سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

پیرمرد و پسربچه‌ها


پیرمرد و پسربچه‌ها

یک پیرمرد بازنشسته خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و خوشی گذشت تا اینکه مدرسه‌ها باز شد.
در اولین روز مدرسه پس از تعطیلی کلاس‌ها سه‌تا پسربچه …

یک پیرمرد بازنشسته خانه جدیدی در نزدیکی یک دبیرستان خرید. یکی دو هفته اول همه چیز به خوبی و خوشی گذشت تا اینکه مدرسه‌ها باز شد.

در اولین روز مدرسه پس از تعطیلی کلاس‌ها سه‌تا پسربچه در خیابان راه افتادند و در حالیکه بلند بلند با هم حرف می‌زدند هر چیزی که در خیابان افتاده بود شوت می‌کردند و سروصدای عجیبی به راه انداختند. این کار هر روز تکرار می‌شد و آسایش پیرمرد مختل شده بود. این بود که پیرمرد تصمیم گرفت کاری بکند. روز بعد که مدرسه تعطیل شد دنبال بچه‌ها رفت و آنها را صدا کرد و به آنها گفت: بچه‌ها، شما خیلی بامزه هستید از اینکه می‌بینم اینقدر بانشاط هستید خوشحالم من هم که به سن شما بودم همین کار را می‌کردم. حالا می‌خواهم لطفی در حق من بکنید من روزی ۱۰۰۰ تومن به شما می‌دهم که بیایید اینجا و همین کار را بکنید بچه‌ها خوشحال شدند و به کارشان ادامه دادند. تا آنکه چند روز بعد پیرمرد به آنها گفت: ببینید بچه‌ها متاسفانه در محاسبه حقوق بازنشستگی من اشتباه شده و من نمی‌توانم روزی ۱۰۰ تومن بیشتر بهتون بدم. از نظر شما اشکالی نداره؟

بچه‌ها با تعجب و ناراحتی گفتند: صد تومن!؟ اگه فکر می‌کنی بخاطر ۱۰۰ تومن حاضریم این همه بطری و نوشابه و چیزهای دیگر را شوت کنیم کور خوندی ما نیستیم!

و از آن پس پیرمرد با آرامش در خانه جدیدش به زندگی ادامه داد.



همچنین مشاهده کنید