پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

سنت پساساختارگرایی


سنت پساساختارگرایی

دیگر پساساختارگرایان یعنی فوکو و لاکان نیز اهمیت بسیاری دارند اما به جهت آن که متاسفانه مباحث آنها با پایان نامه ام مرتبط نیست از صحبت درباره ی آنها خودداری می کنم

● فلسفه ی پساساختارگرایی

دیگر پساساختارگرایان یعنی فوکو و لاکان نیز اهمیت بسیاری دارند اما به جهت آن که متاسفانه مباحث آنها با پایان نامه ام مرتبط نیست از صحبت درباره ی آنها خودداری می کنم. پس از صحبت درباره ی پساساختارگرایان به بحث درباره ی جامعه شناسان تفسیری بخصوص وبر و پدیدارشناسی ِ برگر و لاکمن خواهم پرداخت و پس از آن به مباحث قدرت در اندیشه بوردیو می پردازیم و در نهایت از مباحث نظری خارج شده و به سمت مباحث روش شناسی مردمنگارانه و تحلیل گفتگو نزدیک خواهیم شد.

● پیش زمینه های سنت پساساختارگرایی: فلسفه متافیزیک

فلسفه ی متافیزیکی را می توان به عنوان پیش زمینه ی تفکر پساساختارگرایی قلمداد کرد. بر مبنای این فلسفه که مخالف جدی سنت ِ تجربه گرایی است و ریشه در اندیشه افلاطون، اسپینوزا و بخصوص هگل دارد، « تجربه » زمانی به عنوان داده ی حسی معنادار تلقی می شود که بتوان آن را در چهارچوب معنایی و زبانی خاصی جایگذاری کرد. در واقع ما بطور پیشینی دارای چهارچوب معنایی و زبانی ای هستیم که خود را بر هر داده ی تجربی تازه ای تحمیل می کند و آن داده ی تجربی در درون این نظام معنایی ِ پیشینی قابل درک است. (هارلند، ١٣٨٠، ١٠٥- ١٠٦)، برای مثال وقتی شما با شیئی برخورد می کنید که دارای یک تنه چوبی و شاخه ها و برگهایی سبز رنگ است، آن را به عنوان درخت تشخیص می دهید، در واقع این داده های تجربی به خودی ِ خود معنایی ندارند بلکه وقتی در چهارچوب معنایی و زبانی شما قرار می گیرند، معنای « درخت » را پیدا می کند، و از سایر چیزها همچون سنگ، گوسفند و گیاه متمایز می شوند. از این نظر برخلاف نظر تجربه گرایان اولیه که انسان را لوح سفیدی می پنداشتند که شناخت او به تمامی وابسته به تجربه های بیرونی است، و بعضا از درهم آمیزی این تجربه های بیرونی است که به شناخت تازه ای دست می یابد... این نظام معنایی و پیشینی موجود در زبان آدمی است که امکانات شناخت را فراهم می کند. از این نظر اندیشه ی آدمی و امکانات شناخت او به تمامی وابسته به چهارچوب زبانی اوست.

از این منظر دانستن، یعنی تجربه آن دسته از داده های حسی که امکان اندیشیدن به آنها در قالب واحدهای کلامی وجود دارد. (همان، ١٠٦)، بدین ترتیب می توان گفت که از منظر فیلسوفان متافیزیک نظام های ایده ها « خودشان می اندیشند » و فقط از ذهن ما می گذرند و یا به ذهن ما راه می یابند. از نظر آنها خود فردی هرگز به واقع بنیادی و خودکفا نیست؛ بلکه همیشه قبل از آن که آفریننده باشد به گونه ای اجتماعی آفریده می شود و قبل از آن که آزاد باشد تحت جبری اجتماعی قرار دارد. (همان، ١١٠)، از این جهت فیلسوفان متافیزیک « ایده های ابژکتیو » را به جایگاه نخست می برند و آن را مقدم بر چیزهای مادی (ابژکتیو) و هم چنین ایده های ذهنی (سوبژکتیو) جای می دهند. (همان، ١٠٨)

البته در برابر موضع ِ « ایده های ابژکتیو » فیلسوفان متافیزیک، فیلسوفان « من‎گرا » همچون دکارت، کانت و هوسرل قرار می گیرند که آنها از یک طرف و از سویی همجهت با فیلسوفان متافیزیکی به مقابله با سنت تجربه گرایی می پردازند و معتقدند که ما هرگز داده های حسی تفسیر نشده را نمی شناسیم، تجربه ما فقط زمانی برایمان ملموس است که از درون صافی نظامی از ایده های ذاتی (دکارت)، یا مقوله های پیشین (کانت) یا افق های فرافکن شده (هوسرل) گذشته باشد. (همان، ١٠٧)

و از سویی دیگر از این نظر با فیلسوفان متافیزیک مخالفند که معتقدند هدف ِ مخالفت با تجربه گرایی، بازشناسی انسان به مثابه سوژه ی شناخت است. از دید فیلسوف من گرا مطمئن ترین و قطعی ترین حالت تجربه حالتی است که بیشترین نزدیکی را به درون دارد. بدین ترتیب دکارت، کانت و هوسرل همه جایی برای اراده آزاد فردی در دیدگاه فلسفی شان باز گذاشتند. (همان، ١٠٧)

بهرحال نزدیکی رابطه بین ایده آلیسم ابژکتیو ِ فیلسوفان متافیزیک و سنت پساساختارگرایی را می توان در روایت اف، اچ برادلی فیلسوف هگلی انگلیسی مشاهده کرد: « کودک ... به جهان زنده ... پا می گذارد... او هیچ تصوری از خود مجزایش ندارد؛ همراه با جهانش رشد می کند، ذهنش پر می شود و به خود نظام می دهد؛ و وقتی می تواند خود را از آن جهان جدا کند و خود را جدای از آن بشناسد، آن زمان، خود او، ابژه ی خودآگاهی او ، به موجب وجود دیگران درک می شود، تحت تاثیر قرار می گیرد و شخصیت می یابد. ذره ذره محتویان آن به طور ضمنی نشانگر ارتباط اجتماعی است. او یاد می گیرد، و یا شاید قبلا یاد گرفته است سخن بگوید، و این جاست که او میراث مشترک قوم خود را، زبان قوم را از آن خود می کند، و این زبان، زبانی که دیگران نیز با آن سخن می گویند ایده ها و احساسات قوم را به درون ذهن او جاری می کند. طوری که به گونه ای محو ناشدنی در ذهن او نقش می بندد و در فضای نمونه وار ِ رسوم همگانی رشد می کند... روح درون او با زندگی همگانی ساختار می یابد و سرشار می شود، آن را جذب می کند، از آن مایه می گیرد و به موجب آن شکل می گیرد، زندگی یکی است و همان زندگی همگانی است. (همان، ١١٠)

۲) F. H. Bradley, ۱۹۶۲, Ethical Studies (oxford: oxford University Press), ۱۷۱

مهمترین تفاوت فیلسوفان متافیزیک با فیلسوفان پساساختارگرا آن است که سنت متافیزیکی نسبت به دیگر سنت های فلسفی بیشتر جهت گیری روحانی داشته است، زیرا در این سنت ِ فلسفی مفهوم خدا یا روح دقیقا مفهومی ذهنی است که بیرون از ذهن سوبژکتیو فرد قرار دارد. اما پساساختارگرایان هیچ نوع تعلق مذهبی را از خود نشان نمی دهند. (همان، ١١٢)

علیرضا عزیزی

http://social-me.blogfa.com/