چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

معیار عشق حقیقی امكان توهین به دیگری


معیار عشق حقیقی امكان توهین به دیگری

یكی از حرف هایی كه در هفته های اخیر یك ریز به گوش می رسد این است كه بعد از ۱۱ سپتامبر همه چیز زیرورو شده, دیگر هیچ چیز به روال سابق نخواهد ماند بعید می دانم یك چنین تحول بنیادینی به راستی روی داده باشد

▪▪ گفت وگویی با اسلاوی ژیژك

▪ مصاحبه ای كه ترجمه اش را می خوانید در اكتبر ۲۰۰۱ و در جریان نمایشگاه كتاب فرانكفورت انجام گرفته است.

● واقعه ۱۱ سپتامبر آیا به روشن شدن ابعاد تشخیص شما از وضع كنونی جهان كمكی كرده است

یكی از حرف هایی كه در هفته های اخیر یك ریز به گوش می رسد این است كه بعد از ۱۱ سپتامبر همه چیز زیرورو شده، دیگر هیچ چیز به روال سابق نخواهد ماند. بعید می دانم یك چنین تحول بنیادینی به راستی روی داده باشد. بله، شكی نیست كه در سطح ادراكات حسی یا تبلیغات رسانه ها تحولی رخ داده اما فكر نمی كنم بتوان از یك جور گسست بنیادی حرف زد. طرز تلقی ها و وحشت های موجود به ثبوت رسیدند و آنچه رسانه ها درباره تروریسم به ما می گفتند حالا در واقعیت اتفاق افتاده است.

من در كارهای خود قویا بر پدیده ای تاكید می گذارم كه معمولا از آن به روند مجازی شدن یا دیجیتالی شدن محیط زیست ما تعبیر می كنند. می دانیم كه ۶۰ درصد مردمان زمین در سرتاسر زندگی شان یك بار هم از تلفن استفاده نكرده اند. با این حال، ۳۰ درصد مردمان جهان در عالمی دیجیتالی شده زندگی می كنند كه ساختی مصنوعی و دستكاری شده دارد و دیگر جهانی طبیعی یا سنتی به شمار نمی آید. در همه سطوح زندگی، چنان می نماید كه بیشتر و بیشتر با چیزهایی زندگی می كنیم كه از جوهر خود عاری شده اند. گوشت بدون چربی، قهوه بدون كافئین... و حتی روابط جنسی مجازی بدون هیچ رابطه جسمانی.

از دید من، واقعیت مجازی نقطه اوج این فرآیند است: شما امروز با واقعیتی عاری از واقعیت طرف هستید... یا با واقعیتی كه سرتاپا تحت نظارت است. اما این موضوع بعد دیگری هم دارد. در سرتاسر قرن بیستم، به نظر من جریان مخالفی در كار بود كه دوست عزیز فیلسوفم آلن بدیو برای نامیدن آن تعبیر ظریفی ساخته است: La passion du r?el، میل سوزان و شدید به امر واقعی. یعنی دقیقا به این علت كه جهان ما امروز جهانی از قراردادهای مرده و عادت های مصنوعی است، یگانه تجربه واقعی اصیل، ناگزیر، تجربه ای در نهایت خشونت و ویرانگری خواهد بود. و این را زمانی كه به زندگی واقعی بازمی گردیم با حواس خود تجربه می كنیم.

به زعم بدیو، ویژگی بارز قرن نوزدهم پروژه ها و آرمان های یوتوپیایی و علمی و افكندن طرح های آرمانی برای آینده بود و حال آنكه قرن بیستم درصدد حفظ خود اشیای حاضر بود و می خواست «نظم نوین» مطلوبش را مستقیما در واقعیت تحقق بخشد. بدین ترتیب، تجربه معرف قرن بیستم همین تجربه مستقیم «امر واقعی» در تقابل با واقعیت اجتماعی هرروزه بود the Real در قاموس لاكان، امری لایتغیر مركب از عناصری است كه نمی توان در جهان نمادین گنجاندشان، مانند كابوس ها و زخم های روحی شدیدی كه مع الوصف جزء اركان سه گانه ساختمان روان انسان اند. پس «شور امر واقعی» همانا میل به امر واقعی در خشن ترین حالت آن است و بهایی است كه برای كندن لایه های فریبنده واقعیت باید پرداخت.م

● فكر می كنید این است آنچه امروز می بینیم

فكر می كنم می توان گفت همین میل شدید باشد كه معرف جهان قرن بیستم است، قرنی كه راستش را بخواهید از جنگ جهانی اول آغاز شد. همه ما گزارش های ارنست یونگر را از وقایع آن جنگ به خاطر داریم، یادتان هست كه او چگونه تجربه نبرد تن به تن و جنگ رودررو را به عنوان تجربه ای اصیل می ستود. در حوزه روابط جنسی هم فیلم مثالی قرن بیستم، از این منظر، «آی نو كریدا»ی ناگیسا اوشیما «امپراتوری حس ها»۱ خواهد بود كه در آن باز با این طرز فكر طرف هستید كه شما وقتی به راستی رادیكال می شوید و در یك رابطه جنسی به حد نهایی لذت می رسید كه در عمل همدیگر را تا سرحد مرگ شكنجه دهید.

برای اینكه مواجهه در روابط جنسی اصیل باشد باید به منتها درجه خشونت ورزید. از این حیث، به گمانم یكی دیگر از مظاهر نمادین قرن بیستم ظهور پدیده موسوم به آدم های «تیغ زن» است پدیده ای كه در آمریكا به حدی بیمارگون گسترش یافته است. در آمریكا بالغ بر ۲ میلیون تن كه بیشترشان زن هستند و البته مردان نیز تن خود را با تیغ زخم می زنند. اما چرا اشتباه نكنید، قضیه ربطی به خودآزاری یا خودكشی ندارد. مسئله این است كه آنها احساس نمی كنند اشخاصی «واقعی»اند و در فكرشان این می گذرد: تنها به واسطه این رنج و هنگامی كه گرمای خون را روی پوست تان احساس كنید، می توانید از نو با خود واقعی تان احساس پیوند كنید. پس به نظر من این تنش پس زمینه ای است كه در برابر آن باید تاثیر آن عمل را درك كرد.

این قضیه با مطالعات شما در باب افول فاعلیت بشری سوژه بودگی در كتاب «سوژه حساس» مربوط است شما می گویید مسئله چیزی است كه شما «فروبستگی» می نامید اینكه سیر تحول جامعه در سال های اخیر «سویه واقعی» یا روند صورت بندی سوژه را فروبسته است.

نقطه شروع كتاب من درباره سوژه این است كه تقریبا همه جریان های فلسفی امروز، حتی اگر به شدت با یكدیگر مخالف باشند، بر سر نوعی موضع اساسی ضدمحوریت سوژه اتفاق نظر دارند. برای مثال، یورگن هابرماس و ژاك دریدا هر دو قبول دارند كه سوژه دكارتی را باید واسازی كرد یا به اعتقاد هابرماس باید آن را در بستر دیالكتیكی بین الاذهانی و فراخ دامن تر جایگیر كرد. شناخت گرایان، هگلی ها همگی در این نكته هم داستان اند. وسوسه می شوم بگویم باید كه به سوژه رجعت كنیم گرچه نه به سوژه سراپا عقلانی دكارتی.

به عقیده من، سوژه به ذات خود سیاسی است، بدین معنی كه از دید من «سوژه» ناظر به قطعه ای از آزادی است جایی كه دیگر ریشه در قسمی جوهر صلب و سخت ندارید، شما در وضعیتی باز و گشوده قرار گرفته اید. امروز دیگر به راحتی نمی توان قواعد قدیم را به كار بست. ما درگیر پاره ای تناقض ها و وضعیت های خارق عادتیم كه هیچ راه برون شد بی واسطه ای از آنها نمی شناسیم. بدین اعتبار، فاعلیت یا سوژه بودن سیاسی است.

اما به نظر می رسد این قسمت سوژه بودگی سیاسی دیگر از میان رفته است. خود شما در كتاب های تان از جهانی مابعدسیاسی صحبت می كنید.

وقتی من می گویم ما در جهانی مابعدسیاسی زندگی می كنیم، به تاثیر یك عقیده ایدئولوژیك اشتباه نظر دارم. راستش را بخواهید ما به واقع در چنین جهانی زندگی نمی كنیم، اما جهان كنونی خود را مابعدسیاسی جلوه می كند، انگار یك جور توافق اجتماعی اساسی در كار است كه به موجب آن دیگر كسی درباره تصمیم های اجتماعی پایه به عنوان تصمیم هایی سیاسی بحث نباید بكند. تصمیم های یاد كرده به صورت تصمیم های ساده ای درآمده اند كه صرفا با ژست و مدیریت سروكار دارند. و كشمكش های به جا مانده عمدتا نزاع هایی بر سر فرهنگ های متفاوت اند. ما با شكل كنونی سرمایه داری جهانگیر طرفیم به انضمام نوعی دموكراسی اهل مدارا به عنوان قالب نهایی و مصداق غایی آن تصور و به نحوی متناقض نما، تنها تعداد بسیار اندكی حاضرند این جهان را به پرسش گیرند.

● خب، ایرادش كجاست

این جهان غیرسیاسی به نظر می رسد هنوز تنش میان آنچه را معمولا به عنوان لیبرالیسم مداراجو می خوانیم و مكتب حامی تكثر فرهنگ ها نگه داشته است. اما به نظر من هر چند من هیچ وقت فریدریش نیچه را دوست نداشتم اگر یك تعریف واقعا درخور وجود داشته باشد، تقابل دیرآشنایی است كه نیچه بین نهیلیسم فعال و نهیلیسم منفعل می گذاشت. نهیلیسم فعال، به معنای خود هیچ را خواستن به جای اصلا چیزی «نخواستن»، این خود ویران كردن فعالی است كه دقیقا با آن میل سوزان به امر واقعی یكی است این طرز فكر كه برای كامل و اصیل زیستن باید به ویران كردن خود تن دهید.

از طرف دیگر، نهیلیسم منفعل را داریم، چیزی كه نیچه «واپسین انسان» می نامید زیستن حیاتی سراپا حماقت و ارضای نفس بدون هیچ شور و شوق عظیمی. نیچه در پند پنجم پیشگفتار «چنین گفت زرتشت»، واپسین انسان ها را خوارشمردنی ترین كسان می خواند: «زمین كوچك شده و بر روی آن واپسین انسان كه همه چیز را كوچك می كند در جست وخیز است. نسل او چونان پشه فناناپذیر است. او درازترین عمر را دارد.» واپسین انسان ها طبق توصیف نیچه خود را مخترع خوشبختی می دانند و هرگونه بیمار شدن و بدگمان بودن را گناه می شمارند و حزم و دور اندیشی را اصل حیات می خوانند. مایراد جهانی مابعد سیاسی این است كه ما این دو نهیلیسم را درگیر نوعی دیالكتیك مهلك می بینیم. به عقیده من شكستن این دور بی حاصل در گرو ابداع مجدد فاعلیت بشری یعنی همان سوژه بودگی است.

شما همچنین گفته اید نخبگان در جهان غرب رفته رفته خود را می بازند. نخبگان ما می خواهند همه مفاهیم گذشته را از انسان باوری گرفته تا سوژه بودگی دور بریزند. در مقابل رویكرد آنان، به نظر شما مهم این است كه ببینیم در میراث گذشته چه چیز ارزش نگه داشتن دارد.

البته من با چیزهای نو ضدیتی ندارم. راستش وسوسه می شوم حرف ویرجینیا وولف را تكرار كنم. فكر می كنم سال ۱۹۱۴ آغاز جنگ اول جهانی بود كه او گفت انگار سرشت سرمدی بشر دگرگون شده است. انسان بودن دیگر به معنای گذشته نیست.

برای مثال، به هیچ وجه نباید تاثیر اجتماعی و بین الاذهانی سپهر رایانه ها را دست كم گرفت. چیزی كه امروز شاهدیم تعریف مجدد و ریشه ای معنای انسان بودن است.پدیده های غریبی را نظیر آنچه در اینترنت می بینیم در نظر آورید. امروزه وب سایت های به اصطلاح «دوربین دار»ی را می بینیم كه در آنها مردم محرمانه ترین رازهای خود را به سخیف ترین شكل ممكن در برابر جماعتی بی نام و نشان و ناآشنا فاش می كنند. این منظومه ای سر تا پا جدید است. خصوصی نیست، عمومی هم نیست.چنان است كه گویی چیزی ریشه ای، اتفاقی رادیكال، در شرف وقوع است. حالا شماری اصطلاحات تازه برای توصیف آن اتفاق به ما عرضه می شود. اصطلاحی كه از همه متداول تر است «چرخش پارادایمی» است، ناظر به این باور كه ما در عصر جابه جایی پارادایم ها زندگی می كنیم پس مردمان این «عصر جدید» به ما گوشزد می كنند كه دیگر از فردباوری ماشین وار دكارتی نشانی نمانده است، حال دیگر با یك ذهن كلی و جهانی تازه طرفیم.

در جامعه شناسی، نظریه پردازان مدرنیته دوم چیزهایی از همین دست به ما می گویند و نظریه پردازان روانكاوی به ما می گویند كه دیگر نباید از عقده ادیپ سخن گفت، ما در عصری زندگی می كنیم كه در آن انحراف شمول عام یافته و جهان را گرفته است.حرف من این نیست كه باید دو دسته بچسبیم به گذشته و به دامان میراث قدیم چنگ بزنیم. اما پاسخ های پیش گفته هم درست نیستند و واقعیت گسستی را كه در جهان ما روی می دهد به درستی منعكس نمی كنند. اگر آنچه را اكنون روی می دهد با معیارهای قدیم بسنجیم، می توانیم به مغاك چیز تازه ای كه رفته رفته سر برمی آورد پی ببریم.در اینجا باید به بلز پاسكال اشاره كنم. مسئله پاسكال هم رویارویی با مدرنیته و علم مدرن بود. مشكل او این بود كه می خواست در این عصر جدید مدرن به همان سیاق قدیم مسیحی و معتقد بماند.

جالب توجه است كه نتایج او برای ما به مراتب رادیكال تر و گیراتر از نتایج فیلسوفان سطحی و لیبرال مآب انگلیسی است كه به راحتی و بدون دغدغه پذیرای مدرنیته شدند.همین قضیه را در تاریخ سینما می توان دید، كافی است به تاثیر صدا و پایان عصر سینمای صامت نظر كنید. شاید بپرسید «مسئله كجا است» با اضافه شدن صدا به تصویر ما صرفا با نمودی واقع نمایانه تر از واقعیت مواجه می شویم. اما این تصور به كلی خطا است.

جالب است كه بدانید آن دسته كارگردانان سینما كه بیشترین حساسیت را نسبت به معنا و مفهوم واقعی ورود صدا داشتند عموما سینماگرانی محافظه كار بودند كه به قضیه به دیده تردید نگاه می كردند، كسانی چون چارلی چاپلین تا اندازه ای و فریتس لانگ. كارگردان شهیر آلمانی ۱۹۷۶۱۸۹۰ فیلم «وصیت نامه دكتر ماربوزه»ی فریتس لانگ محصول سال ۱۹۳۲ به نحو شگفت انگیزی این بعد شبح آسا و هم آمیز صدا را به نمایش می گذارد و از این حقیقت پرده برمی دارد كه صدا هرگز صرفا به بدن تعلق ندارد. این تنها شاهد مثال دیگری است گواه اینكه چگونه یك محافظه كار كه گفتی از مدیوم جدید یعنی عنصر صدا در فیلم می ترسیده، درك بسیار بهتری از پتانسیل های رادیكال مرموز آن داشته است.همین قضیه امروز مصداق دارد. هستند آدم هایی كه خیلی راحت می گویند: «مسئله چیه»، «چه ایرادی داره، بیایید خود را پرتاب كنیم در جهان دیجیتال، در اینترنت غوطه بخوریم، یا در هر چه شد...» آنها به راستی حواسشان نیست كه اینجا چه اتفاقی دارد می افتد.

منبع: Spiked IS November ۲۰۰۱

پی نوشت ها:

۱ «امپراتوری حس ها» عنوان فرانسوی فیلم جنجال برانگیز «آی نوكریدا» به معنای «گاوبازی عشق» ساخته فیلمساز شهیر ژاپنی ناگیسا اوشیما متولد ۱۹۳۲ و محصول مشترك ژاپن و فرانسه در ۱۹۷۶ است و روایتی است خیالی از داستان واقعی آبه سادا در دهه ۱۹۳۰. عنوان فرانسوی فیلم بر قیاس «امپراتوری نشانه های» رولان بارت كتابی درباره ژاپن انتخاب شده. آبه سادا در واقعیت روسپی بود تا اینكه در هتلی خادمه شد و با مدیر هتل نرد عشق باخت. به قولی فیلم خارق عادت و عرف اوشیما كندوكاوی است در این كه چگونه كام جویی و شهوت جنسی در فرهنگ ژاپنی عاقبتی فاجعه بار و مرگبار دارد.

۲ Moral Majority در اصل نام تشكلی سیاسی در ایالات متحده بود كه درصدد اجرای اصول كلیسای تبشیری از راه لابی گری سیاسی بود و در ۱۹۸۹ منحل شد.

۳ واقعه بمب گذاری در اكلاهما در ۱۹ آوریل ۱۹۹۵ روی داد كه طی آن ساختمان فدرال آلفرد پی موره منهدم شد كه جزء ادارات دولتی ایالت بود و موجب جان باختن ۱۶۸ تن شد. حادثه اكلاهما تا پیش از ۱۱ سپتامبر مرگبارترین اقدام تروریستی در خاك آمریكا بود. تیموتی مك وی و دوستش تری نیكلاس به اتهام بمب گذاری دستگیر و محكوم شدند.

۷ Julia Kristeva متولد ۱۹۴۱ فیلسوف، روانكاو و فمینیست فرانسوی بلغاری تبار كه اخیرا به طبع آزمایی در رمان روی آورده است. كارهای او جایگاه مهمی در تفكر مكتب پساساختارگرایی داشته است.

۸ Marika Rock ۲۰۰۴۱۹۱۳ هنرپیشه مصری تبار و محبوب سینمای دهه های ۳۰ تا ۶۰ به ویژه در ژانر كمدی و موزیكال. نكته قابل ذكر درباره او علاقه زایدالوصف رژیم نازی به او بود كه در عین تعجب پس از پایان جنگ دوم تداوم یافت.

۹ Ulrich Beck متولد ۱۹۴۴ جامعه شناس آلمانی كه در زمینه مسائل مدرنیزاسیون، اكولوژی، گسترش فردیت و جهانی شدن قلم می زند و آغازگر مطالعاتی در زمینه شرایط متغیر و بی ثبات كار در روند گسترش فزاینده سرمایه داری جهانی است، روندی كه طی آن دم به دم از نفوذ و قدرت اتحادیه ها كاسته و فرآیند كار انعطاف پذیرتر می شود. بك درصدد تدوین نظریه ای تازه منبعث از مفهوم جهان وطن گرایی است.

۱۰ Ariel Dorfman متولد ۱۹۴۲ رمان نویس، نمایشنامه نویس، مقاله نویس و فعال حقوق بشر. یهودی است و آرژانتینی تبار كه شهروند شیلی بود. نویسنده نمایشنامه مشهور «دوشیزه و مرگ».از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳ عضو دولت سالوادور آلنده بود كه بر اثر كودتای خونین ژنرال پینوشه در ۱۹۷۳ فروریخت و دورفمن تبعید شد. او اخیرا با همكاری گروهی از مائوئیست ها بر ضد بوش بیانیه ای را امضا كرده است.

زابینه رویل و توماس دایشمان

ترجمه: صالح نجفی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.