و بالانس ها و فراز و فرودهای فیزیكی او در باورپذیری شخصیتی له شده در روزگار فلز و ... خبر می دهد، اما قصه به همین جا ختم نمی شود و عرق ریزان بیرونی او با بیانی كه نه از لعاب ظاهری صدا و فن ادای كلمات بلكه از سادگی زندگی درونی نقش می آید، به عرق ریزان روح و تجلی «هانتا» منجر می شود.

نقش آفرینی بازیگران دیگر نیز از جمله محمد شیری (دایی)، بهاره رهنما (كولی) در جای خود به دور از اغراق و نسبتاً قابل قبول است.

امید بی نیاز