دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

جهانی شدن منطقه گرایی جدید


جهانی شدن منطقه گرایی جدید

روند «منطقه ای شدن» مستلزم تغییر از وضعیت ناهمگونگی به وضعیت همگونگی با توجه به ابعاد مختلف است این ابعاد شامل فرهنگ, امنیت, سیاست های اقتصادی و رژیم سیاسی موجود می شود

سفر رئیس جمهور به کشورهای امارات متحده عربی و عمان، دعوت ملک عبدالله دوم از ایشان برای سفر به اردن، اعلام آمادگی برای برقراری مجدد روابط سیاسی با مصر و وجود روابط نزدیک میان دولتمردان عراقی و ایرانی برخی از نشانه های وجود پتانسیل هایی برای «همکاری»های بیشتر منطقه ای هستند. این همکاری ها می توانند از روابط اقتصادی، فرهنگی یا سیاست سفلی (low politics) به سیاست والا (high politics) تسری (spill over) یابد و حتی ترتیبات امنیتی مشترک را به دنبال آورند.

در اینجا تنها صحبت از پتانسیل هایی است که با وجود برخی زمینه های عینی مشترک همچون فرهنگ، امنیت، سیاست های اقتصادی و رژیم سیاسی می توانند بالفعل شوند. همچنانکه «جامعه ذغال و فولاد اروپا» زمینه ساز شکل گیری پیمان های بعدی و در نهایت «اتحادیه اروپا» شد اما در مورد اروپا پتانسیل ها با زمینه های یاد شده همراه بود. در این مقاله نویسنده به پویش های منطقه ای، ابعاد آن و تفاوت های منطقه گرایی جدید در اشاعه ارزش های توسعه امنیت و پایداری زیست محیطی در قیاس با جهانی شدن می پردازد.

● پویش های «منطقه ای شدن»

پویش های «منطقه ای شدن» باید در اوضاع و احوال «جهانی شدن» درک شود و می تواند به مثابه روندهای ذیل تحلیل شود:

▪ میان ابعاد مختلف که ماهیتاً در این روند هستند.

▪ درمیان سطوح نظام جهانی

● ابعاد

روند «منطقه ای شدن» مستلزم تغییر از وضعیت ناهمگونگی به وضعیت همگونگی با توجه به ابعاد مختلف است. این ابعاد شامل فرهنگ، امنیت، سیاست های اقتصادی و رژیم سیاسی موجود می شود.

● فرهنگ

تجانس فرهنگی بسیار آرام شکل می گیرد و در این جا میزان شباهت فرهنگی میان دولت هایی که درگیر همکاری منطقه ای هستند اهمیت دارد. در نظریه همگرایی سنتی با گرایشات اقتصادی اش به این فاکتور کاملاً بی توجهی می شد.

اگر ما به «منطقه ای شدن» به مثابه یک موضوع سیاسی نگاه کنیم این موضوع غفرهنگف اهمیتی بسیار می یابد. به طور طبیعی برای شروع غروندف منطقه گرایی میزان مشخصی تجانس فرهنگی لازم است و این آن چیزی است که ما «جامعه مدنی ذاتاً منطقه ای» می نامیم. این شرطی لازم است اما کافی نیست چرا که شباهت های فرهنگی مانع از جنگ میان دولت ها و گروه های اجتماعی نمی شود.

مثلاً کشورهای اسکاندیناوی همیشه به لحاظ فرهنگی شباهت داشته اند اما این مانع از جنگ میان آنها در دوره وستفالیایی نشد. در دوران اخیر این شباهت فرهنگی پذیرش راه حل های بسیار متفاوت برای مشکلات منطقه ای آنها را ساده تر کرد و حتی چیزی به نام اجتماع امنیتی را میان آنها شکل داد. برعکس، شباهت نسبی فرهنگی میان کشورهای جنوب آسیا از بروز خصومت میان آنها که ناشی از تفاوت در ابعاد دیگر است (سیاست های امنیتی، اقتصادی و... ) مانع نشد.

● امنیت

امنیت یکی دیگر از ابعاد بسیار مهم است که حتی برای تعریف نظام های منطقه ای به کار می رود (بوزان ۱۹۹۱). بنابراین باید منتظر بود که پایان نظام جنگ سرد پیش شرط های همکاری منطقه ای را در تمام جهان تغییر دهد. یک آسیای جنوب شرق بزرگ تر (آسیا به علاوه منطقه هند و چین) و اتحاد دو کره نکاتی از این دست هستند.

بحران میان هند و پاکستان اگرچه به میزان زیادی از منطقه برمی خاست اما ابعادی مربوط به جنگ سرد داشت که آن را پیچیده تر می کرد. همین طور یک آفریقای جنوبی پس از آپارتاید هستی سیاسی کاملاً متفاوتی نسبت به آفریقای جنوبی تحت سلطه آپارتاید خواهد داشت.

● سیاست های اقتصادی

یک نظام امنیتی پیش شرط لازم برای همگرایی منطقه ای است اگرچه کافی نیست. هماهنگی سیاست های اقتصادی هم همان اهمیت را داراست. جاه طلبی یک کشور (مثلاً هند در جنوب آسیا) به طور موثری مانع از روند «منطقه ای شدن» خواهد شد (با فرض اینکه بقیه کشورها هم گرایشاتی به خارج از منطقه دارند).

همگرایی منطقه ای بر پایه الزام مشترک به اصل بازار حالت طبیعی است اما تاریخ نشان داده است مناطق آزاد تجاری که کشورهای ناهمسان در آن مشارکت دارند معمولاً تنشی ایجاد می کند که نهایتاً ترتیبات منطقه ای را تضعیف می کند.

در سطح جهانی بانک جهانی و صندوق بین المللی پول چنان انحصاری بر اعتبار دارند که حتی اعضای ضعیف تر هم متاثر از آن هستند. شرایط دسترسی به نظام اعتباری؛ شرایط اقتصادی غلازمف چنان است که گویی می خواهد قوانین اقتصادی بازی در تمام جهان را یکسان سازد. در مورد «منطقه ای شدن» این قواعد چنان تنظیم می شود که متناسب منافع منطقه های خاصی باشد اما رژیم تجارت آزاد جهانی را هم مخدوش نکند (منطقه گرایی باز).

همگونگی سیاست های اقتصادی ممکن است راه را برای تبدیل به یک منطقه در آینده به صورتی خود به خودی آماده سازد، مثل زمانی که رژیم های مشابه همزمان به قدرت می رسند. یا اینکه ممکن است غاین همگونگیف یک تصمیم سیاسی آگاهانه باشد مثل اتحادیه اقتصادی و سیاسی در ماستریخت. این تصمیم با توجه به تفاوت های واقعی میان اعضا، ناپخته بود. اما همین تصمیم به هماهنگی سیاست های اقتصادی در آینده (به واسطه دستیابی به ضوابطی یکسان) برای اجتناب از شکل گیری دو یا تعداد بیشتری اردوگاه با سرعت غاقتصادیف متفاوت درون اتحادیه اروپایی منجر خواهد شد.

● رژیم سیاسی

تا جایی که به رژیم های سیاسی مربوط است، نیروی جهانی قدرتمندی، دموکراتیزه کردن رژیم های سیاسی ملی را پشتیبانی می کند. در اصل ایجاد تجانس می تواند به واسطه برخی اصول سیاسی دیگر هم به دست آید اما ما احتمال این گزینه را کمتر می دانیم و آن را کنار می گذاریم. در سال ۱۹۹۱ تعداد کشورهای دموکراتیک برای اولین بار در طول تاریخ از تعداد کشورهای غیردموکراتیک تجاوز کرد. این تا حدودی نتیجه شروط سیاسی برای غدریافتف کمک های توسعه ای بود. هر قدر که قدرت های بزرگ به سمت اقتدار فوق ملی پیش روند مشکل جدید دموکراسی فراملیتی بیشتر خود را می نمایاند.

● سطوح

اکنون به پویش های میان سطحی منطقه ای می پردازیم. «منطقه ای شدن» روند پیچیده ای از تغییرات همزمان در بسیاری سطوح است؛ ساختار نظام بین الملل به مثابه یک کل، سطح روابط میان منطقه ای، الگوی داخلی منطقه واحد؛ منطقه، ملت ها، مناطق خرد فراملی و فروملی.

● ساختار نظام بین الملل

همزمان که رشد منطقه گرایی به خودی خود تغییر ساختاری جهانی به سوی چندقطبی شدن ایجاد می کند ساختار نظام بین الملل هم باید اجازه دهد فضای مانور برای بازیگران منطقه ای وجود داشته باشد. «منطقه ای شدن» به واسطه افول هژمونیک ممکن شد. بنابراین منطقه گرایی جدید با نظام دوقطبی ناشی از جنگ سرد هماهنگ نبود، چرا که «شبه مناطق» در این نظام تمایل به بازتولید تقسیمات جهانی درون منطقه های خود داشتند.

این الگوی منطقه گرایی هژمونیک در اروپا آشکار بود اما در تمام مناطق دیگر جهان در طول جنگ سرد آشکار شد. منطقه گرایی نئولیبرال که امریکا آن را در پیش گرفت (نفتا، آپک، آتلانتاگرایی) هدف بازگرداندن هژمونی را دنبال می کند. این یک منطقه گرایی هژمونیک متفاوت از توافق پیشین لیبرالیسم جا افتاده است.

● روابط میان منطقه ای

در سطح روابط منطقه ای، رفتار یک منطقه بر رفتار دیگران تاثیر دارد. منطقه گرایی اروپایی حداقل به دو صورت متفاوت آغازگر منطقه گرایی جهانی است؛ یکی مثبت (در اشاعه منطقه گرایی با ایجاد یک مدل) دیگری منفی ( در تضعیف منطقه گرایی با ایجاد یک خطر حمایت گرایانه). «نفتا» به نوبه خود پاسخی به دژ اروپا بود و ایده منطقه گرایی شرق آسیا به مثابه دفاعی در مقابل تجزیه بیشتر اقتصاد جهانی ظاهر شد، اگر چه البته ممکن است خود به تجزیه بیشتر آن منجر شود.

▪ منطقه

همان طور که ذکرشد در سطح منطقه یا «منطقه در روند شکل گیری»، بعد اساسی همگونگی و کنار گذاشتن افراط ها در موضوعات فرهنگ، امنیت، سیاست اقتصادی و نظام سیاسی است.

با سطح فعلی منطقه صحبت از اینکه منافع منطقه ای مجزا بیان می شود یا نه دشوار است. مناطق یک عرصه را تشکیل می دهند؛ عرصه ای که گاهی برای رقابت است و گاهی برای نزدیکی منافع ملی که کنترل آنها بر نیروهای جهانی را افزایش می دهد. تا آنجا که روند کلی، همگونگی منافع ملی است می توان از بازیگر منطقه ای صحبت به میان آورد. معمولاً باید سیاست های منطقه ای به مثابه مجموعه و اجتماع هماهنگ منافع ملی فهمیده شود. به این دلیل بهترین دیدگاه برای فهم روند آتی «منطقه ای شدن» شاید تشخیص مقایسه و تحلیل گزینه های ملی منفرد است.

● سطح فروملی

روند «منطقه ای شدن» با اشکال مختلف واگرایی برخاسته از سطوح فروملی آغاز شد. نمونه های پیشین از فروپاشی دولت ها اندک هستند و بیشتر به سوی تثبیت تداوم اساسی نظام بین کشوری تمایل داشتند. امروزه وضعیت، متفاوت است و علت آن این است که ساختار نظم جهانی در حال تغییر است. بنابراین در حال کنارزدن پرده ثبات بخش کنترلی است که بخشی از نظم قبلی- جنگ سرد- را تشکیل می داد. رشد جنبش های قومی، ملی (که برخی منجر به دولت های خرد می شوند) نقش منطقه را افزایش خواهد داد.

همان گونه که محیط ژئوپولتیک دگرگون می شود و اتحادهای جدید و دیدگاه بی واسطه ای به اقتصاد جهانی برای مناطق فروملی ایجاد می کند، منطقه گرایی هم تقویت خرده مناطق را تسریع می کند. در این جا باز هم این سطح ملی است که آسیب می بیند اگرچه در اینجا به صورتی کمتر مخرب نسبت به قوم - ملی گرایی (ethnonationalism). اهمایی (ohmae) خرده مناطق را به مثابه نقاط اقتصادی طبیعی در جهان بدون مرز می داند اما نام نسبتاً گمراه کننده «دولت - منطقه ها» را به آنها می دهد.

گمراه کننده از این جهت که نشان دهنده منطق دنیای پساوستفالیا هستند. در اروپا خرده منطقه ها آشکارا با روند خرده منطقه ای ارتباط دارند (که چارچوب فراملی مستحکمی در اختیار آنها می گذارند) در شرق آسیا آنها در فضایی جهانی عمل می کنند. بنابراین می توانیم میان «خرده منطقه گرایی باز» با درک موقعیت جهانی و یک «خرده منطقه گرایی پنهان» که واکنشی به منطقه گرایی کلان است تمایز قائل شویم.

بنابراین روندهای داخلی و خارجی به صورتی پیچیده درهم تنیده اند و به رهبری سازنده و خلاقانه در کشورها برای جدا کردن آنها از هم براساس قومی - ملی گرایی یا خرده منطقه گرایی نیاز مبرم وجود دارد. توسل به همبستگی های محلی روند واگرایی ملی را سرعت می بخشد. فروپاشی اقتدار سیاسی در یک سطح منجر به بازگشایی یک قدرت نهفته در سطحی پایین تر می شود و این روند ممکن است به طور نامحدودی در یک واحد سیاسی چند قومیتی پیچیده ادامه یابد. با این وجود دیر یا زود شناسایی اقتدار سیاسی و قدرت اجتماعی در یک سطح بالاتر از نهادهای اجتماعی به وقوع خواهد پیوست.

تا جایی که چارچوب نهادی منطقه ای - که قابل استفاده برای حل بحران ها باشد - وجود داشته باشد تمایل به دخالت منطقه ای وجود دارد. بنابراین فوران سیاهچال ها غشکل گیری مناقشات منطقه ایف روند منطقه گرایی را تسریع می کند حتی ممکن است بخشی از روند منطقه گرایی باشد چرا که تغییر شکل و آرایش منطقه ای، فرصت هایی برای منافع فروملی و منطقه گرایی خرد ایجاد می کند تا خود را بازنمایی کنند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.