یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

پایان تاریخ از دیدگاه فلاسفه غرب و شرق و تاملی در تمدن اشراق


پایان تاریخ از دیدگاه فلاسفه غرب و شرق و تاملی در تمدن اشراق

در این مقاله به مساله پایان تاریخ از دیدگاه کانت ُ هگل ُ فوکویاما ُ فردید و فلسفه تاریخ ایرانی پرداخته می شود

مساله پایان تاریخ یکی از مسایل مهم و جنجالی فلسفه تاریخ است به ویژه در سالهای اخیر و پس از طرح نظریه فوکویاما و نیز پیش گویی هایی راجع به سال ۲۰۱۲ این مبحث بار دیگر رونق گرفت . در این مقاله نگارنده به بررسی اجمالی نظرات کانت ، هگل ، مارکس ، فوکویاما و احمد فردید و فلسفه تاریخ ایرانی در خصوص پایان تاریخ پرداخته می شود .

● متن اصلی

سرانجام انسان چه می شود ؟ بشریت را چه سرنوشت و فرجامی در پیش است ؟

انسانها به حکم کنجکاوی ذاتیشان از گذشته دور به طرح پرسش هایی از این دست می پرداخته اند و با نگرانی و دلواپسی خاصی به آینده می نگریستند و مباحث مربوط به فرجام انسان در جهان را دنبال می کردند از این رو شاید انسان را که ارسطو حیوان ناطق می نامید بتوان حیوان آینده اندیش نیز دانست . انسان از گذشته های بسیار دور علاقه مند بوده است که به انحای مختلف و طرق متعدد پاسخی قانع کننده و آرامش بخش برای این پرسش بیابد .

اما آغاز تلاش جدی فلسفی ، دست کم در قرون معاصر و مبتنی بر عقلانیت جدید ، برای یافتن پاسخی برای آینده را باید از زمان نگارش مقاله امانوئل کانت – فیلسوف بزرگ آلمانی- تحت عنوان " ایده ای از دیدگاهی جهانی برای یک تاریخ جهانی " دانست. کانت در این مقاله خاطر نشان می کند که در نخستین نگاه ، پیشرفتهای تاریخی ممکن است بی نظم به نظر آیند . با وجود این ، او در بررسی دقیق تر اعتقاد می یابد که پیشرفت با تحقق یک قانون اساسی کامل مدنی حاصل می شود : وضعیتی که در آن حق اساسی انسان برای داشتن حد اکثر آزادی با حقوق دیگران به حال تعادل در می آید. مکانیسمی که چنین پیشرفتی را امکان پذیر می سازد تضاد یا اجتماعی بودن غیر اجتماعی انسانها است . انسانها تمایل دارند با دیگران معاشرت داشته باشند ، اما در عین حال مایلند خود را منزوی کنند زیرا می خواهند همه چیز بر وفق مرادشان باشد .

کانت معتقد است تاریخ نویسان باید برای پیشرفت انسان در جهت یک قانون اساسی مدنی سند ارائه دهند ، تا انسانها را از این موضوع که آنان دارند برای تحقق هدف مزبور تلاش می کنند با خبر سازند. اگر آنان از این هدف باخبرند ، پس بهتر است برای تحقق بخشیدن به آن سخت تر تلاش کنند. پس از کانت ، فردریش هگل بود که به فلسفه تاریخ به گونه ای ویژه پرداخت در واقع هگل وظیفه نگاشتن تاریخ جهانی که کانت پیشنهاد داده بود عهده ادر شد و آنهم به طریقی که نه کسی پیش از او و نه کسی پس از او یارای نوشتن چنین تاریخ جهانی را نداشته است . از نظر هگل تاریخ جهان حاکی از نمود رو به رشد روح یا عقل و گسترش خودآگاهی آن یا به عبارت دیگر به معنای پیشرفت خود آگاهی آزادی است که با دیالکتیکی سه پایه ( تز ؛ آنتی تز و سنتز )به جلو می رود .

از نظر هگل تاریخ جهان یا به عبارت دیگر حرکت روح یا عقل از ایران آغاز می شود و سپس در یونان ادامه می یابد . هگل عقیده دارد که هر چند یونانیان در مقایسه با ایرانیان از آزادی بیشتری برخوردار بودند اما هنوز آزادی واقعی شکل نگرفته است ، آزادی واقعی در قرن شانزدهم در میان اقوام ژرمن به ظهور می رسد که در واقع میراث دار یونان اند ؛ از نظر هگل عقل یا روح در زیر پرچم دولت های ژرمنی به خودآگاهی می رسد و استقلال واختیار خویش را در می یابد و در مدارج کمال سلوک می کند. البته این کمال پایانی روح درغرب رخ می دهد و شرق در آن دخلی ندارد ؛ بعدا خواهیم دید که فوکویاما با بهره گیری از همین تفکرات هگل مدعی می شود که تاریخ با لیبرال دموکراسی غربی به پایان خود می رسد .

پس از هگل ، کارل مارکس آلمانی بود که به مساله تاریخ جهانی و پایان تاریخ پرداخت . از نظر مارکس بررسی تاریخ مشخص می کند که جامعه از میان شماری از " شیوه های تولید " متمایز عبور کرده است : شکلها یا مراحل سازمان اقتصاذی را ، شکل ویژ ه ای از روابط تولید مشخص نموده است . این مراحل یا شکلها عبارتند از شیوه اشتراکی ابتدایی ، شیوه باستانی ، فئودالیسم ، و سرمایه داری . البته باید توجه داشت که مارکس سرمایه داری را آخرین منزل بشریت ندانسته و معتقد است که سرمایه داری به دست خویش بذر نابودی خود را می کارد،. چرخه مداوم رونق و رکود و سلب کردن صفات انسانی از کارگران به عنوان کالا ، زمینه های نیاز به آزادی را در کارگران پدید می آورد .

بزودی آنان در می یابند که باید انسان باشند و به شرایطی که به جامعه سرمایه داری یاری می رساند ، خاتمه خواهند داد . سرمایه داران با خشونت از اریکه قدرت برکنار خواهند شد ، و پس از یک دوران گذار که در آن کارگران طبقه حاکمند ، شکل جدید جامعه پدید خواهد آمد . در این جامعه جدید ،که مارکس آنرا " کمونیسم " می نامد، مردم طبق برنامه هایی که برای نفع و مصلحت همگان طرح شده است به کار و فعالیت خواهند پرداخت . در واقع از نظر مارکس تاریخ با جامعه کمونیستی که در آن از طبقات فرادست و فرو دست خبری نیست به پایان می رسد .

اندیشمند دیگری که راجع به پایان تاریخ به تامل پرداخته است ، فرانسیس فوکویاما دانشند آمریکایی ژاپنی تبار است . وی معتقد است که بشریت به پایان راه خود رسیده است . او با نگاه به ربع پایانی قرن بیستم ، پیدایش لیبرال دموکراسی را به عنوان تنها آرمان منسجم جهانی و سیاسی تلقی می کند . فوکویاما نتیجه می گیرد که آزادی و دموکراسی به ترتیب حاکمیت قانون را که حقوق و آزادیهای افراد را از نظارت بر دولت و حق همه شهروندان را برای شرکت در انتخابات و فعالیت سیاسی به رسمیت می شناسد امکان پذیر می سازد . فوکویاما اظهار می دارد که تضاد درونی ارباب – برده در نتیجه انقلابهای فرانسه و آمریکا حل شده است . این دو انقلاب به دولتهای لیبرال دموکراتیک امکان داد که در آنها ، هر فرد ارزش سایر افراد را به رسمیت بشناسد ، و دولت هم به نوبه خود با تضمین حقوق مردم ، هر فرد را به رسمیت بشناسد . بر این اساس ، لیبرال دموکراسی تمایل به برتر بودن از دیگران را جایگزین تمایل به مساوی بودن با سایرین می کند . موقعی که همه مردم از انسانیت مشترکشان آگاه شوند ، و از درک ارزش انسان با برخورداری از حمایت لیبرال دموکراسی خشنود گردند ،آنگاه تاریخ به پایان رسیده است .

در اینجا ، جا دارد به نظریه عرفانی – فلسفی یکی از متفکران ایرانی در خصوص تاریخ و پایان تاریخ ، اشاره نماییم آقای احمد فردید ، فیلسوف ایرانی معاصر ، با ترکیب اسم الاسما ابن عربی و اندیشه های هایدگر و البته تا حدودی هم اندیشه های ارسطو ، توانست دستگاه فکری خود را بنیان گذارد. وی معتقد بود که زایش تاریخ با امت واحده است ( کان الناس امه واحده ) این امت واحده در حکم ماده المواد دوره های دیگر است ، این دوره که فردید از آن تحت عنوان پریروز یاد می کند بیشترین نسبت حضوری را با حق دارد زیرا نفس اماره مهار شده و کسی بر کسی کبر نمی ورزد ، اما این دوره با ظهور متافیزیک در یونان به پایان می رسد از نظر فردید در این دوره غفلت از وجود آغاز می شود و به جایی می رسد که توجه به موجود جای وجود را می گیرد .

فردید به تقلید از هایدگر تاریخ غرب را آغاز دور شدن از وجود می داند در این دوره است که انسان طاغوتی پا به عرصه می گذارد وی از این دوره تحت عنوان دیروز نام می برد . دوره سوم که امروز است از نظر فردید دوره لبریز شدن غربزدگی است که در آن ، انسان طاغوت زده ، خود طاغوت می شود . در این مقطع سلطه نفسانیت مضاعف بشر به اوج خود می رسد و نفس اماره حاکم بلا منازع می گردد ؛ دوره چهارم که هنگامه ای میان امروز و پس فرداست هرچند نفسانیت هنوز موضوعیت دارد ولی آنچه مهم است خودآگاهی بشر برای گذر به پس فرداست وی این مقطع را ، یعنی فردا ، دوره انتظار آماده گر برای پس فردا می داند .

دوره پنجم دوره پایان تاریخ است که فردید آن را پس فردا می نامد . در این دوره ، بشر خداوندی را که متافیزیک به گوشه نشانده بود به حضور دعوت می کند در این دیگر غرب زدگی در کار نیست و شرق به معنی تاریخی آن طلوع می کند ، این دوره مظهر اسم اعظم خداست با ظهور این اسم در تاریخ امت واحده از نو تاسیس می شود از نظر فردید در این دوره پایانی که پایان تاریخ است امام زمان که در دیروز و امروز و فردا ، یعنی تاریخ غربزدگی ، مستور بود ظهور می کند .

جا دارد در پایان این مقاله به این نکته اشاره کرد که همچنان در قرون جدید نگرش عارفانه به تاریخ وجود دارد ؛ بر طبق این نظریات ، تمامی تغییر و تحوّلات جامعه و از جمله مساله پایان تاریخ ، همه جلوه‌گاه مشیّت حکیمانه و حکمت بالغه خداوندگار است. البته در میان آنانی که تغییرات جامعه و تاریخ را تجلی حکمت خدا می دانند نیز نظری واحد وجود ندارد ، برای مثال در میان این نظرات ، نظریه " فلسفه تاریخ ایرانی" چنین است که : همه تمدن ها در سراسر تاریخ بشر مظهر اسمی از اسما خدا هستند و آنچه سبب حرکت تاریخ از اعصار دور تا امروز شده است ، تعارض و تقابل اسما خدا ، یعنی تمدن های مختلف است ، هر تمدن بنا به گفته گوستاو لوبون روحی دارد که آن روح اسم خداست ، زیرا هریک از اسما به حسب خصوصیاتی که در حضرت علمی دارند با یکدیگر تفاوت دارند بنابراین چون بخواهند در عالم عین ظهور یابند طلب ظهور سلطنت و احکام خود را دارند در نتیجه این موجب ایجاد تخاصم می شود که در واقع همان نزاع و ستیزه میان تمدن هاست و آنچه از دل این تعارض ها زاده می شود معمولا تمدن سومی است که در حقیقت مظهر نکاح آن دو تمدن و زایش تمدنی جدید است که به نسبت دو تمدن گذشته کامل تر است و انسانی هم که در آن می زید نسبت به گذشتگان خود کامل تر است ، کامل تر یعنی اینکه توانایی ایجاد تغییر در آفاق ( عالم برون از انسان) و انفس (عالم درون انسان ) را بیشتر دارد ، تاریخ در صیرورت خود ، عرصه ظهور ستیزه ها و پس از آن نکاح های متوالی و متعدد تمدن های مختلف است که هر کدام اسمی از اسما خدا می باشند از این منظر ، تاریخ ، همانطور که هگل می گفت ، با تمدن ایران آغاز می شود که زاده نکاح تمدن های ماد و بین النهرین و فینقیه و به ویژه پارس است و سپس تمدن یونان که حاصل نکاح تمدن های ایران و ایونیه و مصر و به ویژه دولتشهر آتن است و آنگاه تمدن اسلام و ایران که ثمره تمدن های ایران و اعراب و یونان و به ویژه دین اسلام است و پس از آن تمدن مدرن غرب که مولود نکاح تمدن های اسلام و ایران و به ویژه یونان است و در منزل آخر ، واپسین تمدن که کامل ترین تمدن است ظهور می کند که " تمدن اشراق " است و فرزند پیوند ایران و اسلام و مدرنیته .

تمدن اشراق پایان تاریخ است که با انقلاب ۱۹۷۹ ایران آغاز شده است . این تمدن ، حاصل نکاح های متعدد و متوالی تمدن های مختلف یا همان اسما خداست و در واقع اسم الاسما و مظهر اسم اعظم خداست . تمدن اشراق کاملترین و خاتم تمدن هاست و محصول پیوند برهان ( عقل یونانی و مدرن غربی ) قرآن ( وحی الهی اسلام ) و عرفان ( روح ذوقی و شاعرانه ایرانی ) می باشد که توانایی ایجاد بیشترین تغییر در آفاق ( عالم برون ) و انفس ( عالم درون ) را دارد ، در این منظر انسان ذاتا پلید است که باید با ایجاد گری اصلاحش نمود ، به هر روی از منظر فلسفه تاریخ ایرانی ، تاریخ با تمدن اشراق پایان می پذیرد و پس از آن همه تغییرات در چارچوب این تمدن و در مسیر تکامل بیشتر و بالندگی فزونتر تمدن اشراق صورت می گیرد زیرا هیچگاه بشر و تمدن او متوقف شدنی نیست. به هر حال این اجمالی از نظریه فلسفه تاریخ ایرانی بود .

البته به نظر می رسد که برای تقویت نظریه فلسفه تاریخ ایرانی ضرورت دارد یک کتاب جامع تاریخ تمدن جهان، به اندازه و اعتبار تاریخ تمدن ویل دورانت که بر اساس نظریه فلسفه تاریخ هگل نوشته شده ، نوشته و تدوین شود . این کار یکی از ضروری ترین کارهایی است که برای تقویت مبنای تئوریک انقلاب اسلامی که پیش درآمد تمدن اشراق است باید صورت بگیرد زیرا روشن کردن جایگاه تمدن اشراق در تاریخ و مشخص کردن نسبت آن با دیگر تمدن ها امری حیاتی است . البته شاید کار نگارش یک تاریخ تمدن بر اساس فلسفه تاریخ ایرانی از توان یک محقق معمولی خارج باشد و احتیاج به کار گروهی داشته باشد که می تواند و باید توسط نهادهای ، عریض و طویل و اکثرا بی مصرف ، پژوهشی کشور صورت بگیرد.

به هر تقدیر ما در بالا نظریات معروفی که در باب پایان تاریخ وجود دارد به اجمال معرفی کردیم و کوشیدیم لب مطالب آنها را ، تا جایی که میسرمان است ، به شیوه ای روشن و واضح بیان نماییم. اما به عنوان جمعبندی تذکر نکته ای ضروری است و آن اینکه با کمی تامل و درنگ در نظرات متفکران متعدد ، آنچه بیش از هر چیز بدیهی می نماید اینست که در حالیکه تاکنون هیچ اندیشمندی نتوانسته است در تبیین گذشته ای که رخ داده و اکنون مکتوب آن در برابر ما حاضر و موجود است فرمول و نظریه ای جامع ارائه دهد چگونه می توان از آنها انتظار داشت برای آینده ای که مفقود و بهتر بگوییم معدوم است فرمول ارائه دهند و نحوه وجود یافتن آن را تبیین کنند و این مساله را روشن سازند که تاریخ را چه پایانی در انتظار است؟

در حقیقت در باب این نظریات باید اذعان کرد که تنها کسی می تواند درستی آنها در باب پایان تاریخ را تایید کند که عمری بسیار دراز داشته باشد و تا آینده ای نامعلوم بپاید تا پایان تاریخ را ببیند و آنگاه درستی نظریات را تایید یا رد نماید ؛ اما احتمالا هیچ کدام از ما چنین عمری نخواهیم داشت پس اساسا به یقین نخواهیم دانست که آیا تاریخ پایانی خواهد داشت یا نه ؟

در هر حال چه تاریخ پایان داشته باشد و چه نداشته باشد و این پایان چه خوش باشد و چه ناخوش و یا هر چیز دیگر ، اما آنچه ما را مسلم است اینست که قطعا و بی هیچ شک و شبهه عمر ما در تاریخ پایان دارد و ما تنها زمانی بسیار محدود و کوتاه در تاریخ فرصت زیستن ، حرکت کردن و منشا اثر شدن داریم و این فرصتی است تکرار ناشدنی برای همه ما ، بنابراین آنچه از دست ما برمی آید این است که از آنجا که آینده از بطن حال برون می آید ، پس بهتر است که ما دست کم به اندازه سهمی که از حال و اکنون داریم مساعی خود را بکار گیریم و از فرصت و فرجه ای که خداوند رحمان در اختیار ما نهاده نهایت بهره را ببریم و همه هم و غم و همت خود را مصروف کنیم تا آینده را آنطور که با آرمان های دینی و انقلابیمان سازگار است ، یعنی تمدن اشراق ، بسازیم و در این راه از مرارت ها و ملامت ها نهراسیم و با امید و ایمان و استقامت و استحکام به پیش رویم که والعاقبه للمتقین .

رضا مهریزی

کارشناس ارشد ایران شناسی