چهارشنبه, ۶ تیر, ۱۴۰۳ / 26 June, 2024
مجله ویستا

گسل های خاورمیانه


گسل های خاورمیانه

ساموئل هانتینگتون از نظریه پردازان برجسته مكتب نوسازی در آمریكا است به باور او كشورهای در حال توسعه باید بر اساس همان روشی حركت كنند كه غرب در گذشته بر مبنای آن به توسعه رسید او با طرح نظریه برخورد تمدن ها پس از فروپاشی شوروی به شهرت جهانی رسید مطلب ذیل گفت وگوی پایگاه دیجیتال ان پی كیو با هانتینگتون درباره تحولات خاورمیانه است

▪ گفتگو با ساموئل هانتینگتون

● نظریه شما در مورد ستیز تمدن‌ها استدلال می‌كند كه سیاست جهانی امروز ناشی از مناقشات دیرینه بین فرهنگها و ادیان مختلف است. این نظریه در اثر ۱۱ سپتامبر شتاب بیشتری به دست آورد و اینك جنگ با تروریسم اغلب به صورت مقابله غرب با اسلام و به عنوان ستیزی بنیادین تعریف می­شود. آیا احساس می­كنید پس از ۱۱ سپتامبر، نظریه شما درست مورد استفاده قرار گرفته یا از آن سوء استفاده شده است؟ آیا این دیدگاه را به گونه­ای تعدیل می­كنید؟

▪ نظرمن این است كه روابط بین كشورها در دهه آینده احتمالا بیشتر بازتاب پایبندی‌های فرهنگی، پیوندهای فرهنگی آنها و دشمنی با سایر كشورها است تا سایر عوامل.

كاملا روشن است كه قدرت همچنان نقش اصلی را در سیاست جهانی ایفا خواهد كرد، همان طور كه همواره ایفا خواهد كرد، اما معمولا مناقشات دلایل دیگری دارند. در اروپای قرن هجدهم، این موضوع تا حد زیادی به مساله سلطنت در برابر جنبش‌های نوظهور جمهوری‌خواهی مربوط می­شد كه ابتدا در آمریكا و بعد در فرانسه بود. در قرن نوزدهم، مساله مربوط به كشورهایی بود كه از طریق ملی­گرایی خود را معرفی می­كردند. در قرن بیستم ایدئولوژی مطرح شد كه علت اصلی آن – اما نه تنها علت آن – انقلاب روسیه بود. فاشیسم، كمونیسم و لیبرال دموكراسی با هم رقابت می­كردند.

خب، این وضع تا حد زیادی تمام شده است. لیبرال دموكراسی دست كم به صورت نظری، اگر نه همیشه به صورت عملی، در سراسر جهان پذیرفته شده است. بنابراین پرسش این است كه كانون سیاست جهانی در دهه­های آینده كجاست؟

استدلال من همچنان این است كه هویت‌ها، دشمنی­ها و بستگی‌های فرهنگی در روابط بین كشورها نه فقط نقش ایفا خواهد كرد، بلكه نقش عمده­ای ایفا خواهد كرد.

● شما نوشته­اید كه به مدت ۴۵ سال، پرده آهنین خط تقسیم­كننده اصلی در اروپا بود. این خط چند صد كیلومتر به سمت شرق انتقال پیدا كرده است. اكنون این خط، خطی است كه از یك سو پیروان مسیحیت غربی را از پیروان اسلام و از سوی دیگر، ارتدكس جدا می‌كند. آیا چنین تمایز دو قطبی بین غرب و اسلام تلویحا به معنای یكپارچگی در درون این دو مقوله نیست؟ آیا تمایز یادشده این حقیقت را نادیده نمی­گیرد كه جوامع اسلامی در جهان غرب وجود دارند؟

▪ این معنای تلویحی كاملا اشتباه است. من نگفتم غرب یكپارچه است. روشن است كه در داخل غرب و در داخل اسلام، تقسیم‌هایی وجود دارد. فرقه‌های مختلف، كشورهای مختلف و جوامع مختلف وجود دارد. بنابراین، نه اسلام و نه غرب اصلا متجانس نیستند. فكر نمی‌كنم اصلا سودمند باشد كه براساس مفهوم دو قطب بیندیشیم. اما با این حال مشتركاتی در درون وجود دارد. همه جا از اسلام و غرب صحبت می­كنند. ظاهرا این امر با واقعیت قدری ارتباط دارد و تا حدی معنادار است. البته هسته این واقعیت به صورت تفاوت‌هایی در دین بروز می‌كند.

● آیا هیچ­گونه آشتی یا نقطه همگرایی بین دو طرف این «پرده آهنین» جدید وجود دارد؟

▪ همان­طور كه گفته­ام، هر دو طرف دارای تقسیم­بندی‌هایی هستند. دولت‌های غربی با كشورهای مسلمان همكاری می‌كنند و برعكس. بگذارید باز هم تكرار كنم اشتباه است فكر كنیم دو قطب متجانس وجود دارند كه آشكارا در برابر هم به رویارویی پرداخته­اند. سیاست جهانی همچنان بی­نهایت پیچیده است و كشورها منافع مختلفی دارند كه باعث می‌شود دوستان و متحدانی پیدا كنند كه گاه قدری غریب به نظر می‌رسد. آمریكا با دیكتاتوری‌های نظامی گوناگونی در سراسر جهان همكاری كرده است و هنوز می­كند. روشن است ترجیح می­دهیم این حكومت‌ها دمكراتیك باشند اما ما همكاری می‌كنیم، چه همكاری با پاكستان باشد چه افغانستان یا هر جای دیگری، چون منافع ملی داریم.

● شما استدلال كرده­اید همزمان با تغییر تمدن در آمریكا، این تمدن به سوی تأكید بر لیبرالیسم به منزله یك ایدئولوژی حركت كرده است.

▪ این همیشه ایدئولوژی آمریكا بوده است. از زمان انقلاب قرن هجدهم، آمریكا اساسا ایدئولوژی لیبرال دموكراسی و مشروطه­گری داشته است، هر چند كه عموما می­كوشم از كاربرد عبارت ایدئولوژی برای توصیف این امر بپرهیزم. من از باورها و ارزش‌های آمریكایی سخن می­گویم. وقتی كلمه ایدئولوژی را ذكر می­كنند، همه در ذهن خود به یاد كمونیسم می­افتند كه یك ایدئولوژی و مرام­نامه كاملا صورت­بندی­شده است. وقتی مانیفست كمونیسم را بخوانید، هسته آن را درك می­كنید. اما آنچه ما داریم، یك دسته گسیخته­تر از ارزش‌ها و باورها است كه در خلال دو و نیم قرن نسبتا ثابت مانده است. و این واقعا جالب است. روشن است تغییرات و تطابق‌ها در نتیجه توسعه اقتصادی، صنعتی­شدن، موج عظیم مهاجرانی كه به این كشور آمده­اند، بحران اقتصادی، ركود و جنگهای جهانی رخ داده­اند. اما هسته ارزش‌های آمریكایی بسیار ثابت مانده است. اگر امروز یكی از تدوین­كنندگان اعلامیه استقلال برمی­گشت، از آنچه آمریكاییها می­گویند، به آن اعتقاد دارند و در سخنان علنی خود می­گویند، شگفت­زده نمی­شد. همه چیز نسبتا آشنا به نظر می­­رسید.

● در جهانی كه تا حد زیادی لیبرال دموكراسی را هر چند به طور نظری و نه عملی پذیرفته است، جایگاه جهان اسلام كجاست؟

▪ ما دست كم، آغاز دگرگونی نسبتا عمیق اجتماعی و اقتصادی را در جهان اسلام شاهد بوده­ایم كه فكر می­كنم در زمان مقرر به تغییرات سیاسی بیشتر خواهد انجامید. واضح است جوامع اسلامی مانند جوامع در مناطق دیگر به طور فزاینده­ای شهری می­شوند و بسیاری صنعتی می­شوند. اما از آنجایی كه بیشترشان نفت و گاز دارند، انگیزه بزرگی برای دگرگونی ندارند. در عین حال درآمدی كه منابع طبیعی ایجاد می­كند، توانایی تغییر را به آنها می­دهد. كشورهایی مانند ایران تدریجا زیربنای اقتصادی پیدا می­كنند.

● آیا به نظر شما «تمدن اسلامی» به طور فزاینده­ای در آینده منسجم خواهد شد؟

▪ مسلما ما تحركاتی را در این مسیر دیده­ایم. مسلما جنبشهای سیاسی فرا اسلامی وجود دارند كه می­كوشند در همه جوامع مسلمانان را جذب كنند. اما تردید دارم انسجام واقعی در جوامع اسلامی به گونه­ای پیش بیاید كه آنها به صورت یك نظام سیاسی واحد درآیند كه گروهی از رهبران منتخب یا غیر انتخابی بر آنها حكومت كنند. اما فكر كنم می­توانیم انتظار داشته باشیم كه جوامع اسلامی در مورد مسائل بسیاری با هم همكاری كنند، درست همان طور كه جوامع غربی با هم همكاری می­كنند. این امكان را رد نمی­كنم كه كشورهای اسلامی یا دست كم عرب، سازمانی شبیه اتحادیه اروپا پدید آورند. فكر نكنم احتمال آن زیاد باشد اما تحقق آن قابل تصور است.

● شما نوشته­اید كه فرهنگ اسلامی تا حد زیادی می‌تواند ناكامی ظهور دموكراسی را در قسمت اعظم جهان اسلام توضیح دهد. اما بخشهای بزرگی از جهان اسلام دموكراسی دارند مانند اندونزی، مالزی، سنگال و حتی هند كه جمعیت مسلمان زیادی دارد. چه ارتباطی بین بود یا نبود آن دو وجود دارد؟

▪ پاسخ این سوال را نمی­دانم چون كارشناس اسلام نیستم، اما كندی حركت كشورهای اسلامی به خصوص كشورهای عرب به سوی دموكراسی قابل توجه است. چه بسا میراث فرهنگی و ایدئولوژی آنها تا حدی عامل این وضع باشد. شاید تجربه استعمار شدن كه همه آنها پشت سر گذاشتند، عاملی در مبارزه آنها با سلطه غرب باشد، چه انگلیسی، فرانسوی یا غیره. بسیاری از این كشورها تا این اواخر عمدتا جوامع روستایی بودند كه نخبگان زمین­دار بر آنها حكم می­راندند.

فكر می­كنم مسلما به سمت شهری شدن و نظامهای سیاسی بسیار متكثرتر حركت می­كنیم. تقریبا در تمام كشورهای اسلامی این امر رخ می­دهد. واضح است كه آنان مشاركت خود را با جوامع غیرمسلمان افزایش می­دهند. یك جنبه مهم كه البته بر دموكراتیزه‌شدن تاثیر خواهد گذاشت، مهاجرت مسلمانان به اروپا است.

● نظر شما در مورد بحثی كه اخیرا استیفن والت همكارتان در‌هاروارد و جان میرشایمر از دانشگاه شیكاگو كردند، چیست كه گفتند سیاست خارجی آمریكا به طور نامتناسبی تحت تاثیر گروههای لابی اسرائیل است كه براساس منافع آمریكا عمل نمی­كنند. آیا فكر می­كنید این بحث درست است؟

▪ فكر كنم این بحثی است كه سایرین باید جدی بگیرند. آنان اصلا افراد اهل جدل نیستند. من كاملا از بحث آنان قانع نشده­ام اما تصور می‌كنم كلمه­ای كه توجهم را جلب كرد، نامتناسب بود. نمی­دانم چگونه می­توان در این باره داوری كرد. سیاست خارجی آمریكا از هر جهت تحت تاثیر انواع و اقسام گروهها و نیز گروههای اقتصادی و منطقه­ای است. یك لابی ایرلندی وجود دارد كه یك قرن و نیم است كه بر سیاست خارجی آمریكا تاثیر گذاشته است و در مقاطعی، روابط ما را با انگلیس سخت كرده است. لابی‌های مشابهی وجود دارند.

لابی اسرائیل منحصر به فرد نیست. شاید از این جهت با بقیه متفاوت باشد كه فقط بر یك موضوع متمركز است، یعنی بقای اسرائیل و نیز تقویت كمك به اسرائیل.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.