جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

سکوت و تنهایی در بارگاه رضوی


سکوت و تنهایی در بارگاه رضوی

نگاهی به فیلم شب

با اینکه چند دقیقه از آغاز فیلم اکران نشد، از همان صحنه اول جذبش شدم. من را با خودش برد به سرزمین زیبایی که انگار سال هاست از آن فاصله گرفته ام; رفتم به کوچه های باریک و سرد مشهد در یک شب برفی زمستان، به حجره های بازار و دکه های فکستنی; به حرم امام رضا(ع). محو گروهبانی شدم که به دست پیرمردی دستبند زده و او را ازمیان این کوچه های تاریک و سرد، از جلوی حجره ها و دکه ها به دنبال خود می کشاند. وقتی گروهبان (امین حیایی) از گرم شدن با آتشی که در یک پیت حلبی روشن شده ناامید می شود، به اصرار پیرمرد (عزت الله انتظامی) که حاضر نیست شب را تا صبح در خیابان به سر کند، به مهمان خانه قدیمی سید (خسروشکیبایی) می روند. فیلم، داستان به صبح رسیدن این شب زمستانی است و داستان این ۳ نفر که چطور سرنوشتشان تا صبح فردا به هم گره می خورد.

گروهبان وظیفه شناس آرزوی داماد شدن دارد و هزار و یک امید برای آینده و ترس از اینکه مبادا مسوولیتش به خوبی به انجام نرسد. تمام هدفش تحویل پیرمرد خلافکار به پایگاه نیروی انتظامی در صبح فردا است. پیرمردی که دکترش می خوانند. پیرمردی که سال های زندگی اش را در بند بوده و در زندان طبابت کردن آموخته، طبابت، بی مدرک پزشکی! با وجود حبس کشیدن های بسیار عادتش شده که از قانون بگریزد، هنوز زیر بار نمی رود و به دنبال فرصتی است تا فرار کند .دلم برای این تبهکار متقلب پر می کشد. وقتی گروهبان مراعات سنش را نمی کند و گاهی حتی احترمش را می شکند بغض گلویم را می فشرد.

دیالوگ های فیلم را دوست دارم. لحن رک و راحت دکتر که با دنیا دیدگی اش همراه است و کلام ساده و جوانانه گروهبان که همراه با تندی و بدبینی است، به دلم می نشیند. دکتر دلتنگ مادرش است و غمگین از این که دل پیرزن را شکسته وقتی به او گفته در مشهد است، که بدون او به مشهد آمده و هیچ گاه مادرش را به پابوس امام رضا نبرده و به آرزوی دیرینش نرسانده است. می خواهد هر طور شده آخرین خواسته مادر را بر آورد و به نیابت از او امام رضا را زیارت کند. سربازی که حتی در چهار دیواری مهمان خانه سید هم احساس نا امنی می کند و هر لحظه در هراس است که مبادا مجرم از چنگش بگریزد، هرگز حاضر نیست پیرمرد را با خود به ازدحام حرم ببرد. نیمه های شب گروهبان از دل درد به خود می پیچد و دکتر و سید به ناچار او را با خود به درمانگاه محل می برند. وقتی که گروهبان بد اقبال به زیر سرم می رود، تن به سپردن این بار سنگین به سید می دهد. سادگی و صمیمیت فیلم به دل می نشیند. صمیمیت سید، پیرمرد فرتوتی که زیر بار مشکلات شکسته است و تاوان گذشته های نه چندان پاک خود را پس می دهد و به قول خودش گردنش پیش هر کس و نا کسی خم شده است، به خاطر همین گذشته است شاید، که او بیش از هرکس دکتر را می فهمد و به او اطمینان می کند.

و سادگی پیرزنی دهاتی که شوهرش در همان درمانگاه بستری است و چه صمیمانه درد دل می کند:" ای کاش کسی بود که مرا به زیارت ببرد"

اعتماد سید به دکتر چنان بر دلم می نشیند که جلوی اشک هایم را به زور می گیرم وقتی دستبند را از دستان در بند این پیر می گشاید که برو زیارت کن، این مادر را هم به خاطر ثوابش به پابوس ببر و برگرد ! و زود برگرد!

انتظار دارم که پیرمرد از اعتمادی که به او شده سو» استفاده نکند. اما بر خلاف انتظارم کارگردان این کلیشه همیشگی را دنبال نمی کند. این به نظرم نقطه قوت فیلم است. دکتر به سید ساده دل خیانت می کند و پیرزن بی پناه را به گمشده های حرم می سپارد و مهم نیست برایش که چه بر سر گروهبان بیاید.

تعلیق صحنه حرم اما خیلی زیاد است و سرعت فیلم را کند می کند و شاید بیننده را خسته! صدابرداری و نورپردازی هم ضعیف است. جایی در صحنه حرم فکر می کنم روزشده ولی سکانس بعدی دوباره شب است!

زیباترین صحنه فیلم از نظر من صحنه آخر است. صحنه گره خوردن نگاه دکتر و گروهبان. وقتی دکتر خبردار می شود که مادرش از دست رفته بی پناه و تنها بر سکویی می نشیند. درماندگی از نگاه خیره اش به صحن حرم می بارد و چه هنرمندانه نقش آفرینی می کند عزت الله انتظامی; به حرم بر می گردد، گروهبان و سید را می بیند، نه فرار می کند ونه جلو می رود. فقط یک نگاه; نگاهی که قلبم را به درد می آورد و یک لبخند که حلقه ای اشک در چشمانم می نشاند.

نویسنده : بهار هاشمی