چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

گفتاری درباره اندیشه سیاسی


گفتاری درباره اندیشه سیاسی

در مقاله حاضر نویسنده سعی كرده ابتدا مفهوم «اندیشه سیاسی» را تعریف كند, سپس به این سئوال پاسخ بدهد كه اندیشمند سیاسی كیست و در نهایت سیر تحول اندیشه سیاسی را مورد بررسی قرار می دهد

الف) تعریف اندیشه سیاسی

در كتب مربوط به اندیشه های سیاسی، كمتر چیزی كه بدان پرداخته شده تعریف خود اندیشه سیاسی است. با این حال برخی از اندیشمندان سیاسی تعاریفی از آن ارائه داده اند كه برخی از آنها مورد اشاره قرار می گیرد:ریمون آرون نویسنده فرانسوی اندیشه سیاسی را چنین تعریف می كند: «اندیشه سیاسی عبارت است از كوششی برای تعیین اهدافی كه به اندازه معقولی احتمال تحقق دارد و نیز تعیین ابزارهایی كه در حد معقولی می توان انتظار داشت موجب دستیابی به آن اهداف بشود.» (۱) با این حال لوی اشتراوس آن را تأمل درباره آرای سیاسی یا ارائه تفسیری از آنها می داند و رأی سیاسی را خیال، مفهوم یا هر امر دیگری می داند كه برای تفكر درباره آن ذهن به خدمت گرفته می شود و با اصول اساسی سیاست نیز مرتبط می باشد. (۲)به باور بشیریه: «اندیشه های سیاسی در حول علائق عمده اجتماعی شكل می گیرد و خود بر آنها تأثیر می گذارد. و برای دریافت درست آنها باید دیالكتیك اندیشه و واقعیت را بررسی كرد. اندیشه های سیاسی در هر عصری حتی اگر یوتوپیایی و انقلابی هم باشد تنها می تواند تا اندازه بسیار محدودی از حدود علائق آن عصر فراتر رود. حتی تصویر جامعه خیالی نمی تواند بیش از حد معینی از وضع موجود متفاوت باشد. مواد اولیه یوتوپیاها نیز از وضعیت های موجود یا گذشته گرفته می شود بدین سان كشمكش ها، علائق و صف بندی های نیروهای اجتماعی و سیاسی در هر عصری در شكل گیری و تكوین اندیشه های سیاسی آن عصر نقش انكارناپذیری دارد.» (۳)درحالی كه فرهنگ رجائی معتقد است كه : «انسان پیوسته با حوادث مستحدثه برخورد می كند و در مقابل آن چند كار انجام می دهد یا نظریه قبلی دارد كه در این مورد هم كارآمد است یا نظریه قبلی را به روز و نو می كند و یا نظریه نویی می دهد. هر اندیشه ای در مقابل یك واقعه مستحدثه است یعنی در پاسخ به یك سئوال است.» (۴) «بنابراین اندیشه سیاسی پاسخی بشری است به یك مقوله كاملاً بشری به نام سیاست» (۵) «اندیشه سیاسی به عنوان جزئی از سپهر اندیشه در كوشش بشر برای تعریف، تبیین مناسبات خویش با خارج همیشه با زندگی اجتماعی ملازمت داشته است. البته هدف اندیشه سیاسی جستار در حقیقت سیاست فی نفسه نبود، بلكه كوششی بود عملی برای پیدا كردن راه حل هایی در جهت بالابردن كارآمدی، تنظیم، عملكرد جنجال گریز، و اداره بهتر مدینه» (۶)ابوالقاسم طاهری بدون اینكه تعریف مشخصی از اندیشه سیاسی ارائه بدهد، هدف آن را كارآمدی حكومت و اداره بهتر جامعه می داند و فایده عملی اندیشه سیاسی را بهبود رابطه مردم و حكومت ها، كارآمد كردن حكومت ها، احیای حقوق مردم، تبیین وظایف و تكالیف و حقوق متقابل ملت ها و دولت ها، كاربری در سیاستگذاری عمومی و برنامه ریزی كشور و ... می داند. (۷) با وجود همه این تعاریف، به نظر می رسد تعریف علی قادری رهگشاتر باشد، ایشان ضمن اینكه مهمترین بخش معرفت سیاسی را حوزه اندیشه سیاسی می داند معتقد است كه «اگر بخواهیم به اختصار ولی دقیق بیان كنیم كه اندیشه سیاسی چیست؟ شاید تعریف جامع و مانع از آن، این باشد: اندیشه سیاسی مجموعه باورهای فلسفی است كه به طور مستقیم به اداره امور جامعه مرتبط باشد.» (۸) توجه دقیق به ساختار این تعریف شناخت ما را نسبت به مفهوم «اندیشه ساسی » تقویت خواهد كرد اول آنكه: جنس اندیشه سیاسی، مجموعه باورهای فلسفی ذكر شده است به این معنا كه اندیشه سیاسی ماهیتاً فلسفی است (فلسفی به معنای عام كلمه) و طبیعتاً این معنا القا می شود كه قوام گرفتن یك اندیشه سیاسی از روش های علمی پیروی نمی كند؛ به این مفهوم كه در متدولوژی از روش های فلسفی برمی خیزد و نه از روش های علمی. دوم آنكه: اندیشه سیاسی به طور مستقیم به اداره امور مردم مرتبط است. براین اساس بسیاری از باورهای فلسفی از جرگه اندیشه سیاسی خارج است ؛ اگر چه اندیشه سیاسی در دایره باورهای فلسفی است. در حقیقت این قید، تعریف را مانع مِی كند. چهارم اینكه: بدون آنكه ایدئولوژی به ظاهر در تعریف اندیشه سیاسی راه داشته باشد، ذاتی اندیشه سیاسی است.(۹)

از مجموع تعاریفی كه در خصوص اندیشه سیاسی ارائه شد ویژگی های زیر را می توان برای آن برشمرد:

۱- اندیشه سیاسی عام و كلی است و هر گونه تأمل در باب سیاست را شامل می شود.

۲- مجموعه باورهای فلسفی است.

۳- به طور مستقیم به اداره امور جامعه و مردم مرتبط می شود.

۴- در پی حل بحرانی از جامعه انسانی است.

۵- از خصلت ایدئولوژیكی برخوردار است.

ب) ویژگی های اندیشمند سیاسی؟

با توجه به تعاریفی كه از اندیشه سیاسی ارائه و شناختی كه از این حوزه از معرفت سیاسی حاصل شد، اینك می توان به این سئوال پاسخ داد كه اندیشمند سیاسی كیست؟

در پاسخ باید گفت كه اندیشمندان سیاسی كسانی هستند كه در پی حل بحران های موجود در جامعه هستند، لذا بحران برای آنها سئوال ایجاد می كند و آنها در پی پاسخگویی به این سئوال و همچنین ضمن ترسیم یك نظام سیاسی و راه حل سعی می كنند تا كمبودها و نقائص نظام های قبلی برطرف شود.(۱۰)

اندیشمند سیاسی كسی نیست كه صرفاً دارای مجموعه ای از آراء و اهداف باشد و ابزارهای رسیدن به آن هدف ها را به دست دهد، بلكه باید بتواند درباره آراء و عقاید خود به شیوه ای عقلانی و منطقی استدلال كند تا حدی كه اندیشه های او دیگر صرفاً آراء و ترجیحات شخصی به شمار نرود.(۱۱)

هر چند طبق آنچه كه در تعریف اندیشه سیاسی گفته شد جنس اندیشه سیاسی، مجموعه باورهای فلسفی است اما باید توجه داشت كه هر جمله فیلسوفانه، اندیشه سیاسی و هر فیلسوفی اندیشمند سیاسی نیست. بلكه اندیشه سیاسی مجموعه باورهای فلسفی است كه در طول هم قرار می گیرد نه یك موضوع مجرد. بنابراین اگر كسی جمله ای فیلسوفانه، زیبا و مردم پسند بگوید و در یك عبارت نحوه اداره جامعه را توضیح دهد چنین شخصی اندیشمند سیاسی نیست و آنچه عرضه می كند اندیشه سیاسی نیست چرا كه اندیشه سیاسی یك امر و یك عبارت نیست، اندیشمند سیاسی كسی است كه بتواند برای هر سئوال فلسفی مرتبط با اداره جامعه پاسخی غیرمعارض با دیگر باورهای خود بیابد. از لحاظ منطقی این مجموعه باورها باید در طول هم باشد و با هم معارضه نكنند. استحكام و سستی یك اندیشه سیاسی را از توالی باورهای غیرمعارض می توان بازشناخت، البته همه كسانی را كه به عنوان اندیشمندان سیاسی می شناسیم توانسته اند یك مجموعه منسجم از باورهای فلسفی را به عنوان اندیشه سیاسی خود مطرح سازند. آنچه جای بحث باقی گذاشته آن است كه بعضی از این باورها به ظاهر در طول هم اند و با دقت و تأمل، تناقضات آنها آشكار می شود و یا آنكه بنیان های اولیه بعضی اندیشه ها مورد پذیرش نیست. مثلاً ماركس یك اندیشمند سیاسی است كه توانسته مجموعه باورهای خود را از نحوه اداره جامعه در طول هم قرار دهد ولی جدای از بنیان های باطل زیر بنای تفكرش مرتكب تناقضاتی در ردیف كردن مجموعه باورهای خود شده كه اندیشه هایش را، سست كرده اما سستی اندیشه های او اندیشه اش را باطل ساخته است نه اندیشمند بودنش را.(۱۲)

با استناد به آنچه كه در تعریف اندیشه سیاسی گفتیم متذكر می شویم كه اندیشه سیاسی به طور مستقیم به اداره امور مردم مرتبط است و هرچند جنس اندیشه سیاسی مجموعه باورهای فلسفی است اما با این تذكر دیگر نمی توان بسیاری از باورهای فلسفی را در جرگه اندیشه سیاسی قرار داد. بنابراین فیلسوفانی كه به نحوه اداره جامعه نپرداخته اند، اندیشمند سیاسی نیستند اما همه اندیشمندان سیاسی فیلسوفی می كنند حتی اگر بنیانهای فلسفی آنها، سست باشد یا ادعا كنند كه از فلسفه بیزارند.(۱۳) در مجموع می توان ویژگی های زیر را برای یك اندیشمند سیاسی برشمرد:

۱) اندیشمند سیاسی لزوماً نباید عالم علم سیاست باشد.

۲) اندیشمند سیاسی باید در پی حل بحران های موجود در جامعه باشد و بتواند تصویر و ترسیمی از مدینه فاضله خویش را كه از جامعیت نسبی برخوردار است ارائه كند.

۳) باید توان استدلال منطقی درباره آراء و عقاید خود را به شیوه ای عقلانی و منطقی داشته باشد.

۴) باید برای هر سؤال فلسفی مرتبط با اداره جامعه پاسخی غیرمعارض با دیگر باورهای خود ارائه دهد. (مجموعه منسجمی از باورهای فلسفی داشته باشد).

ج) سیر تحول اندیشه سیاسی:

اندیشه سیاسی و موضوعاتی كه در آن مطرح بوده در طول تاریخ اندیشه دچار تحول شده است. می توانیم بگوییم كه اندیشه های سیاسی، به اعتبار نسبتشان با دوران های تاریخی، یا به دوران قدیم تعلق دارند و یا به دوران جدید(۱۴) بنابراین می توان سیر تحول اندیشه سیاسی را به دو دوره اندیشه سیاسی كلاسیك (سنتی) و اندیشه سیاسی مدرن تقسیم كرد. اندیشه های سیاسی و تحول در آنها همان طور كه «مانهایم» متفكر آلمانی در كتاب «ایدئولوژی ویوتوپیا» گفته، تابعی از تحولات اجتماعی و اقتصادی و تاریخی است.(۱۵) بنابراین در دو دوره مذكور اندیشمندان سیاسی متأثر از تحولات اجتماعی، اقتصادی و تاریخی به پرسش های مختلفی پرداخته اند كه ذیلاً به بررسی هر دو دوره می پردازیم:

۱) اندیشه سیاسی كلاسیك (سنتی):

دوره كلاسیك اندیشه سیاسی را می توان از دوران فیلسوفان باستان- كه طبق تعریف اندیشه سیاسی، مجموعه باورهای فلسفی كه به طور مستقیم به اداره امور جامعه باشد ارائه داده اند- تا زمان ماكیاولی (۱۵۲۷-۱۴۶۹) دانست. پرسش هایی كه نوعاً در سنت كلاسیك اندیشه سیاسی، حداقل از زمان افلاطون به این سو مطرح بوده از این قبیل اند: عدالت چیست؟ آیا بشر حقوقی دارد و اگر پاسخ مثبت است این حقوق كدامند؟ نقش دولت چیست؟ آیا افراد نیازهای تعریف پذیری دارند و اگر چنین است چه كسی وظیفه دارد آنها را برآورد؟ آیا حكومت باید بیشترین سعادت را برای بیشترین افراد فراهم كند؟ و اگر چنین است جایگاه اقلیت ها در چنین برنامه ای كجاست؟ مایه مشروعیت یك حكومت یا حاكمیت یك دولت چیست؟ شایستگی متضمن چه نوع مطالباتی بر منابع است؟ اكثریت تا چه میزان مجاز است نگرش اخلاقی خود را بر دیگران تحمیل كند؟ آیا می توانیم تبیین مناسبی از مبنای اخلاقی نهادهای اجتماعی و سیاسی ارائه كنیم؟ بهترین شكل حكومت كدام است؟ در اندیشه سیاسی غرب از افلاطون و ارسطو گرفته تا ماركس و استوارت میل در قرن نوزدهم همواره تصور این بوده است كه این قبیل سؤالات را می توان به نحو معقول وعینی پاسخ گفت،به طوری كه می توان گفت اخلاقیات سیاسی مبنایی معقول دارند. آنها این فرض را كه اخلاقیات سیاسی تابعی است از ترجیحات، احساسات، نگرش ها یا آمال فردی، انكار می كردند، این تلقی از اندیشه سیاسی همان است كه گاه مبنا انگاری نیز خوانده شده است. مراد این است كه احكام و مواضع اخلاق سیاسی اولاً دارای مبنا و شالوده ای است و ثانیاً این مبنا قابل توجیه عقلی است.(۱۶)

سنت اندیشه سیاسی كلاسیك مبتنی بر این پیش فرض بنیادین بود كه اخلاقیات سیاسی و قضاوتهای این حوزه تابع احساسات و آمال فردی نیستند و در نتیجه می توان این قضاوتها و این حوزه را بر مبادی معقولی بنا نهاد. روشن است كه از این مقدمات این نتیجه را نیز می گرفتند: اگر این اخلاقیات و قضاوتهای مربوط تابع یا مولود احساسات و آمال فردی باشند اندیشه سیاسی، منزلت و وجاهت خاصی به عنوان حوزه ای معرفتی نخواهد داشت.(۱۷)یكی از مهم ترین و بنیانی ترین رویكردهای اندیشه سیاسی سنتی همواره این بوده است كه هر نوع نظریه پردازی درباره نظام اجتماعی- سیاسی را متناسب و بلكه مبتنی بر نظریه یا تبیینی از ماهیت بشر می كرده است. این رویكرد بدین معناست كه نظامهای اجتماعی- سیاسی هر یك از فیلسوفان سنتی متلائم و مبتنی بر تلقی از ماهیت بشر است.(۱۸) اندیشه سیاسی قدیم یا كلاسیك معمولاً آمیزه ای بوده است از انواع مختلف پژوهش و اندیشه ورزی.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید