یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

قصه های کوتاه برای فیلم های بلند


قصه های کوتاه برای فیلم های بلند

کنار ایرادهایتان به کشف نکاتی برمی خورید که طرح آن از عهده هر کسی ساخته نیست

با دیگران: مشکل نخستین فیلم بلند ناصر ضمیری این است که با نگاه فیلم کوتاه ساخته شده یعنی به جای بسط و گسترش دادن موقعیت‌های داستانی، آنها را نیمه کاره رها می‌کند و میانه فیلم را با تصاویری پر می‌کند که شاید به عنوان تصاویر تک زیبا باشند اما در کلیت اثر نقش مثبتی ایفا نمی‌کنند. مشکل بعدی به تدوین فیلم برمی‌گردد. فیلم طوری تدوین شده که بیشتر شبیه به راف کات است. اغلب پلان‌ها انگار از نیمه شروع و در همان نیمه پایان می‌گیرند. همین دو مشکل کافی است تا فیلم نتواند با وجود برخورداری از قصه‌یی که بالقوه می‌تواند جذاب باشد، از ارتباط با تماشاگر باز بماند. پایان فیلم هم در ادامه همان تلقی غلطی است که چند سالی است درباره پایان باز داریم. در حالی که پایان باز محصول سینمای مدرن است و استفاده این‌گونه از آن در فیلمی که روایت سرراست و کلاسیک دارد، تنها نابلدی نویسنده و رفع تکلیف کردن او را می‌رساند.

فصل فراموشی فریبا: بهترین فیلم کارنامه عباس رافعی تا به امروز، متاسفانه به همان مشکل فیلم با دیگران دچار است. یعنی هنگامی که ملات داستان مان برای فیلم بلند سینمایی کم است، مجبوریم برخی موقعیت‌های مشابه را در فیلم چندباره تکرار کنیم و حاصل این تکرار می‌شود دلزدگی تماشاگر و عدم ارتباط او با قصه. نکته بعدی که فیلم از آن به‌شدت لطمه دیده به شخصیت‌پردازی مرتضی و اعضای خانواده‌اش باز می‌گردد. شخصیت‌هایی تک بعدی و کاریکاتوری که به تنهایی قادرند یک فیلم را نابود کنند. فیلم البته حسن‌هایی هم دارد که بزرگ‌ترینش بازی ساره بیات است که سعی دارد از نقش‌هایی که بیشتر متناسب چهره‌اش است فاصله بگیرد. هر چند که چهره‌پردازی بد او تا حدی حاصل این تلاش را کمرنگ کرده است.

رستاخیز: پروژه عظیم احمدرضا درویش به هیچ‌وجه آن چیزی نبود که انتظارش را می‌کشیدیم. رستاخیز حتی ذره‌یی به آثار شبیه خودش اضافه نمی‌کند. بیشتر زمان فیلم صرف خطابه‌هایی شده که هیچ جذابیتی ندارند. حتی نبرد تن به تن در روز عاشورا با پرداخت بد درویش عملا به هدر رفته است. درویش حتی در به تصویر کشیدن هر یک از نبردهای تن به تن، جای دوربین را تغییر نداده و این از کارگردان سکانس حمله هواپیما به ایستگاه قطار در فیلم دوئل بعید است. فیلمنامه رستاخیز با همان رویکرد روز واقعه نوشته شده. یعنی حرکت قهرمان در مسیری که به تدریج به واقعه عاشورا می‌رسد. اما همین رویکرد در روز واقعه با چنان ظرافتی نگاشته شده که مقایسه این دو را نا ممکن می‌سازد. اگر قهرمان بیضایی طی رسیدنش به واقعه عاشورا اتفاقاتی را پشت سرگذاشت که مرحله به مرحله در او تحول ایجاد می‌کردند و از او شخصیت می‌ساختند، قهرمان رستاخیز در این مسیر سر از جاهایی در می‌آورد که هیچ ارتباطی به واقعه اصلی ندارند. مثل ماجرای آن زن مسیحی و نجاتش که کارکردی در فیلم ندارد.

شیار۱۴۳: دومین فیلم خانم آبیار تا حدی موفق به خلق فضای مورد نظرش شده اما برای پر کردن قصه فیلم متوسل به شیوه‌یی از روایت شده که ضرورتی ندارد. یعنی رفت و برگشت‌های زمانی متعدد و دیدن چهره شخصیت‌هایی که دارند داستان را برایمان روایت می‌کنند. ایده‌یی بی‌کارکرد که تنها به درد پرکردن قصه فیلم می‌خورند. ایده‌هایی مثل خواب دیدن آن رزمنده حالا دیگر خیلی کهنه و قدیمی به نظر می‌رسند و مشکلی را از فیلم حل نمی‌کنند. اما بزرگ‌ترین حسرت برای نگارنده به هدر رفتن ایده درخشانی است که کارگردان اثر از فرط ذوق زدگی آن را بر باد می‌دهد. مادر یک شهید بعد از ۲۰ سال استخوان‌های فرزندش را که در پارچه سفید شبیه به یک نوزاد شده‌اند را در آغوش می‌گیرد. صحنه‌یی به غایت زیبا که با کات خوردن به زمان نوزادی شهید و در آغوش گرفته شدن او به بدترین شکل ممکن تاثیرش را از دست می‌دهد و در ذهن نمی‌ماند. مریلا زارعی با بازی درخشانش بزرگ‌ترین نقطه قوت فیلم است و یک تنه بار این همه بی‌قصگی را بر دوش می‌کشد و به احتمال زیاد یکی از بخت‌های مسلم کسب سیمرغ در جشنواره امسال است.

تمشک: ایده به‌شدت جذاب و گیرای فیلم، می‌توانست تمشک را در زمره آثار خوب این جشنواره بد قرار دهد. اما نوع روایت قصه و دادن اطلاعات سوخته به تماشاگر عملا فیلم را از کیفیت انداخته و قصه خوبش را بر باد داده است. داستان تمشک اگر کمی با حوصله‌تر و دقیق‌تر تبدیل به فیلمنامه می‌شد با همین کارگردانی متوسط هم می‌توانست در اکران عمومی فروش خوبی داشته باشد. حیف که سالور و تیم نویسنده‌اش قدرش را ندانستند. وقتی تماشاگر در دقیقه ۲۰ فیلم متوجه ارتباط شخصیت‌ها با یکدیگر شده، نشان دادن چگونگی آغاز این ارتباط در این حجم زیاد که کارکردی هم در فیلم ندارد، تماشاگر را خسته و دلزده می‌کند و نتیجه‌اش به هدر رفتن ایده و داستانی می‌شود که می‌شد بر اساسش یک فیلم بسیار خوب ساخت.

بهمن شیرمحمد



همچنین مشاهده کنید