دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
باران و انتظار
بلد نبودم منتظر بمانم. نه اینکه بلد نباشم. سختم بود؛ خیلی. مونا همیشه می خندید و می گفت: دیوونه ای دختر! کی از انتظار کشیدن خوشش میاد که حالا تو خوشت نمی یاد؟ هیچ وقت جوابش را نمی دادم. هیچ کس انتظار کشیدن را دوست ندارد ولی من جور دیگر. وقتی منتظر می مانم دلشوره عجیبی می گیرم. حس غریبی مثل کنه می افتد به جانم و دیگر رهایم نمی کند. خودم خوب می دانستم که سختی من از این انتظار کشیدن با دیگران فرق دارد اما نمی توانستم حس ام را به کسی منتقل کنم. بعد خنده اش را از سر می گرفت و ادامه می داد: دیگه از چی خوشت نمی یاد؟ آ... صبر کن بذار خودم بگم: از ناراحت بودن، از بیمار شدن، از سوسک، از... حرفش را قطع می کردم: بس کن مونا؛ اصلا حوصله ندارم. مونا هم ابرویی درهم می کشید و می گفت: تو اصلا کی حال و حوصله داری؟ و شروع می کرد به یکریز حرف زدن. حرف نمی زد؛ پرت و پلا سرهم می کرد و می گفت. به اینجای حرف هایش که می رسید دیگر گوش نمی دادم. غرق می شدم در حال و هوای خودم...
حالا هم این انتظار لعنتی بدجوری مرا به هم ریخته. یک لحظه از ته دل خواستم که مونا اینجا باشد که با حرف هایش سرم را ببرد؛ که حداقل مرا ازاین انتظار نجات دهد. اصلا نمی دانم چرا باید برای هر چیز کوچکی هم منتظر بمانم. انگار خدا می دانست که من از این حس متنفرم و هر چه دلش خواست این حال و هوای مسخره را سر راهم گذاشت! فکر می کنم به اینکه تا به حال چقدر انتظار چیزهای مسخره را کشیده ام. غرق می شوم در گذشته ها. به خودم که می آیم باد شدید پاییزی تمام جزوه ام را برگ برگ کرده و کاغذها را
پخش و پلا کرده و تنها کلاسور در دستم مانده. با عجله کاغذها را جمع می کنم. آخرین کاغذ را که برمی دارم صورتم نمناک می شود. سرم را بالا می گیرم. باران گرفته. خیلی غیرمنتظره و در یک چشم برهم زدن شدید شده. تند و ریز می بارد. به گریه می افتم. نمی دانم از چه. کلاسورم را محکم به سینه ام می چسبانم و از سرمای ناگهانی هوا، تنم مورمور می شود. قطره های باران توی چشم هایم می زنند. چشم هایم را تنگ می کنم و خیره می شوم به ماشین هایی که از سر خیابان می آیند و چراغ هایشان را روشن کرده اند. چند تا در میان جلوی پایم بوق می زنند. هیچ حرفی نمی زنم. هیچ کس نباید بداند که منتظرم. لب جدول می نشینم و به آدم ها خیره می شوم. صدای همهمه قاطی افکارم می شود. ماشین ها را می شمارم. آدم ها را می شمارم. دغدغه ها را، لحظه های انتظار را... می شمارم. می شمارم. می شمارم تا شاید کسی لحظه های انتظار مرا هم بشمارد!
یاسمن رضائیان/ ۱۷ ساله از تهران
همکار افتخاری مدرسه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست