پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مدونا بهتر است یا مرکل


مدونا بهتر است یا مرکل

چند نمونه و خاطره درباره زن و ادبیات

افلاطون می گوید: راه مغز از معده می گذرد. با این حساب اینکه یک عده می فرمایند فلانی از سر شکم سیری حرف می زند منطقا چیز بدی نیست چون بنا به گفته افلاطون معنی این حرف این است که راه مغز فلانی باز است. اما اهمیت قضیه یک مقدار بیشتر از این حرفهاست؛ مسئله شکم سیر، در واقع یکی از جدی ترین موضوعات جامعه امروز ماست و علی الخصوص یکی از جدی ترین مقولات مربوط به طبقه متوسطی که در ورای سیر شدن شکم، به دنبال آرمانهای دیگری نیز هست لیکن در این میان نباید سیل عظیم دخترانی که در جامعه جاری شده اند را فراموش کنیم. دخترانی که به حکم قانون محترم "انتخاب طبیعی" باید از هر انگشتشان یکی دو تا هنر بچکد حالا چه قلاب بافی باشد چه بازیگری تئاتر.

زنها و دخترها امروزه بخش عظیمی از بدنه هنر و ادبیات ایران و دنیا را تشکیل می دهند. این حرف را اتفاقا ماریو بارگاس یوسا هم در مقاله چرا ادبیات ش زده و استدلال هایی هم کرده که در نوع خودش خواندنی است (بی شوخی). اما حرف من در اینجا صرف نظر از استدلال های معقول، چیزی است که به چشم می آید. مثلا شما به کلاس های نقاشی یک سر بزنید، کلاس های موسیقی را ببینید و یا کلاس های مجسمه سازی، سفال گری، خطاطی و یا هر کلاس هنری دیگری که در تابستان سعی در پر کردن اوقات فراغت ملت دارد؛ چیزی که به وفور در این جور جاها پیدا می کنید چیست؟ هنرمند؟ نه! چیزی که به وفور پیدا می کنید دختر است!

الگوی زندگی در ایران ظاهرا طوری ساخت یافته که هنر را مسئله ای لوکس تلقی می کند که دغدغه طبقات بالاتر جامعه است.اما ثبات نسبی سیاسی حاکم بر جامعه به همراه ارتقاء آرام سطح زندگی توده ها، باعث شده که در سال های اخیر گرایش به هنر مانند خریدن تلویزیون رنگی ال سی دی وارد خانه اکثریت مردم شود که در این بین نقش زنان و دختران ایرانی پر رنگ تر است. منظور از این حرف البته باز کردن دروازه احساسات و صحبت کردن درباره روحیه لطیف زنانه! و این گونه مسائل نخ نما شده نیست چرا که شخصا هنر و ادبیات را محصول احساسات صرف نمی دانم اما چیزی که در اینجا با یقین شخصی می توانم بگویم گرایش فطری و ژنتیک ایرانیان به هنر و البته توانایی های کمی و بیشی است که به طور متوسط در اکثریت زنها قابل مشاهده است هرچند که به طور برجسته در اقلیت مردها دیده می شود. (منهای حال دادن به خودمان عرض کردم)

و اما ادبیات نیز از این قاعده مستثنی نیست و اینکه ما در این جا آن را به طور جداگانه بررسی می کنیم شاید به خاطر نقش پر رنگ تری است که تحرکات فمینیستی و یا بهتر است بگوییم زنانگی و دغدغه های خاص زنان در آن داشته و ادبیات نیز به خوبی یک آینه قدی به انعکاس این تحرکات و دغدغه ها پرداخته. البته در اینجا باید تذکر بدهیم که در ایران گاهی شاهد ابتذال های ادبی و هنری در حول این محور نیز بوده ایم که بحثش مربوط به اینجا نیست.

اما اینکه ما در اینجا با این قاطعیت از نقش ادبیات در باز شناسی جایگاه زنان صحبت می کنیم (منهای حال دادن به خودمان که ادبیات چی هستیم) به این دلیل است که بسیاری از جنبش های زنان در ادبیات ریشه دوانده و رشد کرده اند و این دو به نوعی رابطه متقابل مادر و دختری دارند حالا در یک دوره این مادر بوده و آن دختر و در دوره دیگر بر عکس. کار ما البته ریشه یابی و بررسی چرایی این امر نیز نیست زیرا که حجم محدود این نوشتار به ما اجازه آن را نمی دهد و با این حساب مخاطبان من را از این جهت که صرفا به ذکر چند مثال اکتفا می کنم خواهند بخشید.

▪ مثال اول:

در قرن هفدهم در فرانسه گروهی از زنان برای خودشان دارو دسته ای تشکیل دادند که جد همین اجتماعات فمینیستی امروز محسوب می شد. این زنان که به "جوراب آبی ها " معروف بودند، به دو چیز اشتغال مفرط داشتند اول پوشیدن جوراب آبی و دوم سرودن شعر.

▪ مثال دوم:

شاید بتوانیم مری بیکر ادی را یکی از مادران فمینیزم بریتانیا لقب بدهیم. زنی که در دفاع از حقوق زنان خیلی سخنرانی کرد، خیلی مطلب نوشت، خیلی ازدواج کرد و خیلی هم طلاق گرفت! اما ماحصل تمام ازدواج ها و فعالیتهایش فقط یک دختر بود: مری شلی. به گفته تاریخ مری بیکر ادی نهایتا در زندگی اش شکست خورد و به بن بست رسید و برای همین خودش را از بالای پل لندن به پایین پرت کرد و به یک عمر فعالیت بشر دوستانه و شوهر دوستانه خودش پایان داد. اما مری جوان وقتی سرنوشت مادرش را دید تصمیم گرفت از در دیگری وارد شود و آن هم چیزی نبود جز ادبیات. مری شلی یک بار و برای همیشه با مردی ازدواج کرد که یکی از چهره های برجسته دوره رمانتیسیسم بریتانیا ست یعنی پرسی شلی. البته نا گفته نماند که پرسی شلی قبل از آشنایی با مری ازدواج کرده بود و در واقع مری شلی شده بود هووی زن اول پرسی و از آنجایی که در اروپا فرهنگ چند همسری وجود ندارد این ازدواج مجدد با جنجال زیادی همراه شد خصوصا وقتی که زن اول پرسی به سرنوشت مادر مری دچار شد و خودش را کشت، آن وقت قضیه به قدری حساس شد که آنها مجبور شدند انگلستان را ترک کنند تا از فشار اجتماعی که روی آنها بود خلاصی پیدا کنند. امروزه البته ما مری شلی را نه با این جنجال ها و نه با شوهرش بلکه با کتاب فرانکنشتاین می شناسیم که به عقیده برخی اولین اثری است که در ژانر علمی تخیلی نگاشته شده ولی معنی سمبلیک آن خیلی بالاتر از سایر آثاری است که در آن ژانر هستند و شاید از این لحاظ این ادعا ذمّ شبیه مدح باشد.

▪ مثال سوم:

تا هنوز از بحث رمانتیسیسم خارج نشده ایم بهتر است یادی هم از مادام دواستال بکنیم کسی که زندگی و عمرش را وقف گسترش این مکتب که در آن زمان نو ظهور بود کرد

▪ مثال چهارم:

تا اینجا از فرانسه و انگلستان مثال آوردیم این بار می خواهیم به سوئد برویم. ملکه کریستین، ملکه سوئد، شاید یکی از عجیب ترین نمونه های مدافعین زنان در تاریخ فمینیزم باشد. او کسی بود که از مقام خودش به عنوان ملکه استعفا داد تا وقتش را صرف ادبیات بکند چرا که فکر می کرد با ادبیات بهتر می تواند جایگاه خودش را به عنوان یک زن تثبیت کند تا با سیاست.

می خواهم بحث را با تمرکز بیشتر روی همین نکته پیش ببرم. امروزه بسیاری از زنان نسبت به نداشتن حق قانونی برای پست هایی مانند ریاست جمهوری معترضند. نمی خواهم درباره صلاحیت ها و صحت این دعاوی بحث کنم چرا که شخصا در جناح مخالف نیستم و اساسا بحثی سر این مطلب ندارم. لیکن تجربه جهانی نشان داده که زنان و دختران زمانی بیشترین موفقیت را کسب کرده اند که روی زنانگی خود تمرکز کرده اند که نمونه های آن را هم در تاریخ هنر زیاد داریم و فکر نمی کنم نیاز به توضیح بیشتر داشته باشد. البته توجه داشته باشید که این سخن به آن معنا نیست که حق امثال ماری کوری یا آرتمیسیا جئوتیلتسکی را نا دیده بگیریم گو اینکه آنها برای خودشان دیگر یک پا مرد شده بودند یکی در وادی علم و یکی در وادی هنر.

شاید بی مناسبت نباشد اگر در اینجا یادی از ژان بودریار فقید نیز بکنیم که به نوعی دیگر و از دیدگاه علوم اجتماعی به طرح این موضوع پرداخت اما با برخورد ناشایستی از سوی مشتی زن احمق بی شعور ابله نفهم! که نام فمینیزم را به لجن کشیده بودند مواجه شد و کار تا جایی پیش رفت که همانها که سنگ حقوق زنان را به سینه می زدند به بودریار لقب "جا ک ش پست مدرن " دادند. متاسفم که حجم و موضوع این نوشتار به من اجازه دفاع از وی را نمی دهد اما خوشحالم که کسانی مثل مدونا بودند و هستند که درستی حرفهای بودریار را در عمل اثبات کنند حتی اگر شده با پوشیدن لباس های زیرشان بر روی لباس های فاخر مجلسی خود!

و اما یک خاطره: یادم می آید که وقتی دانش آموز دوره راهنمایی بودم معلم خطاطی مان سرمشق مشکلی به ما می داد که از روی آن هر روز یک صفحه با قلم بنویسیم و آن سرمشق این بود: هنر برتر از گوهر آمد پدید! شاید خیلی ایده آلیستی به نظر برسد ولی اگر بخواهم در یک جمله پیامی برای ملت همیشه در صحنه بدهم آن جمله این باشد که: هنرمدونا لااقل برتر از رییس جمهور شدن آنگلا مرکل آمد پدید! حالا هر کس هر جور که می خواهد فکر کند.

این متن را با شکم سیر افلاطون شروع کردم اما می خواهم با شکم گرسنه خودم به پایان ببرم. شکمی که بی صبرانه در انتظار آمدن زنانی است که با درک جایگاه خود سعی در مرد شدن نداشته باشند هرچند که هم اکنون هم بسیارند کسانی که اینگونه فکر می کنند کسانی که من صرفا می توانم برایشان آرزوی موفقیت کنم چون فعلا و با این شکم گرسنه کار دیگری از من بر نمی آید...

محمد حسینی مقدم