سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
در ستایش زندگی
فیلم «یه حبه قند» فیلمی است در ستایش زندگی، همین زندگی که گاهی آن را جای دیگری جستوجو میکنیم. زندگیای که گاه در هجوم تاریکی، یأس و نومیدی از یادمان میرود، زندهایم بدون اینکه زندگی کنیم.
من معتقدم ما همان طور که انسان ایرانی، عقل ایرانی و سیاست ایرانی داریم، زندگی ایرانی هم داریم، شادی و غم ایرانی که دو رکن مهم زندگی هستند با شادی و غم دیگر ابنای بشر روی این کره خاکی متفاوت است. ای بسا بسیاری از بحرانهای روانی و هویتی ما ناشی از این باشد که ما زندگی خودمان را نمیزییم. فیلم «یه حبه قند» زندگی را به یاد ما میآورد که قرار بوده سر طاقچه عادت از یادمان نرود، ولی متاسفانه رفته است. همین جاست که میتوانیم بگوییم بخش عظیمی از تاثیر فیلم مرهون حس نوستالژیکی است که ما نسبت به این نوع از زندگی داریم. زندگیای که در هجوم مدرنیته عقب نشسته و اندک اندک میرود که در کلونیهای کوچک تبدیل به آیین بشود.
سالهاست در فضای ادبیات داستانی ایران این سوال مطرح میشود که آیا ما داستان ایرانی داریم و اگر داریم این نوع داستان چه ویژگیهایی دارد. احتمالا این بحث درخصوص سینمای ایران هم مطرح شده و همچنان میشود. راستش اگر قرار بود من یک فیلم ایرانی انتخاب کنم، فیلم «یه حبه قند» را انتخاب میکردم. فیلمی که در آن روح قوم ایرانی موج میزند. قومی که اساسا خواهان زندگی است و مرگ را به عنوان همزاد زندگی نکوهش نمیکند و نادیده نمیگیرد، زیر سایهاش نمیخزد و زندگی را نابود نمیکند. اگر قرار باشد در میراث فرهنگی ما رد این نگاه را پی بگیریم بیش از همه باید به خیام و حافظ رجوع کنیم. دو رندی که پیچ و خم و زیر و بم روان ایرانی را میشناختند و آثارشان تجلیگاه آن است. در فیلم «یه حبه قند» زندگی حتی درون تابوت مرگ همهجا خوش کرده است.
آنجا که تابوت بر سر دست وارد خانه میشود و ما انواع خوراکیها را درون آن میبینیم و آنجا که بعد از مرگ دایی و شور و شیون زنان خانه دختربچهای که تجسم زندگی است، خودش را در آینه برانداز میکند و دستی بر سر و مویش میکشد و آنجا که دختر و پسر جوان خانواده که دوقلوها را در آغوش گرفتهاند، دلبرانه با هم گفتوگو میکنند و این در حالی است که اهالی خانه به قبرستان رفتهاند تا دایی را به خاک بسپارند. در نزد قوم ایرانی زندگی در همزیستیاش با مرگ به او باج نمیدهد. به او همان قدر سهم میدهد که حقش است نه آنقدر که هیبت ترسناکش ایجاب میکند. اینجاست که میگوییم «یه حبه قند» در این زمانه بیهایوهوی لالپرست به یادمان میآورد مثل آن دختربچه توی فیلم از جایمان بلند شویم، خودمان را در آینه زندگی برانداز کنیم، دستی به سرورویمان بکشیم و به زندگی سلامی دوباره کنیم و نگذاریم خاک یأس بر سرورویمان بنشیند.
علاوه بر این فیلم «یه حبه قند» به ما میگوید این خانه، خانه ماست و اگر نیاز به مرمت دارد که دارد- کدام خانه دیرپایی است که نیاز به مرمت نداشته باشد- باید خودمان این خانه را مرمت کنیم البته که شاهرخ نمیتواند این خانه را مرمت کند. او این خانه را پشت سر گذاشته و اصولا در دنیای دیگری قرار دارد. این قاسم است که همه سوراخسمبههای آن را میداند، او در این خانه زیسته، دل در گرو این خانه دارد. او درد را میداند و فروریختگیها و فرسودگیها را میشناسد.
داستان فیلم «یه حبه قند»، داستان موقعیت است. این فیلم از آن دست فیلمهای پرکنشی نیست که چپ و راست مخاطب را با حوادث گوناگون سرگرم کند. از آن نوع فیلمهایی است که بر یک موقعیت مکث میکند. میرکریمی نشان داده این نوع داستان را میشناسد. چنان که داستان فیلم به همین سادگی نیز داستان موقعیت بود. در این نوع داستان حرکت از سطح مدام به عمق میرود. به عبارتی در زیرلایه رویی داستان لایه معنایی قرار دارد که پرداخت آن شناخت و ورزیدگی میخواهد. در قصه فیلم «یه حبه قند» در پس خنده و شوخیها، قهر و آشتیها، مجلسها و آیینها قصه دلهره و اضطراب یک انتخاب و یک تصمیم نهفته است- همین جاست که اثر به یک متن اگزیستانسیالیستی نزدیک میشود- و جالب اینکه فقط پسند نیست که باید انتخاب کند و تصمیم بگیرد، بلکه تقریبا همه اعضای خانواده هستند که باید انتخاب کنند و همینجاست که آدمها آرامآرام از موقعیت الف به موقعیت ب میرسند. در آن چاشتخوران نهایی نهتنها مادر و پسند بلکه همه اهل خانه دیگر آن آدمهای اول فیلم نیستند. به نظرم نشان دادن این حرکت نامریی، بطئی و کند در داستان و فیلم موقعیت بسیار مشکل است.
به همین دلیل پرداختن به جزییات بسیار اهمیت دارد؛ جزییاتی که هرکدام دالی هستند برای ساختن آن مدلول و معنای اصلی فیلم که همان داستان انتخاب است. به عبارتی، کارگردان در فیلم «یه حبه قند» با جزییپردازیهای بسیار و بجا نهتنها ریتم فیلم را فرو نگذاشته، بلکه از طریق همین جزییات فضا را ساخته و داستان را پیش برده است.
نکته قابل توجه دیگر در فیلم «یه حبه قند» ساختن مقبول فضاها و موقعیتهای زنانه است؛ فضاهایی سرشار از خنده و شوخی، طعنه و لعن، اشک و آه، قهر و آشتی و سکوت و پنهانکاری. این فضاها آنقدر واقعگرایانه ساخته شدهاند که هر بینندهای را به تحسین وامیدارند. این زنها میتوانند خواهران، مادران، خالهها و عمهها و مادربزرگهای هرکدام از ما باشند. آنها همان دلمشغولیهای معمول زنهای معمولی را دارند، اما خالی و تهی نیستند. میتوانند گاهی از داخل جورابشان بسته اسکناسی دربیاورند و به مادر بیوه و دستتنگی بدهند که میخواهد تهتغاریاش را شوهر بدهد. اینها همان زنهایی هستند که قرار نیست ویژه باشند. قلمبه و سلمبه حرف بزنند. حق مردهایشان را کف دستشان بگذارند و از خاطرات دانشگاهشان حرف بزنند. زنهایی که معمولا ما در داستان و سینمای ایران میبینیم.
بلقیس سلیمانی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست