سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
گسل های خاورمیانه
▪ گفتگو با ساموئل هانتینگتون
● نظریه شما در مورد ستیز تمدنها استدلال میكند كه سیاست جهانی امروز ناشی از مناقشات دیرینه بین فرهنگها و ادیان مختلف است. این نظریه در اثر ۱۱ سپتامبر شتاب بیشتری به دست آورد و اینك جنگ با تروریسم اغلب به صورت مقابله غرب با اسلام و به عنوان ستیزی بنیادین تعریف میشود. آیا احساس میكنید پس از ۱۱ سپتامبر، نظریه شما درست مورد استفاده قرار گرفته یا از آن سوء استفاده شده است؟ آیا این دیدگاه را به گونهای تعدیل میكنید؟
▪ نظرمن این است كه روابط بین كشورها در دهه آینده احتمالا بیشتر بازتاب پایبندیهای فرهنگی، پیوندهای فرهنگی آنها و دشمنی با سایر كشورها است تا سایر عوامل.
كاملا روشن است كه قدرت همچنان نقش اصلی را در سیاست جهانی ایفا خواهد كرد، همان طور كه همواره ایفا خواهد كرد، اما معمولا مناقشات دلایل دیگری دارند. در اروپای قرن هجدهم، این موضوع تا حد زیادی به مساله سلطنت در برابر جنبشهای نوظهور جمهوریخواهی مربوط میشد كه ابتدا در آمریكا و بعد در فرانسه بود. در قرن نوزدهم، مساله مربوط به كشورهایی بود كه از طریق ملیگرایی خود را معرفی میكردند. در قرن بیستم ایدئولوژی مطرح شد كه علت اصلی آن اما نه تنها علت آن انقلاب روسیه بود. فاشیسم، كمونیسم و لیبرال دموكراسی با هم رقابت میكردند.
خب، این وضع تا حد زیادی تمام شده است. لیبرال دموكراسی دست كم به صورت نظری، اگر نه همیشه به صورت عملی، در سراسر جهان پذیرفته شده است. بنابراین پرسش این است كه كانون سیاست جهانی در دهههای آینده كجاست؟
استدلال من همچنان این است كه هویتها، دشمنیها و بستگیهای فرهنگی در روابط بین كشورها نه فقط نقش ایفا خواهد كرد، بلكه نقش عمدهای ایفا خواهد كرد.
● شما نوشتهاید كه به مدت ۴۵ سال، پرده آهنین خط تقسیمكننده اصلی در اروپا بود. این خط چند صد كیلومتر به سمت شرق انتقال پیدا كرده است. اكنون این خط، خطی است كه از یك سو پیروان مسیحیت غربی را از پیروان اسلام و از سوی دیگر، ارتدكس جدا میكند. آیا چنین تمایز دو قطبی بین غرب و اسلام تلویحا به معنای یكپارچگی در درون این دو مقوله نیست؟ آیا تمایز یادشده این حقیقت را نادیده نمیگیرد كه جوامع اسلامی در جهان غرب وجود دارند؟
▪ این معنای تلویحی كاملا اشتباه است. من نگفتم غرب یكپارچه است. روشن است كه در داخل غرب و در داخل اسلام، تقسیمهایی وجود دارد. فرقههای مختلف، كشورهای مختلف و جوامع مختلف وجود دارد. بنابراین، نه اسلام و نه غرب اصلا متجانس نیستند. فكر نمیكنم اصلا سودمند باشد كه براساس مفهوم دو قطب بیندیشیم. اما با این حال مشتركاتی در درون وجود دارد. همه جا از اسلام و غرب صحبت میكنند. ظاهرا این امر با واقعیت قدری ارتباط دارد و تا حدی معنادار است. البته هسته این واقعیت به صورت تفاوتهایی در دین بروز میكند.
● آیا هیچگونه آشتی یا نقطه همگرایی بین دو طرف این «پرده آهنین» جدید وجود دارد؟
▪ همانطور كه گفتهام، هر دو طرف دارای تقسیمبندیهایی هستند. دولتهای غربی با كشورهای مسلمان همكاری میكنند و برعكس. بگذارید باز هم تكرار كنم اشتباه است فكر كنیم دو قطب متجانس وجود دارند كه آشكارا در برابر هم به رویارویی پرداختهاند. سیاست جهانی همچنان بینهایت پیچیده است و كشورها منافع مختلفی دارند كه باعث میشود دوستان و متحدانی پیدا كنند كه گاه قدری غریب به نظر میرسد. آمریكا با دیكتاتوریهای نظامی گوناگونی در سراسر جهان همكاری كرده است و هنوز میكند. روشن است ترجیح میدهیم این حكومتها دمكراتیك باشند اما ما همكاری میكنیم، چه همكاری با پاكستان باشد چه افغانستان یا هر جای دیگری، چون منافع ملی داریم.
● شما استدلال كردهاید همزمان با تغییر تمدن در آمریكا، این تمدن به سوی تأكید بر لیبرالیسم به منزله یك ایدئولوژی حركت كرده است.
▪ این همیشه ایدئولوژی آمریكا بوده است. از زمان انقلاب قرن هجدهم، آمریكا اساسا ایدئولوژی لیبرال دموكراسی و مشروطهگری داشته است، هر چند كه عموما میكوشم از كاربرد عبارت ایدئولوژی برای توصیف این امر بپرهیزم. من از باورها و ارزشهای آمریكایی سخن میگویم. وقتی كلمه ایدئولوژی را ذكر میكنند، همه در ذهن خود به یاد كمونیسم میافتند كه یك ایدئولوژی و مرامنامه كاملا صورتبندیشده است. وقتی مانیفست كمونیسم را بخوانید، هسته آن را درك میكنید. اما آنچه ما داریم، یك دسته گسیختهتر از ارزشها و باورها است كه در خلال دو و نیم قرن نسبتا ثابت مانده است. و این واقعا جالب است. روشن است تغییرات و تطابقها در نتیجه توسعه اقتصادی، صنعتیشدن، موج عظیم مهاجرانی كه به این كشور آمدهاند، بحران اقتصادی، ركود و جنگهای جهانی رخ دادهاند. اما هسته ارزشهای آمریكایی بسیار ثابت مانده است. اگر امروز یكی از تدوینكنندگان اعلامیه استقلال برمیگشت، از آنچه آمریكاییها میگویند، به آن اعتقاد دارند و در سخنان علنی خود میگویند، شگفتزده نمیشد. همه چیز نسبتا آشنا به نظر میرسید.
● در جهانی كه تا حد زیادی لیبرال دموكراسی را هر چند به طور نظری و نه عملی پذیرفته است، جایگاه جهان اسلام كجاست؟
▪ ما دست كم، آغاز دگرگونی نسبتا عمیق اجتماعی و اقتصادی را در جهان اسلام شاهد بودهایم كه فكر میكنم در زمان مقرر به تغییرات سیاسی بیشتر خواهد انجامید. واضح است جوامع اسلامی مانند جوامع در مناطق دیگر به طور فزایندهای شهری میشوند و بسیاری صنعتی میشوند. اما از آنجایی كه بیشترشان نفت و گاز دارند، انگیزه بزرگی برای دگرگونی ندارند. در عین حال درآمدی كه منابع طبیعی ایجاد میكند، توانایی تغییر را به آنها میدهد. كشورهایی مانند ایران تدریجا زیربنای اقتصادی پیدا میكنند.
● آیا به نظر شما «تمدن اسلامی» به طور فزایندهای در آینده منسجم خواهد شد؟
▪ مسلما ما تحركاتی را در این مسیر دیدهایم. مسلما جنبشهای سیاسی فرا اسلامی وجود دارند كه میكوشند در همه جوامع مسلمانان را جذب كنند. اما تردید دارم انسجام واقعی در جوامع اسلامی به گونهای پیش بیاید كه آنها به صورت یك نظام سیاسی واحد درآیند كه گروهی از رهبران منتخب یا غیر انتخابی بر آنها حكومت كنند. اما فكر كنم میتوانیم انتظار داشته باشیم كه جوامع اسلامی در مورد مسائل بسیاری با هم همكاری كنند، درست همان طور كه جوامع غربی با هم همكاری میكنند. این امكان را رد نمیكنم كه كشورهای اسلامی یا دست كم عرب، سازمانی شبیه اتحادیه اروپا پدید آورند. فكر نكنم احتمال آن زیاد باشد اما تحقق آن قابل تصور است.
● شما نوشتهاید كه فرهنگ اسلامی تا حد زیادی میتواند ناكامی ظهور دموكراسی را در قسمت اعظم جهان اسلام توضیح دهد. اما بخشهای بزرگی از جهان اسلام دموكراسی دارند مانند اندونزی، مالزی، سنگال و حتی هند كه جمعیت مسلمان زیادی دارد. چه ارتباطی بین بود یا نبود آن دو وجود دارد؟
▪ پاسخ این سوال را نمیدانم چون كارشناس اسلام نیستم، اما كندی حركت كشورهای اسلامی به خصوص كشورهای عرب به سوی دموكراسی قابل توجه است. چه بسا میراث فرهنگی و ایدئولوژی آنها تا حدی عامل این وضع باشد. شاید تجربه استعمار شدن كه همه آنها پشت سر گذاشتند، عاملی در مبارزه آنها با سلطه غرب باشد، چه انگلیسی، فرانسوی یا غیره. بسیاری از این كشورها تا این اواخر عمدتا جوامع روستایی بودند كه نخبگان زمیندار بر آنها حكم میراندند.
فكر میكنم مسلما به سمت شهری شدن و نظامهای سیاسی بسیار متكثرتر حركت میكنیم. تقریبا در تمام كشورهای اسلامی این امر رخ میدهد. واضح است كه آنان مشاركت خود را با جوامع غیرمسلمان افزایش میدهند. یك جنبه مهم كه البته بر دموكراتیزهشدن تاثیر خواهد گذاشت، مهاجرت مسلمانان به اروپا است.
● نظر شما در مورد بحثی كه اخیرا استیفن والت همكارتان درهاروارد و جان میرشایمر از دانشگاه شیكاگو كردند، چیست كه گفتند سیاست خارجی آمریكا به طور نامتناسبی تحت تاثیر گروههای لابی اسرائیل است كه براساس منافع آمریكا عمل نمیكنند. آیا فكر میكنید این بحث درست است؟
▪ فكر كنم این بحثی است كه سایرین باید جدی بگیرند. آنان اصلا افراد اهل جدل نیستند. من كاملا از بحث آنان قانع نشدهام اما تصور میكنم كلمهای كه توجهم را جلب كرد، نامتناسب بود. نمیدانم چگونه میتوان در این باره داوری كرد. سیاست خارجی آمریكا از هر جهت تحت تاثیر انواع و اقسام گروهها و نیز گروههای اقتصادی و منطقهای است. یك لابی ایرلندی وجود دارد كه یك قرن و نیم است كه بر سیاست خارجی آمریكا تاثیر گذاشته است و در مقاطعی، روابط ما را با انگلیس سخت كرده است. لابیهای مشابهی وجود دارند.
لابی اسرائیل منحصر به فرد نیست. شاید از این جهت با بقیه متفاوت باشد كه فقط بر یك موضوع متمركز است، یعنی بقای اسرائیل و نیز تقویت كمك به اسرائیل.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست