چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

نویسنده ای که عاشق پروانه ها بود


نویسنده ای که عاشق پروانه ها بود

این روزها ناباکوف پس از ۳۲ سال که از مرگش می گذرد بار دیگر به یک سوژه مطرح بدل شده است هر چند او همواره به عنوان نویسنده ای مطرح در دنیای ادبیات حضور داشت, اما بویژه در یک سال اخیر که احتمال انتشار رمانی ناتمام از او مطرح شد, تا زمانی که پسر او سرانجام اعلام کرد که برخلاف خواست پدرش این کار را انجام می دهد و تا همین دو سه روز پیش که این رمان منتشر شد, ناباکوف یک خبر مهم ادبی بود

این روزها ناباکوف پس از ۳۲ سال که از مرگش می‌گذرد بار دیگر به یک سوژه مطرح بدل شده است؛ هر چند او همواره به عنوان نویسنده‌ای مطرح در دنیای ادبیات حضور داشت، اما بویژه در یک سال اخیر که احتمال انتشار رمانی ناتمام از او مطرح شد، تا زمانی که پسر او سرانجام اعلام کرد که برخلاف خواست پدرش این کار را انجام می‌دهد و تا همین دو سه روز پیش که این رمان منتشر شد، ناباکوف یک خبر مهم ادبی بود.

رمان «نسخه اصل لورا» که سال‌ها پس از مرگ نویسندهاش منتشر می‌شود، ترکیبی از ۱۳۸ دستنوشته‌ای است که روی کارت‌های فیش برداری نوشته شده است.

پیش از درگذشت ولادیمیر ناباکوف در سال ۱۹۷۷ او از همسرش ورا خواست تا این نوشته‌ها را که در حقیقت طرحی از یک رمان نانوشته با نام نسخه اصل لورا بود، بسوزاند. ورا این درخواست را نادیده گرفت و به جای آن ۱۶ سال تمام درباره این که آیا باید این کتاب به صورت ناقص منتشر شود یا این که برای همیشه از فکر انتشار آن منصرف شود، فکر کرد. وقتی او نیز در سال ۱۹۹۱ درگذشت، این کارت‌ها هنوز در صندوق امانات بانکی در سوئیس نگهداری می‌شدند. دیمیتری ناباکوف پسر ۷۵ ساله نویسنده حالا این کارت‌های فیش‌برداری را آزاد کرده وآنها را برای قضاوت عمومی در معرض دید قرار داده است. هر یک از این کارت‌ها حالا روی یک صفحه کتاب چاپ شده‌اند. اما سوال این است که آیا باید برای چاپ این رمان آن هم به صورت کامل نشده احساس خوشحالی کرد؟

نخستین احساسی که از خواندن نسخه اصل لورا به انسان دست می‌دهد طبعا کمتر از خواندن متنی است که نازک‌طبعانه نوشته شده باشد. حتی روی این کارت‌ها می‌توان رد به جا مانده از دستی استخوانی و بیمار را حس کرد. با این حال نشان خطوط برجسته یک اثر ادبی نیز در آنها دیده می‌شود، اما این فقط در چند جای متن است که می‌توان اشاره‌ای از استعدادهای درخشان سبکی، میل شدید برای استفاده از طنز و بی‌پروایی غیرقابل مقاومتی را که می‌توانستیم در نوشته‌های نویسنده آثاری چون لولیتا، آتش رنگ پریده و آدا دیده بودیم، ببینیم. نسخه اصل لورا به ما نویسنده بزرگی را نشان می‌دهد که مثل ورزشکاری همیشه موفق که سقوط کرده، در حال فرود است.

نوشتن این رمان در سال ۱۹۷۵ دو سال پیش از درگذشت ناباکوف شروع شد. شاید به همین دلیل است که این رمان یک زیر تیتر هم با این عنوان دارد:«مردن خوشایند است.» با این حال همه ماجرا درباره مرگ نیست و لحظه‌های شوخ و شنگ ناباکوفی هم در آن وجود دارد و او همچنان بسیاری از موارد را در پرانتز قرار می‌دهد و باز خواننده را به یاد همان نخستین خط لولیتا می‌اندازد که می‌گوید: «مادر بسیار خوش عکس من وقتی من ۳ ساله بودم، در یک تصادف غیرعادی (رعد وبرق در پیک نیک) کشته شد.»

● خوب یا بد؟

این اثر هر چند در هر حال آخرین اثر ناباکوف محسوب می‌شود که سال‌ها پس از درگذشتش منتشر شده، اما در عین حال نمی‌تواند به عنوان یک رمان کامل از سوی او محسوب شود. آن بخش‌هایی که از این اثر نوشته شده شباهتی به دیگر آثاری که پس از درگذشت نویسنده منتشر می‌شود، ندارد. برای مثال «باغ بهشت» ارنست همینگوی که پس از درگذشت او منتشر شده، تقریبا چیزی از یک کتاب کامل کم نداشت و سبک نوشتاری همینگوی و قدرت او نیز کاملا در آن قابل مشاهده است.

البته پس از درگذشت ناباکوف چند اثر او که آماده اما منتشر نشده بودند، راهی بازار کتاب شدند که نامه‌های او، درس‌هایی درباره ادبیات، مجموعه‌ای از نمایشنامه‌هایش و رمان افسونگر از آن جمله است.

آیا دیمیتری باید به آرزوی پدرش احترام می‌گذاشت و کارت‌ها را می‌سوزاند؟ به این سوال پاسخ‌های مختلفی داده شده چنان‌که تام استوپارد نمایشنامه‌نویس مشهور می‌گوید «بله» و ران روزنباوم روزنامه نگار می‌گوید «خیر.» پسر او می‌گوید: «از نظر من پدر و مادرم هرگز نمرده‌اند، آنها زنده‌اند و از ورای شانه من به نوعی دارند به حیاتشان ادامه می‌دهند، آنها قادرند تا فکر یا مشورتی را برای کمک به من برای گرفتن یک تصمیم حیاتی بکنند.» دیمیتری اعتقاد دارد این خواست پدر و مادرش بود تا این رمان منتشر شود چه اگر غیراز این بود هر دوی آنها این فرصت را داشتند تا این اثر را طعمه شعله‌های آتش کنند.

بااین حال نباید فراموش کرد که نسخه اصل لورا فقط طرحی از یک رمان است که در آن بسیاری از احساسات ناباکوف که در آن زمان بیشتر وقتش را در بیمارستان می‌گذراند، بروز یافته است. او حتی یک بار گروهی از پزشکان و پرستاران مراقبش را جمع کرد و در حالی که در بستر دراز کشیده بود یکی دو کارت را برای آنها روخوانی کرد.

ناباکوف نویسنده ۱۷ رمان و مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه و بلند و البته شعر، نویسنده‌ای روس است که در آخرین سال قرن نوزدهم، درست زمانی که دنیا داشت پوست می‌انداخت و برای تحولات شگرفی آماده می‌شد، به دنیا آمد. خانه اشرافی و مجللی که او ۱۸ سال نخست زندگی اش را در آنجا گذراند هنوز در سن پترزبورگ پابرجاست و از تصاویری که از آن موجود است می‌توان دریافت خانواده ناباکوف که پدرش دیپلمات و مردی سیاسی بود چگونه در این خانه به سبک زندگی روس‌های ثروتمند آن دوره، میزبان جلسات شعرخوانی و گفتگو درباره کتاب بودند. برای همین هم ولادیمیر ناباکوف در ۱۵ سالگی این امکان را یافت تا نخستین کتاب شعرش را به صورت خصوصی منتشر کند.

با این حال از راه رسیدن انقلاب کمونیستی سال ۱۹۱۷ موجب به هم خوردن همه نظم موجود شد و پدرش که پیش از آن در دولت موقت پستی مهم را پذیرفته بود، در دولت جدید با مشکلاتی روبه رو شد و خانواده ناچار عزم مهاجرت کرد و راهی لندن شد.

ناباکوف دردانشگاه کمبریج در ۲ رشته زبان روسی و فرانسه تحصیل کرد و نخستین تجربه ادبی‌اش را با ترجمه «کولا برونیون» اثری دشوار از رومن رولان نویسنده فرانسوی انجام داد. او این متن را از فرانسه به روسی در قالب یک کتاب زمانی منتشر کرد که تنها ۲۲ سال داشت. ناباکوف از این تاریخ تا زمانی که در سال۱۹۴۰ در اوج جنگ جهانی دوم اروپا را ترک کرد و پا به آمریکا گذاشت در کنار ترجمه، آثار متعددی را نیز به زبان روسی خلق کرد.

ناباکوف شیفته شطرنج بود و به همین سبب هم در آثارش به‌کرات می‌توان ردی از این بازی را یافت. علاوه بر این او به جمع‌آوری پروانه‌ها هم علاقه داشت و یکی از تفریح‌های علمی او جمع‌آوری گونه‌های مختلف و کمیاب پروانه بود. او در دوره‌ای نیز به عنوان محقق برای موزه تاریخ طبیعی نیویورک کار کرد.

● ناباکوف در آن سوی جهان

ترجمه ولادیمیر ناباکوف از رمان‌های روسی‌اش به انگلیسی خیلی زود حتی پیش از آن که در سال ۱۹۴۰ به آمریکا مهاجرت کند، به یکی از هدف‌های او تبدیل شد. او در جایی گفته است: «هیچ‌یک از دوستان آمریکایی من آثارم را به روسی نخوانده‌اند.» دو کتاب مهم او «خنده در تاریکی» و «ناامیدی» که از آثار روسی او محسوب می‌شوند، در اواخر دهه ۳۰ به نحو نامطلوبی توسط دیگران ترجمه شده بودند. اما پس از مهاجرت به آمریکا او نتوانست ناشران را راضی به ترجمه دیگر آثارش کند و این کار تا اواخر دهه ۵۰ که او موفق شد تا «لولیتا» را منتشر کند و با آن به شهرتی جهانی دست یابد، به تعویق افتاد. پس از آن بود که ناباکوف کشف شد وبقیه آثارش چون «دعوت به مراسم گردن زنی» در سال ۱۹۵۹، «هدیه» در سال۱۹۶۳، «دفاع» در سال ۱۹۶۴، «چشم» در سال ۱۹۶۵، «ناامیدی» با ترجمه جدید در سال ۱۹۶۶، «شاه، بی‌بی، سرباز» در سال ۱۹۶۸، «ماری» در سال ۱۹۷۰ و «پیروزی» در سال ۱۹۷۱ ترجمه و منتشر شدند.

ترجمه آثار او حتی به یک کار خانوادگی بدل شد و تنها پسرش دیمیتری بسیاری از داستان‌ها، رمان‌ها، اشعار و نمایشنامه ها، مقاله‌ها و حتی نامه‌های پدرش به مادرش «ورا» را ترجمه کرد.

«لولیتا» کتابی است که ۴ ناشر آمریکایی از انتشار آن سر باز زدند، اما سرانجام وقتی منتشر شد، برای نویسنده شهرتی جهانی به بار آورد. ناباکوف پس از تکمیل کتاب و نیافتن ناشری برای آن، دستنوشته‌ها را در آتش انداخت اما همسرش بموقع متوجه شد و آنها را از دست شعله‌های آتش نجات داد. این کتاب در سال ۱۹۵۵ سرانجام به‌وسیله ناشری فرانسوی منتشر شد و ۳ سال بعد ناشری آمریکایی آن را منتشر کرد. لولیتا در قالب داستانی عاشقانه و غیرمتعارف به دلیل سن پایینی که برای قهرمان زن خود انتخاب کرده، در حقیقت دارد اخلاق‌های جامعه آمریکایی را زیر سوال می‌برد. منتقدان معتقدند هیچ آمریکایی‌ نمی‌توانست چنین کتابی بنویسد؛ چون تنها یک خارجی است که می‌تواند با دور بودن از همه تعصبات درباره کشوری که زادگاهش نیست، آن را چنین نقد کند. این کتاب بعدها توسط کوبریک فیلمساز مشهور آمریکایی به فیلم سینمایی نیز تبدیل شد.

ناباکوف ۲۰ سال ساکن آمریکا بود و در این مدت در دانشگاه به تدریس ادبیات روس پرداخت. او در این دوره آثار مهمی از ادبیات روس را به زبان انگلیسی ترجمه کرد که آثار پوشکین، لرمانتوف، گوگول و تیوچف از جمله آنهاست. با این حال او درست پس از شهرتی که با انتشار لولیتا با آن روبه‌رو شد این کشور را به اتفاق همسرش ترک کرد و راهی سوئیس شد. آنها تا زمان درگذشت او در سال ۱۹۷۷ ساکن سوئیس بودند و مثل آمریکا در این کشور هم هرگز خانه‌ای نخریدند و ساکن هتل بودند.

این نویسنده مشهور و پرکار که به چندین زبان تسلط ادبی داشت، هرگز احساس تبعیدی بودن را فراموش نکرد و برای همین هم در هیچ نقطه دیگری از خاک این دنیای پهناور احساس در خانه بودن را تجربه نکرد. با این حال او از بازگشت به کشورش نیز خودداری کرد چون نمی‌خواست با دیدن واقعیات موجود، همه خاطراتی را که از کشورش داشت، از دست بدهد.

ولادیمیر ناباکوف در سال ۱۹۷۷ در سوئیس از دنیا رفت. روی سنگ قبر او بسادگی نوشته شده است: «ولادیمیر ناباکوف، نویسنده»

● چشم ناباکوف در ایران

رمان «چشم» ناباکوف زمانی نوشته شد که او۳۱ سال داشت. این رمان جزو آثار روسی او محسوب می‌شود و چهارمین رمانش است. این کتاب بعدها در سال ۱۹۶۵ توسط دیمیتری پسر نویسنده به زبان انگلیسی ترجمه شد.این کتاب حدود ۱۱۰ صفحه‌ای، کوتاه‌ترین رمان ناباکوف است و مثل کارهای اولیه ناباکوف شخصیت‌های اصلی آن را روس‌های مهاجری تشکیل می‌دهند که در اروپا و بویژه آلمان ساکن شده‌اند. در این رمان داستان در یک خانه می‌گذرد که خانه یک معلم خصوصی جوان روس به نام «اسموروف» است.

طرح کلی این رمان شروعی غافلگیرکننده دارد و لحظات پس از تلاش ناموفق یا شاید هم موفق قهرمان رمان برای خودکشی را تصویر می‌کند. او با تصویر مرگش چشم به روی گروهی از روس‌های مهاجر باز می‌کند که هر یک در تلاشند تا احساس‌شان را درباره او بیان کنند.

ناباکوف در این رمان تلاش کرده تا به مساله هویت بپردازد و ساختار اجتماعی هویت را در واکنش‌ها و عقاید دیگران بررسی کند.

آرزو پناهی