سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
آشیانه نو و افق های تازه
تجربهی مهاجرت و تبعید در دورههای گوناگون و بازتاب آن در ادبیات برون مرز حکایت از دگردیسیهای عمیق در ذهن و روان بسیاری از ایرانیان تبعیدی دارد؛ ایرانیانی که با آنچه روزگاری ساعدی تصویر کرد، شباهتی ندارند. خارج شدن تدریجی ایرانیان از درازنای حاشیهنشینی دوگانه، پرسشهای دیگری را در ذهنیت آنان ایجاد کرده است.
ادبیات پساتبعیدی حتی آنجا که بازتابی از زندهگی در مهاجرت و تبعید است با فاصلهگیری از گذشتهگرایی و جهان بستهی پیشین، سهم دیگری از زندهگی نوین طلب میکند.
طرح پرسمانی که صورت آن نیز خالی از ابهام نیست چالشی است که پیش از همه مرا با تردید در پرداختِ ولو مقدماتی به این موضوع روبهرو ساخته است.
نخست از آن رو که پژوهشهای من بیش از همه در جامعهشناسی زندهگی ایرانیان و بهویژه زنان ایرانی در مهاجرت تمرکز داشته است.
دیگر آنکه مرز جامعهشناسی ادبیات با نقد ادبی، تاریخ ادبیات، زیباییشناسی، فلسفه و روانکاوی ادبیات که خارج از حوزههای تخصص من قرار دارند نیز کاملاً روشن نیست. این چالشها زمانی به اوج میرسند که به یاد آوریم تکیه و حضور سنگین هرمنوتیک و پست مدرنیسم در حوزهی اندیشه و تئوری ادبی و شالودهشکنی و مرزشکنیشان، امر تفکیک حوزههای جامعهشناسی ادبیات از دیگر حوزههای علوم ادبی و همچنین دیگر حوزههای جامعهشناسی را دشوارتر ساخته است.
باور به این گزاره که مقولههای اجتماعی در تحلیل نهایی قادر به بازتاب واقعیت پیچیده و مرکب نبوده بلکه در بهترین حالت با بازآفرینی و ساختمانبندی اجتماعی آن، تنها به آسانتر کردن امر شناخت و شناسایی یاری میرسانند، خود امر تعریف و تفکیک مرزهای بسیاری از مفاهیم و حوزههای بررسی را دشوارتر میسازد.
برای مثال اگر حتی با گوشهای از این ادعای گادامر موافق باشیم که حقیقت چیزی جز آنچه در زبان تجلی مییابد نیست، بهسختی میتوانیم از شناخت پدیدهی مهاجرت و تبعید سخن بگوییم بیآنکه به بررسی ادبیات آن بپردازیم. این بررسی نیز نمیتواند صرفاً با رویکرد سنتی زیباییشناسانه به «درون» ادبیات یا رویکرد کلاسیک جامعهشناسانه بر «بیرون» ادبیات متمرکز شود، بلکه با نگاه به ادبیات به عنوان بخشی از واقعیت اجتماعی میسر است.
یعنی همانطور که ناتالی هینیک میگوید جامعهشناسی هنر به جای بررسی رابطهی هنر و جامعه یا هنر در جامعه باید به بررسی هنر به مثابه جامعه بپردازد؛ که با توجه به ساختار درونی اثر هنری، آفرینندهی اثر هنری، دیگر کنشگران آن، عملکرد محیط هنر و کنشهای متقابل میسر است.[۱] این بررسی نیز لاجرم با فرافکنی پژوهشگر توأم خواهد بود که در آن تنها خود اثر و روایت نویسنده مبنای جامعهشناسی ادبیات قرار نمیگیرد، بلکه بررسی مخاطب و بافتار متن نیز کلیدی است.
با چنین نگاهی است که شارل لالو میگوید «ونوس» تحسین نمیشود چون زیبا است، بلکه چون تحسین میشود زیبا است؛ یا فراتر از آن مارسل دوشان بر آن است که «این تماشاگران هستند که تابلوهای نقاشی را میسازند.»[۲] بدین گونه است که حتی برخی همچون لاکان تا آنجا پیش میروند که از «مرگ مؤلف» سخن میگویند.
بر این مبنا میتوان پرسید دگردیسی در موقعیت، طرز تلقی و چشماندازهای ایرانیان مهاجر و تبعیدی چه بازتابی در ادبیات خارج از کشور داشته است؟ و یا به وارونه میتوان پرسید بازخوانی ادبیات مهاجرت و تبعید نشانگر کدامین دگردیسی در اندیشه و هستی زندهگی مهاجران و تبعیدیان ایرانی است؟ این مقاله بهرغم تردیدهای فوق تنها به قصد طرحی اولیه برای تأملی جامعهشناسانه بر ادبیات مهاجرت به تقریر درآمده است.
● ویژهگیهای جامعهشناسی ادبیات
جامعهشناسی ادبیات در غرب حوزهای جاافتاده است که با وجود چهرههای بارزی همچون آرنولد هاورز، جورج لوکاچ، لوسین گلدمن، والتر بنیامین، میخائیل باختین، کوهلر، اسکار پیت، ژاک لاکان، رولن بارت، پی یر بوردیو، هانس گادامر، فردریک جیمسون، ژاک دریدا توانسته است هم به غنای دانش ادبی یاری رساند و هم به شناخت عمیقتر از رشد اندیشه و تحولات اجتماعی بیافزاید.
در ایران اما، بهجز چند چهرهی شناختهشده همچون امیرحسین آریانپور، علیاکبر ترابی، محمدجعفر پوینده (که عمدتاً به ترجمهی آثارِ مربوط به جامعهشناسی ادبیات پرداخت) و چهرههای کمتر شناختهشدهای همچون فیروز شیروانلو، غلامرضا سلیم، حمیدرضا فردوسی، معصومه عصام بررسی جامعهشناسانهی ادبیات ایران چندان گسترده نبوده است. این در حالی است که نقد ادبی در داخل کشور با حضور چهرههای همچون رضا براهنی، هوشنگ گلشیری، داریوش آشوری، شمس لنگرودی، شاهرخ مسکوب، مصطفی رحیمی، محمد علی دستغیب، سیروس پرهام، محمدعلی سپانلو، شفیعی کدکنی، محمد حقوقی، فرج سرکوهی، علی بابا چاهی، آذر نفیسی رد پای محکمی از خود به جا گذاشته است. علاوه بر آن در دهههای اخیر نیز ظهور چهرههای شاخصی همچون حسین پاینده، محمد صنعتی، پیام یزدانجو، بهمن بازرگانی و چند تن دیگر نشان پویایی و جدیتر شدن نقد ادبی در ایران است. در این میان آثار بابک احمدی در غنای شناخت نظریههای زیباییشناسی و ادبیات نقش چشمگیری داشته است.
در خارج از کشور نیز نقد ادبی با حضور چهرههایی همچون کریمی حکاک، حورا یاوری، ملیحه تیرهگل، ماشاالله آجودانی، اسماعیل نوری علا، بهروز شیدا، مهدی استعداد شاد، اسد سیف، محمود فلکی، بکری تمیزی، پیمان وهاب زاده رشد چشمگیری را به نمایش میگذارد. با این همه نقدهای ادبی فارسی عمدتاً با تمایلات هستیشناسانه، اسطورهشناسانه، زیباییشناسانه، بررسی تاریخی و نظریهپردازی توأم بوده است.
شاید بتوان گفت در سالیان اخیر با گسترش نقد روانکاوانه (بهویژه با آثاری چون روانکاوی و ادبیات، دومتن، دو انسان از حورا یاوری؛ تحلیهای روانشناختی در هنر و ادبیات از محمدصعنتی؛ ادبیات، فرهنگ و جامعه از رضا کاظمزاده، - و در سطحی محدودتر- با جامعهشناسی ادبیات (هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم از ماشاالله آجودانی؛ نظریه رمان: ویژهگیهای رمان فارسی از محمدرفیع محمودیان) و نقدهای ارزنده و هرمنوتیکی بهروز شیدا نگاهی «بیرونی به ادبیات» فارسی نیز در حال نضج است.
اما مختصات جامعهشناسی ادبیات چیست؟ در توصیف جامعهشناسی ادبیات باید از آن به عنوان دانشی میانرشتهای نام برد که از یکسو با علوم ادبی، زبانشناسی و فلسفه در هم آمیخته است و از سوی دیگر با علوم اجتماعی و تاریخ ارتباطی تنگاتنگ دارد. با این همه برخی «جامعهشناسی ادبیات» را از «جامعهشناسی ادبی» جدا میکنند. به عقیدهی آنها جامعهشناسی ادبیات به «فرامتن» یا بافتار متن میپردازد.
در این حوزه، تولید و توزیع کتاب، خوانندهگان، نویسندهگان، منتقدان، نهادهای ادبی قرار میگیرند. حال آنکه «جامعهشناسی ادبی» که یکی از شاخههای علوم ادبی است، توجه خود را به «متن و معنای متن» معطوف میکند و به دنبال گسترش درک و تأویل متن با رویکردی زبانشناسانه، نشانهشناسانه و معناشناسانه است.[۳]
پلخانف نخستین کسی است که نظریهی کلاسیک مارکسیستی در جامعهشناسی هنر و ادبیات را تدوین کرده است. او رابطهی هنر با جامعه را رابطهی «روبنا» با «زیربنا» میداند و ادبیات را تنها بازتابی از مسائل اجتماعی و مادی میخواند.
در مسیر انکشاف چنین برداشتی آرنولد هاوزر به تدوین تاریخ هنر از منظر ماتریالیسم تاریخی میپردازد. در ایران نیز امیرحسین آریانپور، علی اکبر ترابی و سیروس پرهام از پیروان برجستهی چنین نگاهی به شمار میروند. دشواری این نگاه در برداشت تقلیلگرایانه، سادهانگارانه و تکبعدی آن است که غالبا استقلال، بازآفرینی ذهنی و زیباییشناسی ادبی را دست کم میگیرد و به گفتمان «هنر متعهد» و «رئالیسم اجتماعی» منجر میشود.
ژان پل سارتر با دفاع از نقل قول ژدانف که رئالیسم اجتماعی باید «اکنون را در نور آینده تأویل کند» برداشت خود از «ادبیات متعهد» را چنین توضیح میدهد: «ادبیات اگر همه چیز نباشد، هیچ خواهد بود ... اگر هر عبارت نوشته شده به تمامی جنبههای انسانی و اجتماعی مرتبط نشود، دیگر معنایی نخواهد داشت. ادبیات یک دوران یعنی دورانی که با ادبیاتش رهبری میشود.»[۴]
حتی لوکاچ و گلدمن نیز که برداشتهای کلاسیک مارکسیستی از رابطهی عین و ذهن و زیربنا و روبنا را به زیر پرسش کشیده و برداشتهای انعطافپذیرتری بهدست دادهاند، بر تأثیر محیط پیرامون بر فرم و محتوای ادبی تأکید ورزیدهاند. تا آنجا که گلدمن رمان را «برگردان زندهگی روزمره در عرصة ادبی» میخواند و بر آن است که «آفرینش رمان به مثابه نوع ادبی هیچ نکتة شگفتانگیزی ندارد. صورت بینهایت پیچیدهای که رمان در ظاهر ارائه میدهد، همان صورتی است که انسانها هرروز در چارچوب آن زندگی میکنند.»[۵] با این همه نظریهی هنر و ادبیات «متعهد» حتی توسط نئومارکسیستهایی نظیر هربرت مارکوزه بهشدت مورد نقد قرار گرفته است[۶] و حتی آدورنو (در نظریهی زیباشناسی) از استقلال هنر و فرد در برابر «تودهای سازی» و «فرهنگ انبوه» دفاع کرد.
امروز کمتر منتقدی است که معیارهایی همچون زبان، روایت، فرم، ساختار، سبک؛ نشانهها، معنا، سوژه و دیگر ابعاد زیباییشناسانه یک اثر ادبی را تحت شعاع «پیام و محتوای اجتماعی» آن قرار دهد و از یک اثر هنری «تعهدی» جز به معیارهای زیباییشناسی طلب کند و یا خلافیتهای ذهنی نویسنده را به بازتابی از واقعیتهای اجتماعی تقلیل دهد. برای نمونه موریس بلانشو بر این نکته تأکید میورزد که نویسنده تنها به اثرش متعهد است.[۷] و ویلیام گس بر آن است که دغدغهی اساسی نویسنده ساختن چیزی است و نه توصیف آن.[۸]
با این وجود جامعهشناسی ادبیات (و نه نقد ادبی) نمیتواند گریبان خود را از بررسی رابطهی پیچیده و متقابل آفرینش ادبی با «واقعیت اجتماعی» و یا دقیقتر بگوییم محیط خلاص کند و به بررسی تجریدی یک اثر ادبی بپردازد. در واقع هر اثر ادبی، در زمانهی خود پرسشهای خاص را مطرح میکند. از این رو میبایست در روششناسی از بینش یکسره تبینی به بینش تفهیمی گذر کرد.[۹] امری که بدون بررسی زمینهها و بافتار متن میسر نیست.
جامعهشناسی ادبیات در بررسیهای خود ناگزیر میبایست به سه عنصر آفرینش ادبی، چهگونهگی بازتاب اثر و بالاخره تأثیرات آن بر مخاطبان و خوانندهگان اثر بپردازد. اسکار پیت بر آن است یک کتاب تا خوانده نشده است، وجود ندارد. از این رو جامعهشناسی ادبیات میبایست به سه قطب تولیدکننده، توزیعکننده و مصرفکنندهی اثر توجه کند.[۱۰] جامعهشناسی آفرینش ادبی با تمرکز بر رابطهی فرم و محتوای اثر و خالق آن حوزهی فعالیت خود را بر اندیشه و زبان و رابطهی متن با بافتار متن متمرکز میکند. بسیاری از جامعهشناسان برآن اند که ارزشیابیِ در خودِ یک اثر ادبی، مستقل از برداشت خوانندهی اثر، اگر هم امری محال نباشد، بسیار دشوار است و ما را به نظریهی گوهرگرایانه و بهتبع آن نخبهگرایانه سوق خواهد داد.
برای نمونه بررسیِ واکنشهای نهادهای ادبی، دانشگاهی و فرهنگی، سانسور و جوایز ادبی در چهگونهگی آفرینش یک اثر و ارزیابی آن نقش بهسزایی دارند. علاوه بر آن جامعهشناسی ادبیات ناگزیر است چهگونهگی تولید و توزیع اثر، دلایل پرفروشی یک اثر و علل رویکرد گروههای خاص به یک اثر در یک دوره را بررسی کند. بدین ترتیب در پرتو «خوانش متن» میتوان رابطهی اثر با بافتار متن را دریافت.
به عبارت روشنتر از منظر هرمنوتیک «فرآیند خوانش پروسهای فعال بین متن و ذهن خواننده است یعنی ارتباطی تنگاتنگ بین تولید و دریافت اثر.»[۱۱] خوانش متن نیز تنها محدود به دریافت سادهی «پیام خالق» نیست، بلکه روایت خوانندهای است که با توجه به پیشزمینههای ذهنی، جهاننگری، تجربیات، آرزوها و انتظاراتاش با متن برخورد میکند. از این رو جامعهشناسی دریافت متن به پرسشهایی از این دست میپردازد: چرا از یک اثر واحد برداشتهای متفاوتی ارائه میشود؟ چرا در دورههای مختلف برداشتها تغییر میکنند؟ چه رابطهای بین ساختار متن و برداشت خواننده وجود دارد؟ پیشینه، موقعیت اجتماعی و انتظار خواننده در درک و تفسیر متن چه اثری دارد؟
پرسش اینجا است که آیا اثر ادبی از ساختاری واحد برخودار است و این تنها مخاطبان آن اند که برداشتهای متفاوتی ارائه میدهند یا آنکه ساختار حاکم بر متن اساساً چندبعدی است؟ آیا تنها میتوان از یک تأویلِ درست سخن گفت یا همه تأویلها به یک اندازه درست اند؟
برای نمونه آلتوسر در «قرائت سرمایه» با اشاره به ساختار چندوجهی «سرمایه»ی مارکس مدلی متفاوت برای فهم آن پیشنهاد میکند. حال آنکه بهزعم دریدا «هر متن به تعداد فرامتنهای خود مؤلف دارد. و به تعداد فرامتنها تفسیر و معنی.
بنابراین فرامتن به اندازۀ نویسنده در نقاط ضعف و قوت متن دخیل است و به اندازۀ او مسئول.»[۱۲] بدین ترتیب برداشت هر خواننده از متن مختص خود او است و یک اثر به تعداد مخاطبان خود میتواند تأویلهای متفاوت داشته باشد. برداشت آلتوسری از این نظر مسئله برانگیز است که میتواند می تواند ما را به نوعی جزماندیشی در دریافت متن سوق دهد که با سپردن حقیقت به فرهیختهگان فرهنگی، پلورالیسم را منتفی کند.
در حالی که بسیاری از پسا مدرنیستها با به زیر پرسش کشیدن تمایز فرهنگ عوام و فرهنگ نخبهگان، هنر «پیشتاز» را رد میکنند و این نوع تمایزگذاری را رسمیت بخشیدن به نوعی اشرافیت ادبی میخوانند. این گروه حتی با رد تمایز زیباییشناسی «فرهیخته» از زیباییشناسی «رایج» در پی اقتدارزدایی از زیباییشناسی اند.[۱۳]
اما چهگونه میتوان از هرمنوتیکی افراطی که بررسی جامعهشناختی دریافت ادبیات را اگر نگوییم غیر ممکن دست کم بیحاصل میکند فاصله گرفت؟ هرمنوتیکی که در برابر نخبهگرایی به تقدیس «عوامگرایی» منجر نشود؟ «جامعهشناسی میانجیگری» ما را فرا میخواند که نوعی دیگر از جامعهشناسی ادبیات و هنر را نقطهی عزیمت خود قرار دهیم؛ که آنتوان هنیون حداقل شرایط آن را چنین میداند: از یکسو پرسش مداوم در بارهی شکلگیری آثار پر ارزش و نظامهای ارزیابی و محیطهای اجتماعی و چهگونهگی تعیین کیفیت آثار.
از سوی دیگر جدا نکردن دنیای آثار و دنیای اجتماعی، به زیر پرسش کشیدن رابطهی علت و معلولی در بین آثار، بررسی منابع الهامبخش آثار و توافق احتمالی بر سر علتهای عمومی.[۱۴] بدین ترتیب پرسش این است که آیا میتوان از «هرمنوتیک واقعگرایانه» به عنوان نقطهی عزیمت مناسبتری برای بررسی جامعهشناسی ادبیات سخن گفت؟ آیا نظریهی گفتمانگرایانه که «واقعیت عینی»، اندیشه، و عمل اجتماعی را کلیتی در هم تنیده میبیند، ابزار مناسبتری برای بررسی مختصات جامعهشناختی ادبیات دورانهای گوناگون بهدست نمیدهد؟
● دورهبندیهای گوناگون مهاجرت و تبعید
جامعهشناسی مهاجرت معمولاً از دو نوع مهاجرت اجباری و اختیاری نام میبرد که نتایج متفاوتی در بر دارد. مهاجرت اختیاری معمولاً هدفمند است.
اما برای پناهندهی تبعیدی که اساساً در گریز از جامعهی خویش، به سرزمین جدید پناه آورده است در واقع انتخاب چندانی در کار نیست. بسیاری از جامعهشناسان برآنند که گروه نخست از انگیزهها و پیششرطهای بهتری برای ادغام و بههمپیوستهگی برخوردار است. حال آنکه گروه دوم به دلیل گزینش غیر اختیاری جامعهی نوین و موقتی دانستن حضور خود از انگیزههای کمتری بر خوردار است.
منزلت اجتماعی پائین پناهندهگی، پناهندهگان را دچار نوعی حس تحقیر، بیکفایتی، بیقدرتی و ناامیدی نسبت به آینده میکند. وانگهی نگاه تبعیدی عموماً به سرزمین پیشین و مسائل آن دوخته شده است. او روزشماری میکند که با تحولات سیاسی شرایط بازگشت وی فراهم گردد.
از منظر روانشناسی نفس مهاجرت نیز معمولاً با فشارهای روانی توأم است که میتواند فرد را به «بحران هویت» دچار سازد. هرچه فرد تفاوت بیشتری بین ارزشهای فرهنگی خود و سرزمین جدید احساس کند این بحران از عمق بیشتری برخوردار خواهد شد.[۱۵] بسیاری برآن اند که بهویژه اگر فرد مهاجر پناهندهی تبعیدی باشد، «بحران هویت» پناهنده خصلتی وجودی به خود میگیرد و تنها پایان تبعید میتواند به این بحران خاتمه دهد.
در این ارزیابیها حقایقی نهفته است. زمانی که فرد روش زندهگی، ارزشها و فرهنگ جامعهی جدید را برای خود بیگانه و ارزشهای پیشین خود را در جامعهی جدید فاقد اعتبار یابد، خطر بروز بحران هویت افزایش مییابد. روانشناسی اجتماعی و چهرههای شاخص آن همچون هربرت مید برآن اند که قضاوت دیگری همچون آیینه بازتابدهندهی کیستی فردی است و فرد - اگر نه بهتمام - بخش مهمی از هویت خود را در تأیید پیرامونیان خویش جستوجو میکند.
حس بیگانه بودن، دگربودهگی و حاشیهنشینی در جامعهی جدید میتواند اعتماد به نفس فرد مهاجر را در هم ریزد و حس بیمقداری و بیارزشی را بهتدریج به او منتقل سازد. این امر در نزد بسیاری، پناه به نوستالژی و رویکرد به دنیای مجازی را افزایش میدهد.
با اینهمه، در نقش تفاوتهای فرهنگی در امر بههمپیوستهگی و تفاوتهای مهاجرین اختیاری با تبعیدیان و دشواری بیشتر گروه دوم در بههمپیوستهگی در سرزمین تازه نباید بزرگنمایی کرد. دشواری این نظریه در آن است که به مهاجرت و تبعید بیشتر از منظر انگیزهشناسی و فرهنگگرایی مینگرد تا از منظر جامعهشناسی رابطهی قدرت، موقعیت نابرابر اجتماعی و فرصتهای زندهگی نابرابر افراد.[۱۶] برای نمونه کم و کیف بحران هویت ناشی از مهاجرت، بسته به سن مهاجرت، جنسیت، پیشینهی طبقاتی و اجتماعی افراد، مدت زمان مهاجرت، موقعیت کنونی فرد مهاجر و نحوهی برخورد جامعهی میزبان به مهاجر و پناهنده تفاوت میکند.
همچنین افراد از دورههای گوناگون مهاجرت و تبعید تجربهی یکسانی ندارند. برای نمونه گرچه پناهندهگان تبعیدی در مقایسه با مهاجرین آزاد ممکن است کمتر از انگیزهی ادغام در جامعهی جدید برخوردار باشند، اما بسیاری از آنان در درازمدت از شرایط بهتری برای ارتقاء موقعیت خویش و ادغام در جامعه برخوردار بودهاند. در واقع تا آنجا که به انگیزهها، خواست و درجهی آمادهگی ادغام فرد مهاجر در جامعهی نوین بر میگردد عامل تعیینکننده نه اجباری بودن و یا اختیاری بودن مهاجرت، بلکه پیشینهی اجتماعی و طبقاتی است. برای نمونه مهاجرین اختیاری که از ترکیه به عنوان نیروی کار به آلمان، سوئد و دیگر کشورهای غربی سفر کردهاند، غالباً در مقایسه با ایرانیان پناهندهی تبعیدی بیشتر از محیطهای کارگری و روستایی مهاجرت کرده و از ترکیب طبقاتی سنتیتر، سطح تحصیلات پایینتر و تعلقات مذهبی بیشتری برخوردار بوده و تمایل کمتری به ادغام از خود نشان دادهاند.
حال آنکه بخش مهمی از ایرانیان تبعیدی با پیشینهی طبقهی متوسط مدرن شهری، سطح تحصیلات بالا و باورهای سکولار بخشی از نخبهگان سرزمین مادری بودهاند. گروهی که درست به دلیل تجددطلبیشان، در داخل سرزمین خود در نوعی «تبعید درونی» بسر بردهاند و مهاجرت آنان به غرب، مهاجرت از «پیرامون به مرکز»، پیوستن به بستر مدرنیته و نوعی «سفر به موطن» است.
هم از این رو بهرغم دشواریهای تبعید، تبعیض قومی و دوباره آغازیدن، این گروه از شرایط و انگیزههای درازمدت بیشتری برای ادغام برخوردارند. در پرتو چنین نظریهای میتوان علل پیشرفتها و درجهی ادغام بیشتر بسیاری از ایرانیان تبعیدی در مقایسه با مهاجران اقتصادی که از کشورهای موسوم به جهان سوم به جوامع غربی، همچون سوئد، سرازیر شدهاند را فهمید.[۱۷]
بسیاری از جامعهشناسان مهاجرت و تبعید بیشتر به تمرکز بر مرحلهبندی سه دورهی زیرین در زندهگی مهاجرین پرداختهاند. اما برخی مرحلهی بدگمانی آغازین را که در آن حس آوارهگی بهویژه در میان پناهندهگان تبعیدی نیرومند است را نیز یکی از دورههای مهاجرت میدانند. البته این بدان معنی نیست که همهی افراد این دوران را به یکسان پشت سر میگذارند یا همهی آن مراحل را تجربه میکنند. بهویژه برای بسیاری دست یازیدن به دورهی پسین بسیار دور و گاه غیر ممکن مینماید.
▪ دورهی رضایت خاطر اولیه:
در این مرحله فرد بهرغم آسیبدیدهگی و دلتنگی برای تعلقات برجای ماندهاش در سرزمین مادری، در جامعهی جدید ارزشهای مثبت بسیاری مییابد. بهویژه برای فرد پناهنده حس رضایتی نسبی در این دوره شکل میگیرد.
حس رهایی از چنگال نظام استبدادی، جنگ و ناملایماتی که انگیزهی مهاجرت او بوده است از یکسو و پیشرفت صنعتی، امکانات رفاهی، آزادی سیاسی و آزادیهای فردی و مدنی بیشتر در سرزمین تازه (در مقایسه با سرزمین مادری) از جمله دلایل این رضایت بشمار میروند. فرد بهتدریج و با آهستهگی تلاش میکند وارد جامعهی جدید شود. در همین مرحله بهتدریج برخی از ارزشهای سابق اعتبار خود را از دست میدهند و هرچه زمان میگذرد یکسونگریها رنگ میبازند و حتی برخی ارزشهای جامعهی جدید ترجیح داده میشوند.
مهرداد درویش پور
به نقل از سایت اخبار روز
(نوشته بالا متن اندکی ویرایش شده مقاله مندرج در شماره ۱۰۰ نشریه آرش چاپ پاریس است که در اکتبر ۲۰۰۷ منتشر شد).
پی نوشت ها:
ناتالی هینیک: جامعه شناسی هنر،ترجمه عبدالحسین نیک گهر، نشر آگه، تهران، سال ۱۳۸۴.ص ۳۰[۱]
همانجا، صص ۳۲ و۷۱.[۲]
۳ عباس تیموری آسفیچی: «درآمدی بر جامعه شناسی ادبیات»، فصل نو، سال دوم، شماره ۴۷ ، مهر ۱۳۸۴، نشریهی اینترنتی
به نقل ازبابک احمدی: سارتری که مینوشت، نشر مرکز، تهران، سال ۱۳۸۴، ص ۴۶۵[۴]
۵ لوسین گلدمن: جامعه شناسی ادبیات، دفاع از جامعه شناسی رمان، ترجمه محمد پوینده، نشرهوش و ابتکار، تهران، سال ۱۳۷۱، ص۲۹
هربرت مارکوزه: بعد زیبایی شناسی، ترجمه احمد هامون، الفبا، دورهی دوم، جلد سوم، پاریس، ۱۳۶۲.[۶]
همان منبع، شماره ۴، ص ۵۰۱[۷]
پیام یزدانجو، ادبیات پسامدرن (گزینش و ترجمه)، نشر مرکز، تهران، سال ۱۳۷۹، ص ۳۴. [۸]
همان منبع، شماره ۱، ص ۱۵۱.[۹]
همانجا، ص ۵۶[۱۰]
همان منبع، شماره ۳ [۱۱]
به نقل ازمنبع پیشین.[۱۲]
بهمن بازرگانی: ماتریس زیبایی - پسامدرنیسم و زیبایی ، نشر اختران،سال ۱۳۸۱، ص ۱۲۶.[۱۳]
همان منبع، شماره۱.[۱۴]
[۱۵] Söderlindh, Elsi (۱۹۹۷) Invandringens psykologi. Stockholm: Intergrafica.
[۱۶] Darvishpour, Mehrdad & westin, Charles (red) ( ۲۰۰۷) Migration och etnicitet: perspektiv på ett mångkulturellt Sverige, Lund: studentlitteratur.
[۱۷] Darvishpour, Mehrdad (۲۰۰۴) Invandrarkvinnor som bryter mönster. Hur maktförskjutningen inom iranska familjer i Sverige påverkar relationen. Malmö: Liber.
معبود انصاری: ایرانیان مهاجر در ایالات متحده، پژوهشی در حاشیه نشینی دوگانه، نشر آگه، سال ۱۳۶۹. [۱۸]
«ادبیات مهاجرت درگفت وگو با مجید روشنگر»، شرق، شماره ۸۲۱، ۲۶ خرداد ۱۳۸۶.[۱۹]
ملیحه تیره گل: مقدمه ای بر ادبیات فارسی در تبعید ۱۳۷۵-۱۳۵۷، چاپ اول آستین، تگزاس، ۱۹۹۸.[۲۰]
مسعود مافان، «چند نکته»، فصلنامه باران، شماره ۱۴ و۱۵ بهار و زمستان ۱۳۸۶. [۲۱]
حورا یاوری: «ادبیات داستانی پس از انقلاب در خارج از کشور»، برگردان اصغر سروری (زیر چاپ).[۲۲]
همانجا[۲۳]
همانجا[۲۴]
غلامحسین ساعدی، «رهایی و دگردیسی آوارهها»، مجله الفبا، دوره جدید، پاریس، شماره ۲، بهار ۱۳۶۲، ص ۵.[۲۵]
رحیمی، حمیدرضا. (۱۹۸۹) یلدا، تهران، ص ۹۱[۲۶]
به نقل از منبع شماره ۲۰.[۲۷]
بهروز شیدا: پنجره ای به بیشهی اشاره: یافتهها و نگاهها، نشر باران، استکهلم، سال ۲۰۰۶.[۲۸]
اگرچه این اثر در مقایسه با "سمفونی مردگان" اوجی را به نمایش نمی گذارد. [۲۹]
همان منبع شماره ۲۲.[۳۰]
برای نمونه نگاه شود به «مروری بر شمار نویسندگان زن در تبعید» ، فصلنامه باران، شماره ۱۴ و۱۵ بهار و زمستان ۱۳۸۶. [۳۱]
به نقل از منبع شماره ۲۲.[۳۲]
به نقل از منبع شماره ۲۰.[۳۳]
مهدی استعدادی شاد: در ستایش تبعید، نشر باران، سال ۲۰۰۵.[۳۴]
شاهرخ تندرو صالح ، گفت و گو با بهروز شیدا، فصلنامهی باران، شماره ۱۴ و۱۵ بهار و زمستان ۱۳۸۶، ص ۳۴.[۳۵]
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست