سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
پاستای سبزیجات برای مجسمه های سنگی
خیابانهای ایروان در آن ساعت ظهر که رسیدیم شلوغ بود و صدای بوق ماشینها و گرمی هوا برای خوشامدگویی به ما از هم جلو میزدند.
مارشروتکا ما را در خیابانی نزدیک به ترمینال شهر پیاده کرد. از رادک و ییری جدا شدم و تاکسی به مقصد میدان جمهوری گرفتم. باید میزبانم را آنجا زیر ساعت بزرگی میدیدم که روی نمای یک ساختمان سنگی غولپیکر تعبیه شده است.
من روی لبه کوتاه دیوار پایین ساعت نشستهام و نیمنگاهم به سرباز مسلحی است که کنار گیت ورودی ساختمان ایستاده و زیرچشمی مرا نگاه میکند. پیش از آنکه سرباز به قدر کافی به معطلی نامتعارفم در آنجا با آن کوله بزرگ مشکوک شود ملین از راه میرسد.
صوت ککمکیاش گل انداخته و نفسنفس میزند. میگوید «دیر که نرسیدم». میگویم «نه بابا!» در طول مسیر که اصلا هم کوتاه نیست اصرار میکند کولهام را بگیرد و من هر بار نگاهی به هیکل نحیف او و نگاهی به کوله چاق و چله خودم میاندازم و دلم نمیآید آن را روی دوشش بگذارم. بالاخره تسلیم میشوم.
وقتی به پایین پلههایی میرسیم که بیانتها به نظر میرسند و یک آدم خسته را به یاد تعلیمات پایمی در کیلبیل میاندازد.
ملین همه چیز را در نگاهم میخواند و در حالی که کوله را به آهستگی از روی دوشم بر میدارد، میگوید: « از اینجا به بعدش با من!» کوله را روی دوش او میگذارم و میگویم: «پس گود لاک». ملین توضیح میدهد همخانهاش دختر حساسی است. شبها دیر میخوابد و مسلما صبحها هم دیر از خواب بیدار میشود. باید حواسمان باشد که دیستربش نکنیم. الینا اما به آن وحشتناکی که در تصورم ساخته بودم نیست. بلندبالاست و لبخند خوبی دارد. پشت میز آشپزخانه نشسته و برگهای جعفری را از ساقههایشان جدا میکند. اتاقم را نشانم میدهد و گربهشان را معرفی میکند که یک اسم فرانسوی با چند تایی «ق» ناجور دارد.
حمام میکنم و وقتی بیرون میآیم بوی پاستای سبزیجات راهش را از آشپزخانه به همه اتاقها باز کرده و یک دوست ارمنی آنها هم به جمعمان اضافه شده است. استغیک در حال چیدن میز توی حیاط است.
روی نیمکتهای آهنی مینشینیم. شاخههای درخت بالا سری با گلهای درشت بنفش بوته کناری در هم پیچیده شده و به فاصله کوتاهی از ما آرام گرفتهاند.
حیاط صاحبخانه که به اندازه هفت هشت پله آهنی پایینتر از حیاط دخترهاست به باغچههای بزرگ و کوچکی که راههای باریک سنگفرشی از میانشان میگذرد، بخش شده است.
از برنامه فردایم که دیدار از شهر کوچکی در نزدیکی ایروان است حرف میزنیم و ملین از ترمینال مورد نظر برایم میگوید.
بعد هم درباره گیومری، آخرین شهری که قرار است در ارمنستان ببینم، حرف میزند. همهشان را خوب میشناسد، اطلاعات به دردبخوری دربارهشان دارد و سال گذشته همراه با الینا از پاریس تا ایروان را با قطار و اتوبوس و ماشینهای گذری در طول یک ماه طی کردهاند.
هر دوی آنها که ملیت ارمنی را هم علاوه بر ملیت اصلی خودشان دارند از نوادههای بازماندگان کشتههای ارامنه توسط امپراتوری عثمانی در سالهای بعد از جنگ جهانی اول هستند.
اتفاقی که در میان ارامنه از آن به جنایت بزرگ یاد میشود و بسیاری از آنها را به کشورهای همسایه از جمله ترکیه، ایران و سوریه کوچ داده و بسیاری را هم دورتر از مرزهای آسیا به اروپا و آمریکا روانه کرده است.
عصر هنگام برای دیدن اطراف از خانه بیرون میروم. قرار است دخترها را چند ساعت بعد زیر همان ساعت مذکور ببینم.
از ساختمانهای میدان جمهوری عکس میگیرم، بعد نور دوربین را تغییر میدهم و چندتایی عکس بد میگیرم و همه انگیزهام را برای عکاسی از دست میدهم. دوربین را توی کیف میگذارم و خیابانی را که انتهای آن به ساختمان اپرا منتهی میشود بالا میروم.
در هر گوشه و به هر بهانهای مجسمه سنگی پر هیبتی را در وضعیتی پیچیده روی سکویی قرار دادهاند، یکی قلم به دست، آن یکی سوار بر اسب و دیگری قد برافراشته ابروها در هم گره خورده در حال نظاره دور دستها.
خیابانها با سنگفرشهای سفت و محکمشان در هماهنگی کاملی با معماری ساختمانها، مغازههای اطراف و مجسمهها قرار دارند. با این حال فضا بشدت توریستی است و هوا رو به تاریکی میرود. به سمت میدان برمیگردم و روی سکوی جلوی موزه ملی مینشینم.
نام سابق میدان تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی میدان لنین بوده و در فاصله سالهای بین ۱۹۲۴ تا ۱۹۲۹ توسط معمار ارمنی الکساندر تامانیان ساخته شده است. در وسط میدان - که بیضی شکل است - طرحی سنگی کار شده که قرار است از بالا موتیفی از فرش سنتی ارمنستان به نظر بیاید.
اینجا محل اصلی تجمعات مردم در جشنها و گردهماییهاست و البته یکی از شلوغترین مناطق توریستی شهر هم هست. پنج خیابان مختلف به میدان جمهوری ختم میشوند و هفت ساختمان بسیار مهم اطراف آن قرار دارند.
ساختمان بزرگ موزه ملی و نشنال گالری که حالا روبهروی من است مثل پدر یک خانواده هفت نفره که جایگاه بالای میز را در اختیار دارد، در ضلع شمالی میدان مستقر شده و بعد از یک گذرگاه باریک سنگفرشی فواره بزرگی مقابل آن تعبیه شده که صداها را تا فاصله چند متری در خودش گنگ و خفه میکند.
در شمال شرقی میدان، ساختمان اداره اراضی و در کنار آن خانه دولت با همه ادارات اصلیاش قرار گرفته است. ساعت گرد مشهور که چهار متر قطر دارد و بلندی عقربه بزرگش ۱۸۸ سانتیمتر است روی ساختمان دولت نصب شده است.
این ساعت سال ۱۹۴۱ در مسکو ساخته و سپس به ایروان منتقل شد. اداره مرکزی پست جمهوری ارمنستان در جنوب شرقی، موریوت آرمنیا هتل در جنوب غربی و وزارت انرژی و منابع طبیعی و وزارت امور خارجه هم در شمال غربی میدان قرار دارند.
در زمانی که ارمنستان هنوز یکی از جمهوریهای شوروی بود، مجسمهای از لنین در ضلع جنوبی میدان روی سکویی سنگی قرار داشت که بعد از استقلال ارمنستان مجسمه پایین کشیده و به جای آن یک مانیتور بزرگ تلویزیون نصب شد.
سرم را از روی کتاب بر میدارم و فواره بزرگ پشت سرم را نگاه میکنم.
حواسم متوجه دو دختری میشود که کمی آن طرفتر از من روی سکو مینشینند و از هم عکس میگیرند. نگاهم با یکیشان همراه میشود و به هم لبخند میزنیم.
او که موهای بلوند دارد و شبیه دختر مهربان ممول است. آن یکی اما مو سیاه است و در نگاهش هشدار و حواست باشد موج میزند.
دوربینم را به سمتشان دراز میکنم و میگویم: «میتونید یه عکس از بنده بگیرید لطفا؟» دختر مهربان دوربین را میگیرد. چند باری دکمه شاتر را فشار میدهد و دوربین را به من بر میگرداند.
خانم روسی است و در مسکو زبان فرانسه و انگلیسی تدریس میکند. حالا هم برای گذراندن تعطیلات و دیدار از آشنایان به ایروان آمدهاست.
شماره تلفن و ایمیلهایمان را رد و بدل میکنیم و او در حالی که از سفر من با کولهپشتی به هیجان آمده میگوید: «اگر یه روز آمدی به مسکو حتما به من خبر بده.» میگویم: «حتما» و سرک میکشم که ببینم آیا دخترها زیر ساعت ایستادهاند؟
هوا تاریک شده و کسی پایین ساعت منتظر نایستاده است. نگاهم را برمیگردانم و میبینمشان که در همین نزدیکی از پلهها بالا میآیند. از دوستان خیلی تازهام میخواهم با ما به کافه بیایند.
دختر ارمنی میگوید «امشب نمیتوانیم» و دختر روسی با همان لبخند قبلی که همچنان تر و تازه است میگوید «با هم در تماس باشیم. اگر هنوز ایروان بودی همدیگر را میبینیم». میگویم: «ها، این هم ایده خوبی است». خداحافظی میکنیم و من با دوستان کمی قدیمیترم راهی میشوم.
سمیه مومنی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست