پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

اتیمولوژی


اتیمولوژی

اما من فقط فیلسوف شفاهی نیستم اگر به گذشته من رجوع کنید آثار مرا خواهید دید سی سال است که فلسفه تاریخ را مطالعه می کنم و مینویسم دهها سال است وقت خود را , فکر خود را , ذکر خود را, متوجه تالیف یک فرهنگ عربی – فارسی کرده ام چاپ این کتاب به خیلی از پرسشها پاسخ خواهد داد

” باید بگویم من از بیست سال پیش همواره به معنی تعاطی کلمات توجه داشته‌ام و می‌خواستم رسیدگی به الفاظ بکنم و پیش از اینکه با هیدگر آشنا شوم این تمنا را داشته‌ام، که البته متفکر آلمانی آن را تأیید کرد.

گذشتن از غربزدگی مستلزم تعاطی کلمات است و گرنه ما که زبانمان ویران است و نسبت به معنی و حقیقت کلام و اسم و مسمی و کلمات، بعد و فاصله زیادی پیدا کرده‌ایم چطور می‌توانیم همه چیز و از جمله گذشته و تفکرگذشته و شرق را طرح کنیم. زبان برای من اصالت دارد و لذا می‌گویم که این زبانست که اقوام را از هم متمایز می‌کند. وقتی زبان ویران شد، تذکر گذشته هم از میان می‌رود و به همین جهت اکنون دیگر تذکر نسبت به گذشته - یعنی یاد حضوری نه یادحصولی نسبت به آن - در میان نیست و فراروی خودهم افقی نمی‌بینم اما وقتی این تذکر نباشد پرسش قلبی و حقیقی هم نمی‌توان کرد“

▪ فرهنگ و زندگی ۱۳۵۰

"اما من فقط فیلسوف شفاهی نیستم . اگر به گذشته من رجوع کنید آثار مرا خواهید دید . سی سال است که فلسفه تاریخ را مطالعه می کنم و مینویسم . دهها سال است وقت خود را ، فکر خود را ، ذکر خود را، متوجه تالیف یک فرهنگ عربی – فارسی کرده ام ...چاپ این کتاب به خیلی از پرسشها پاسخ خواهد داد ....

لطفا بیائید به اطاق کار من تا به بینید فردید شفاهی فقط از طریق زبان و دهان ابراز عقیده نمی کند ، بلکه اوقات خود را مصروف نوشتن و تالیف هم میکند ، آنهم دست تنها . بی یار و یاور .

نوشتن و تالیف فرهنگ لغات عربی – فارسی با این حجم عجیب ، آنهم دست تنها و بدون برخورداری از یک همکاری گروهی ، مشکل است . اما همین جا بگویم که بهیچوجه حاضر نیستم کسی مرا در اینکار یاری دهد . اینکار مختص خود من است . مختص فردید . یک دخالت ولو کوچک میتواند حواس مرا دربدر و پریشان کند . این کشکی است که خودم باید بسابم" .

▪ مصاحبه ۱۳۵۵

”این فرهنگ اشتقاقی، از یک طرف عربیست از یک طرف فارسی، این بی ‌سابقه است، یک کار علمیست، دارم تکمیل می‌کنم، این فرهنگ من می‌خواهم با چند نفر … نمی شود! باید خلاصه‌ای بدست خودم بنویسم، نمیرم یک خدمت بزرگی بکنم. مسأله جهانی است، مسأله مرید و مراد و مرشد و این حرفها نیست، این همه تئوریها هست، از نو خواندم، کار من از نو خواندن مسائل بعد از غربزدگیست ، زبان عربی را از نو خواندم و این زبان عربی را چنان از نو خواندم که مطلب در آخر‌الزمان تاریخ روش می‌شود- برای خودم روشن شده است- و در عین حال اصلا مددی و کمکی است به زبان عربی و ایمان بیشتری به کلام الله مجید پیدا کردن“

▪ مصاحبه ۱۳۶۵

”معلوم است این کاری که بنده انجام می‌دهم تا حدی خیلی به نظر مستعبد می‌آید و غیرقابل قبول و خلاف آمد عادت، ولی این حوالت بنده است با توضیحاتی که بعد در باره زبان خواهم داد و چنانچه در جلسات اول هم عرض کردم وجه تسمیه را و اسم را ارتباط با هم دادم و این طور نیست که کلام الله مجید را بخواهم بگویم عجمی است یا عجمی نیست، نه! عربی بسیار فصیح و پرو صمدانی و در عین حال مسأله‌ای که بنده حوالتم شده است عبارت از این است که از نو بخوانم. حوالت این طور بوده است که ما تقسیم می‌کنیم به سامی و حامی و نژادهای سامی و یا برتر بودن نژاد آریایی بر سامی یا برعکسش. این حرفها نیست، این تقسیمات زبان شناسی مخصوصا در دوره جدید به عقیده من مربوط به دیروز و امروز و فردای مضاعف و غربزدگی مضاعف است، این طور نیست که حالا بنده اگر از این راه (زبانشناسی) رفتم بگویم ان رجل یا بنده نابغه نه! همچه چیزهایی نیست. چقدر انسان همواره کشفیاتی می‌کند یک مجهولاتی را معلوم می‌کند و این مجهول هم برای بنده معلوم شده است و نسبت به این معلوم خودم هم در باب زبان یقیین علمی و علم الیقین و یقیین عینی و ماهوی و عین الیقین هم دارم- یقیین حقیقی مسأله دیگری است – و اینطور نیست که شک و ظن و تردیدی برای من باشد و از این راه است از نوخوانی بنده.

● بحران غربزدگی

▪ اتیمولوژِی و تعریف فلسفه

حالا من میخواهم از فلسفه یک تعریف عام و شامل بدهم و آن عبارت است از "علم انسان به اعیان اشیاء ، با بحث دراعیان اشیاء و پرسش و پاسخ به اعیان اشیاء". مراد من این است که به هر صورت اعیان اشیاء معلوم شود . مطابق این معنی از اعیان، تعریف فلسفه سطحی و غربزده نخواهد بود . این با آن معنی "عینی بودن" متفاوت است . من در این جلسه نکته ای را که برای همه راهنمای خوبی است بیان میکنم ، به کلمه عین و دیدار میروم و اصل آنرا با ابتدای خواندن چند شعر توضیح میکنم . این اصل زبانی را در "فرهنگ مفصل اشتقاقی" خود نوشته ام ، با ابتدای به اشعاری اصل کلمات و از جمله عین و دیدار را بیان میکنم :

ز دیدارت نپوشده است دیدار

ببین دیدار اگر دیدار داری

این بیت تقریبا برایتان معنی ندارد باز اشعاری دیگر بخوانم و برگردم

مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز

که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار

غم نادیدن آن ماه دیدار

مرا در خوابگه بیدار همی خواند{مرا در خوابگه ریزد همی خار}

آن را که چنین لطیف دیدار بود

حقا که براو عشق سزاوار بود

دروغ گفتم لیکن نه ناتوانی گفت

که در نمایش فضلش نداشتم دیدار

صد نشان دارند و محو مطلق اند

صد{چه} نشان بر عین دیدار حق اند

هرکه از دیدار برخوردار شد

این جهان در چشم او مردار شد

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن

در کوی او گدائی بر خسروی گزیدن

چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع و پروانه

تمنای بهشتم نیست چون دیدار میبینم

دیدار می نمائی و پرهیز می کنی

بازار خویش و آتش ما تیز میکنی

پای بست عالم سفلی به علوی کی رسد

هرزه کاری دیگر و دیدار بینی دیگر است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید

این کجا مرتبه چشم جهان بین من است

سیاه گردن و کوتاه پشت و گرد سرین

سیاه شاخ و سیه دیده و نکو دیدار

ملاحظه میکنید کلمه دیدار دو معنی دارد، یکی فعل دیدن است و دیگری آن چیز و صورت دیده شده . دیدار به معنی صورت است، توجه کردید ؟ آنچه امروزبه آن چهره میگویند. هر دو معنی در بیتی است که دیدار در آن آمده است "زدیدارت نپوشیده است دیدار"، اگر چشم دل دارید و بینا هستید، اگر دیدار چشم باطن دارید، صورت حق را، چهره حق را شهود میکنید، درست است؟ پس یک دیداری که در فارسی استعمال میکنیم فعلی است که از ما سر میزند. میگوئیم یک کسی را دیدار کردیم ، یعنی رفتیم به دیدن و دیدار کسی . رفتیم به عیادتش . دیدار در اینجا با رخ هم معنی است که حافظ میگوید:

مرا بکارجهان هرگز التفات نبود

رخ تو در نظرمن چنین خوشش آراست

رفتم به معادل یونانی دیدار، حال آنکه دیدار دو معنی دارد. یکی فعل است و دیگری متعلق دیدار که صورت میشود. این صورت را چهره و به هندی چیترا و سیترا گفته اند ، یعنی آنچه ظاهر است و شاید گوهر و جوهر هم با این کلمه بی نسبت نباشد. گوهر به معنی ظاهر خودبخود است و در زبانهای مختلف به دو معنی است. همچنین در هندی اصلا گوهر به معنی ظاهر است که چهره و چیترا باشد. در اوستا معمولا هر دو کلمه بکار رفته که در پهلوی هم چیتره استعمال شده که به ذات و طبیعت معنی شده است.

چهرگی یعنی ذاتی، اصلش کجا میرود ؟ این کلمه سابقه دراز دارد که همان کلمه "ایده" یونانی است ، همان که میگوئید "اندیشه"، ببینید،{میگوئید}ایده من این است یا میگوئید " تصور" ولی نمیگوئید صورت . در افلاطون ایده میگوئیم و ایده های افلاطون را معمولا ترجمه میکنیم به "مثال" که اصلش کلمه دیگری است که پارادیگما باشد. خود افلاطون گاهی میگوید ایده و گاهی میگوید پارادیگما ، این دومی به معنی مثال است اما اولی به "مثال" ترجمه شده که اشتباه است و معنی درست آن "دیدار" است . "ائیدین"{یونانی} یعنی دیدن ، اصلا کلمه دیدن با ایده که مصدرش میشود ائیدین هم معنی است و هم ریشه. ایده ها یعنی دیدارها . مثال افلاطونی میشود پارادیگما. حال علاوه بر ایده ها در فارسی "اعیان" بکار برده شده است . ایدوس بجای ایده ها هم بکار برده شده است که به معنی نوع است و دیدار و انواع. حالا این نوع کجاست؟ من اگر بخواهم به اصل کلمه ایدوس" eidos" بروم سخن به درازا میکشد. بهر حال "نوع" با "نوسیو" لاتینی و "نوس" یونانی هم معنی است و قریب به معنی ایده است . نوع و نوسیو و نوس و نوتا - که "فصل" عربی هم از همین قسم است - به کلمه نوع تفسیر و تصریح شده است و حال آنکه در افلاطون ایده ها و ایدوس آمده است . در یونانی این کلمه با پیشوند بسیار زیاد استعمال شده است . آنچه در فارسی "نما" شده حتی در زبان ما "ویه" شده مثل مسکویه و سیبویه، این "ویه" ها که در آخر میآورید به معنی گون و مانند بکار میرود . گاهی هم میگوئید خداگونه ! کلمه یونانی فراوان است که به ایدوس تعبیر میکنند. درشیمی اوئید شده است مانند متالوئید یعنی فلز مانند و فلزگونه، اگر به تعبیر دیگر میگفتم میشد فلز دیدار، چون کلمه نمودن به معنی دیدار استعمال شده است . "نمونه" به معنی مثال است ، مثال اشیاء یعنی نمونه های اشیاء، علاوه بر اینکه در یونانی این کلمه فراوان بکار میرود در فارسی هم بصورت نما و مانند و گونه و تعبیرات دیگری بکار رفته است بصورت ترکیبات هم در فارسی آمده است از جمله "اوی ایدوس" که در آن شعر خواندم ،"نکودیدار"، اوی ایدوس یعنی نکو{دیدار} و لطیف دیدار هم گفته شده است . در مقابل "ان ایدوس"یعنی بی دیدار و "دوس ایدوس" یعنی بد دیدار یعنی "دژدیدار" یعنی زشت دیدار. در این بیت فرخی بی دیدار به همین معنی آمده است که امروز میگوئیم بی ریخت. باز هم شعر فرخی را می خوانم که گفته است :

مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز

که باغ تیره شد و زردروی و بی دیدار

بی دیدار یعنی بی ریخت و بد صورت ، ظاهر بد پیدا کرده است. نکو دیدار هم در بیتی دیگر آمده استکه همان "اوی ایدوس" یونانی باشد ، لطیف دیدار هم گفتم.

سیاه گردن و کوتاه پشت و گرد سرین

سیاه شاخ و سیه دیده و نکو دیدار

وصف آهوست . حالا اینجا به معنی دیدن استعمال شده است . میگوید:

دروغ گفتم لیکن نه ناتوانی گفت

که در نمایش فضلش نداشتم دیدار

از مولانا شعری خواندم که معنی اش بینابین است و در حافظ و سعدی کاملا به معنی دیدار آمده است :

چو خلوت در میان آمد نخواهم شمع و پروانه

تمنای بهشتم نیست چون دیدار می بینم

حتی به آیه قرآن رفته که خواندم " کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام"(الرحمن آیه ۲۸)

اگر چشم و دیدار انسان به دیدار صورت حق روشن نشود چشم بسته از این دنیا میرود . پس کلمه دیدار تا افلاطون سابقه دارد و در اوستا کلمه مترادف دارد و اصلا کلمه "وید" و "ویدا" که بنده در آن وارد نمشوم دو معنی دارد که یکی وجدان است به معنی یافتن و علم که باز به معنی دیدار است. حالا من در باب هندی و معانی مختلف ودا و ویدا وارد نمیشوم. توجه کنید وجه که میگوئید؟ عجیب است که این وجه با صورت و ایده هم معنی و هم ریشه است و یبقی وجه ربک......"ائیدین " که گفته شد در ابتدا واو داشته که بعد حذف شده است. "ویدی" که در اوستا آمده با وید هندی یکی است ، معنی آن عبارت است از ایده و آنوقت وید اوستائی میشود ایدوس که گفتم نوع است و ایده و دیدار.

حالا توجه کنید کلمه وزج در فرانسه "ویزاژ" "visage" و در عربی "بصر" و در لاتین "ویسره" و "ویسوس" "visus"هم ریشه است که به معنی دیدن است کلمه "ویزوز" که با "ویسره" است همه به معنی بصر و ابصارات برمیگردند. بنابراین اگر به فارسی بگوئیم یک معنی ایده میشود "وجه" و یکی دیگر میشود دیدارو الفاظ دیگری هم معنی دیدار وجود دارد چون انتوئیسیون " intuition". تئوری و نظر{هم} که با چشم و رویت هم ریشه است ، اینها یکی دوتا نیستند . مثلا کلمه "روپه" به سانسکریت با روی هم ریشه است که رخ شده و حافظ همین دیدار را به رخ تعبیر کرده است. من این معانی را گفتم و یک کلمه است که ما فراموش کرده ایم که همان "عین" است یعنی چشم و رویت که در زبان و ادبیات اسلامی ما و حتی در حافظ عین به معنی دیدار استعمال شده است .

تعریفی که از فلسفه میشود بحث در اعیان اشیاءاست ، یعنی علم به اعیان و دیدارهای اشیاء به اعتباری صورت و چیتره اشیاء ، صورت اشیاء عبارت است از ذات اشیاء . منتهی صورت دو معنی دارد : صورت ظاهر و صورت باطن . حالا این هم جهت دارد ، چنانچه دیدار هم دو معنی دارد دیدار ظاهر و دیدار باطن که چهره باشد . در اینجا علم به اعیان اشیاء که میگویم عبارت است از علم به دیدارهای اشیاء ، علم به مثل اشیاء ، "مثل" اشیاء عبارت است از ماهیات اشیاء . در افلاطون ماهیات و مثل اشیاء بنیاد وجود اشیاء است. آنچه اشیاء به آن شیء اند دیدارشان است ، رخ و مثالشان است که نوعشان باشد ، طباع اصلی و تیپ اشیاء است. به عبارت اخری انواع است و ارباب انواع . این ارباب انواع میشود "ارکتیپ" که همان دیدارهای اصلی است در ارسطو و افلاطون . این انواع که دیدار آنها در نظر ارسطو در ضمن همه اشیاء است در افلاطون متعالی از اشیاء است، آنچه اصالت دارد دیدار متعالی ماست و ما فقط نسبتی با آن داریم و حالا در ارسطو این صور و ماهیت که ثابت است در ضمن دیدار ماست ، در این دنیا وجود ما اصالت دارد ، حال آنکه این دنیا در نزد افلاطون منشاء اثر نیست و اصالت ندارد . ما کثرات عدمی اصالت نداریم . این از بحثهای اساسی اصالت وجود و ماهیت است.