جمعه, ۱۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 7 February, 2025
مجله ویستا

الهیات سیستماتیك پل تیلیش


الهیات سیستماتیك پل تیلیش

او در ۲۰ اگوست ۱۸۸۶ در یكی از ایالات براندنبورگ آلمان به دنیا آمد در سال ۱۹۰۰ پدر او كه روحانی لوتری بود به برلین جهت تصدی مقامی جدید فراخوانده شد در این دوران او وارد دبیرستان شد تا تحصیلات مقدماتی را برای ورود به دانشگاه طی كند

اغلب پل تیلیش را به عنوان متكلمی معتدل كه سعی در ایجاد رابطه میان لیبرالیسم و نئوارتدوكس، ایده‌آلیسم و رئالیسم و الهیات پروتستان و الهیات كاتولیك روم دارد، معرفی می‌كنند. دین او به نهضت رمانتیك قرن ۱۹ به الهیات او كاملا صبغه الهیات فلسفی داده است. به نظر او وظیفه اصلی الهیات مسیحی عبارت است از توجیه و بیان حقیقت پیام مسیحیت و تفسیر این حقیقت برای نسل‌های جدید. از این رو او از پیام مسیح استفاده كرد تا به سئوالات فلسفی برخاسته از قلمروی فرهنگ پاسخ دهد. (چنانچه گاهی هدف تیلیش را وساطت میان ایمان و فرهنگ بیان كرده‌اند.) همبستگی به عنوان یكی از اجزای الهیات سیستماتیك مسیحی، روش تیلیش است. این روش‌شناسی را یكی از مهم‌ترین دستاوردهای او برای الهیات مدرن برمی‌شمارند.

● زندگی

او در ۲۰ اگوست ۱۸۸۶ در یكی از ایالات براندنبورگ آلمان به دنیا آمد. در سال ۱۹۰۰ پدر او كه روحانی لوتری بود به برلین جهت تصدی مقامی جدید فراخوانده شد. در این دوران او وارد دبیرستان شد تا تحصیلات مقدماتی را برای ورود به دانشگاه طی كند. در سال ۱۹۱۱ موفق به اخذ درجه دكتری در رشته فلسفه شد و در سال ۱۹۱۲ به عنوان پدر روحانی در كلیسای لوتری در ایالات براندنبورگ منصوب شد. دو سال بعد به خدمت نظامی _ دینی در جنگ جهانی اول خوانده شد و سال‌های ۱۸ _ ۱۹۱۴ را در جنگ سپری كرد. تیلیش در سال‌های ۲۴ _ ۱۹۱۹ در دانشگاه برلین به تدریس فلسفه دین پرداخت. در سال ۱۹۲۴ به دانشگاه ماربوگ دعوت شد و با هایدگر ملاقات كرد و بشدت تحت تأثیر او قرار گرفت. به نظر او فلسفه اگزیستانسیالیسم هایدگر راهی نو در تفكر بود. در سال ۱۹۳۳ مقامات نازی او را به دلیل حمله به ایدئولوژی نازی در كتاب خود «تصمیم سوسیالیست» از پست دانشگاهی‌اش در فرانكفورت عزل كردند و پس از این تاریخ، او به امریكا مهاجرت كرد.

در سال‌های ۵۵ _ ۱۹۳۳ در كانون الهیات در آمریكا به تدریس الهیات فلسفی مشغول بود. او رابطه نزدیكی با بحث‌های روانشناسی داشت كه در دانشگاه كلمبیا مطرح می‌شدند. به نظر تیلیش امروز بیان نظریه‌های مسیحی درباره انسان بدون استفاده از دستاوردهای روانشناسی، ممكن نیست. پس از بازنشستگی از كانون الهیات، تا زمان فوت، استاد الهیات در دانشگاه شیكاگو بود. وی در سال ۱۹۶۵ دار فانی را وداع گفت.

● الهیات سیستماتیك

از نظر تیلیش صورت سیستماتیك در الهیات دربردارنده ویژگی‌های قابل توجهی است كه از آنها می‌توان به موارد زیر اشاره كرد:

۱ _ به نظر تیلیش این صورت باعث انسجام فكری او شده، كه جزء مشكل‌ترین كارهای الهیات بوده و كمتر كسی در این ارتباط موفق است.

۲ _ ابزاری است برای كشف و آشكار شدن روابط میان نمادها و مفاهیم.

۳ _ این شیوه عاملی است در جهت درك الهیات به مثابه كلی منسجم كه اجزاء و عناصر آن ذیل اصول و روابطی با یكدیگر پیوسته اند.(۱)

تیلیش معتقد است شرایط بشری مسائل بنیادینی را مطرح می‌كند كه فرهنگ بشری آنها را به شیوه‌های متفاوت در سبك‌های برجسته آثار هنری خویش ظاهر می‌سازد و سنن دینی به آنها پاسخ‌هایی می‌دهد كه در نمادهای دینی متجلی هستند. از این رو تیلیش الهیات سیستماتیك خود را در پنج بخش تدوین می‌كند كه در هر بخش، یك نماد عمده دینی كتاب مقدس به مثابه پاسخ به یك مسئله عمده بشری متبلور در فرهنگ جدید مرتبط می‌شود.

- بخش اول نماد لوگوس را به مسئله شكاكانه فرهنگ جدید مرتبط می‌كند. ما چگونه می‌توانیم با قطعیت، حقیقتی را كه از حیث بشری مهم است، بشناسیم؟

- بخش دوم نماد «خدا به عنوان خالق» را به نمودهای مسئله تناهی فرهنگ جدید پیوند می‌دهد، ما چگونه می‌توانیم در برابر نیروهای مخربی ایستادگی كنیم كه حیات ما را به فروپاشی تهدید می‌كنند؟

- بخش سوم نماد «عیسی به عنوان مسیح» را به مظاهر دنیوی مسئله بیگانگی فرهنگ جدید مرتبط می‌سازد، ما چگونه می‌توانیم آن بیگانگی را كه در خودمان و اطراف‌مان تجدید می‌كنیم، درمان كنیم؟

- بخش چهارم نماد «روح الهی» را به جلوه‌های مسئله ابهام فرهنگ جدید ربط می‌دهد، حیات ما چگونه می‌تواند اصیل باشد زمانی كه اخلاق، اعمال و مظاهر فرهنگی ما كاملا مبهم هستند؟

- بخش پنجم نماد «ملكوت خدا» را به این سئوال مرتبط می‌سازد كه آیا تاریخ معنایی دارد؟(۲)

● الهیات مسیحی

به نظر تیلیش وظیفه الهیات مسیحی محقق ساختن مطالبات كلیساست. اعلام حقیقت پیام مسیح و تفسیر این حقیقت برای نسل جدید دو راهكار كلیسا برای پاسخگویی به پرسش‌هایی است كه حاصل موقعیت و وضع كلیسا هستند و به عبارتی «الهیات تفسیر و تبیین روشی است از محتوای ایمان مسیحی». وضع و موقعیت باعث مطرح شدن سئوالات متفاوتی در مورد وجود انسان بوده و پاسخ الهیات مسیحی به آن سئوالات مبتنی بر پیام مسیح است. وجه ممیز الهیات تیلیش عبارت است از رویكرد وجودی او به الهیات. بررسی وضع انسان نخستین قدم یك متكلم است كه قصد دارد به سئوالات وجودی انسان پاسخ دهد. به نظر تیلیش هر الهیاتی باید واجد دو مؤلفه باشد، الف) متعلق هر الهیاتی باید چیزی باشد كه دلبستگی واپسین ماست و ب) چنان مسئله‌ای تعیین كننده بودن و نبودن ماست. به عبارت دیگر متعلق الهیات عبارت است از تبیین دلبستگی واپسین ما كه مشخص كننده بودن و نبودن ماست.

تبیین دلبستگی واپسین ما باید از پیام مسیح اخذ شده باشد، پیامی كه شامل كتاب مقدس، تاریخ كلیسا، تاریخ دین و فرهنگ است و تمام این‌ها منابع و مآخذ الهیات سیستماتیك محسوب می‌شوند. در این میان تجربه دینی واسطه‌ای است برای دستیابی ما به منابع. با وجود منابع و تجارب، جست‌وجو برای حد وسطی (norm) از الهیات سیستماتیك مسیحی برای راهنمایی متكلمان ضروری است. به نظر تیلیش این حد وسط عبارت است از هستی جدید در عیسی به عنوان مسیح. از این رو «هستی جدید در عیسی به عنوان مسیح» نه تنها موضوع الهیات است، بلكه دلبستگی واپسین ماست كه تعیین كننده بودن و نبودن ماست. لذا روش مد نظر تیلیش كه عبارت است از «روش همبستگی» روشی است برای مرتبط كردن سئوالات با پاسخ‌ها، موقعیت‌ها با پیام‌ها، وجود انسان و وحی الهی. این روش خلاصه سیستم كلامی تیلیش است. در این سیستم سئوال‌های فلسفی از تحلیل و بررسی وجود انسان حاصل می‌شوند و پاسخ‌های كلامی مبتنی بر منابع و مآخذ هستند. واسطه و حد وسط الهیات سیستماتیك باید تقسیم شده و ذكر شوند. برای تیلیش چنان تقسیمی دربردارنده ساختار الهیات سیستماتیك است.

● عقل، وحی و نماد

اگرچه عقل جزء منابع الهیات نیست، اما واجد نقش مهمی در الهیات است. تیلیش دو مقوله از عقل را تشخیص می‌دهد:

الف) عقل وجودی و ب) عقل فنی. عقل وجودی عبارت است از ساختار ذهن كه ذهن را قادر به فهم و تصویر واقعیت می‌كند. عقل فنی عبارت است از قوای استدلال (reasoning). نزد تیلیش مقوله بنیادین عقل عبارت است از عقل وجودی. عقل فنی تنها ابزاری است برای عقل وجودی جهت اخذ و دریافت وحی. عقل وجودی كه از آن عقول انفسی و آفاقی سرچشمه می‌گیرند، توان مرتبط شدن با لوگوس (logos) را دارد.

عقل انفسی را می‌توان به عنوان ساختار عقلانی ذهن تعریف كرد و این عقل قادر به صورت‌دهی واقعیت است. عقل آفاقی عبارت از ساختار عقلانی واقعیت است و از آنجا كه لوگوس به معنای فهم و صورت واقعیت است، بنابراین عقل وجودی است. تیلیش از كلمه عمق عقل (dept ot reason) برای ارتباط قدرت استعلایی آن به معنای عین وجود (baing-itself) استفاده می‌كند. به هر حال عقل سوژه‌ای برای وجود بالفعل ماست، لذا عقل محدودیت‌ها، تضادها و ابهام‌های وجود ما را تجربه می‌كند. از این رو جست‌وجو به دنبال وحی به دلیل رفع تناهی و محدودیت عقل ما غیرقابل اجتناب به نظر می‌آید. وحی آشكاركننده دلبستگی واپسین ماست. از نظر تیلیش دو مقوله در وحی وجود دارد: الف) وحی اصلی، ب) وحی وابسته. وحی اصلی عبارت است از وجه دادنی و اهدایی، وحی‌ای كه قبلا به ما داده نشده است و وحی وابسته عبارت است از وجه گرفتنی آن، كه به وسیله آن فرد و گروه تغییر می‌یابند.

«عیسی، مسیح است» به دو دلیل: اول اینكه او می‌تواند مسیح شود، دوم اینكه اوست كه به عنوان مسیح دریافت شده است. بنابراین وحی عیسی به عنوان مسیح كه پیام مسیحیت از او سرچشمه دارد، وحی نهایی و بالفعل است و آن به نوبه خود رافع تناهی عقل وجودی ماست. وحی، دلبستگی واپسین ما را آشكار می‌كند. نزد تیلیش مبدأ وحی عبارت است از مبدأیتی كه در وجود آشكار شده است و در عبارتی مسیحی، مبدأ وجود خداوند است. وحی واسطه شناخت است. شناخت وی عبارت است از شناخت خدا، چیزی كه باید به نحو نمادین بیان و وصف شود. «كلمه خدا» نمادی است برای آشكار ساختن خدا و خویشتنش.

در عیسی به عنوان مسیح، نماد فراتر از خود به چیزی اشاره دارد. نماد از قدرتی بهره دارد كه خود نمایانگر آن است. نماد، حقیقت و بیانی آشكارگی است. نمادهای دینی می‌توانند نمادهای صحیحی باشند. از این رو نمادها اگر بهره‌مند از قدرت الهی باشند، نشانگر آن قدرت هستند. نمادهای دینی دو وجهی‌اند آنها خود را به سوی نامتناهی گشوده‌اند، همان گونه به سوی متناهی. آنها نامتناهی را در برابر متناهی و متناهی را در برابر نامتناهی به حركت درمی‌آورند. آنها آشكار كننده حیات الهی به انسان و حیات انسانی به خدا هستند. نمادهای دینی حقیقت نهایی را به وسیله اشیاء، اشخاص و وقایع انتقال می‌دهند.

● هستی و خداوند

پرسش از خدا سئوال اساسی الهیات است. بی شك خداوند پاسخ سئوال الهیات است. اما به نظر تیلیش پاسخ این پرسش در تحلیل هستی نهفته است. بررسی و تحلیل هستی به معنی تحلیل و بررسی بودن یك چیز معین یا دسته‌ای از موجود نیست. این بررسی به دنبال معنای هستی است. پرسش از هستی با آشكار شدن «نه هستی» است كه پدید می‌آید، چیزی كه هستی را تهدید می‌كند و باعث ایجاد معنای تناهی و محدودیت است. به عبارت دیگر تناهی، هستی را با نه هستی متصل می‌كند. لذا پرسش اساسی، پرسش از این دو مقوله است. از آنجا كه در سطحی خاص تناهی و محدودیت مورد تجربه بشر است، لذا تناهی بشری بدون مفهوم نه هستی، قابل فهم نیست و تخیل ما می‌تواند علی‌رغم تناهی ما، به نامتناهیت بپردازد، لذا توان آگاهی از آن را داریم و این آگاهی، سئوال از خداوند را مفروض دارد، همچنین این آگاهی از عدم تناهی سرچشمه در آگاهی ما از تناهی دارد. از آنجا كه مفهوم تناهی محور انتقال تیلیش به بحث خداوند است، این مفهوم نقش مهمی در الهیات او دارد.

به نظر او چون ما آگاهی از مفهوم عدم تناهی داریم، لذا قادر به پرسش در مورد خداوند هستیم. «پرسش از خدا ممكن است، زیرا آگاهی از خدا در پرسش از خداوند مطرح است و این آگاهی مقدم بر آن پرسش است». باید در مورد خدا پرسش شود، زیرا تهدید نبودن كه انسان آن را همچون دلهره و اضطراب تجربه می‌كند او را به سئوال از بودنی كه بر نبودن غلبه كند و دلیری و شجاعتی كه بر اضطراب غلبه كند، منتقل می‌كند. لذا جست‌وجوی خدا برای انسان غیرقابل اجتناب است. خدا پاسخی است به سئوالی كه آگاهی انسان از تناهی، آن سئوال را در بردارد. خدا دلبستگی واپسین ماست، هر آنچه را ما به عنوان دلبستگی واپسین خود تشخیص دهیم، خداوند می‌نامیم. خدا عین وجود (being-itself) است و نه موجودی در میان سایر موجودات برای توصیف رابطه میان عین وجود و موجودات متناهی، تیلیش از لفظ مبداء ground استفاده می‌كند. خدا به عنوان عین وجود و بودن مبدأ ساختار هستی است و هر موجودی برای بودن باید بهره‌ای از این مبداء ببرد.

به نظر تیلیش ما قادر به شناخت خداوند هستیم و این به دلیل نظریه تشابه هستی است، بدین معنی كه آنچه نامتناهی است عین وجود است و هر چیز از این عین وجود بهره‌ای برده است. به هر حال این نظریه برای هر آنچه ما می‌توانیم ذیل این حقیقت كه «خدا باید به عنوان عین وجود درك شود» در مورد خداوند بگوییم، دلیلی به حساب می‌آید.

● الهیات سیستماتیك: وجود و مسیح

در این قسمت تیلیش به ارائه بحث مسیح‌شناسی و نجات‌شناختی از ‌منظر اگزیستانسیالیسم می‌پردازد. برخلاف سنت موجود او به بررسی شخص و فعل مسیح به صورت كل واحد و یگانه‌ای می‌پردازد. مسیح‌شناسی جزیی از بحث نجات‌شناختی به حساب می‌آید.

به زعم تیلیش از آنجا كه تفكر اگزیستانسیالیسم، تحلیلی از معنای وجود داشتن (to exist) ارائه می‌كند و از آنجا كه تیلیش به عنوان فیلسوف زندگی، رویكردش پیرامون ارتباط دین و مذهب مبتنی بر وجود است، از این رو الهیات مسیحی را به تفكر اگزیستانسیالیسم مرتبط می‌كند. الهیات فلسفی تیلیش عبارت است از تفسیر نمادهای مسیحیت به وسیله برداشت خود او از اگزیستانسیالیسم مسیحی. اگزیستانسیالیسم را تیلیش حاصل تضاد و برخورد با اندیشه اصالت ماهوی مطلق هگل، به حساب می‌آورد. نكته بارز در تفكر اگزیستانسیالیسم عبارت است از وضع گسیخته بشر از طبیعت ذاتی خود. تیلیش فلسفه هگل را باطل می‌پندارد، زیرا آن تفكر بر این ایده استوار است كه نه تنها گسیختگی غالب شده است، بلكه تنها در این مسیر است كه وجود انسانی منطبق بر وجود راستین خود می‌شود.

پانوشت‌ها:

۱- الهیات سیستماتیك، جلد سوم، مقدمه

۲- مقدمه بر الهیات سیستماتیك، دیوید اچ كلسی.

جیمزوا/ ویلفرد و تانجونان

ترجمه: علی ملك محمدی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.