چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا

آشیانه سراب ها


آشیانه سراب ها

نگاهی به فیلم «بشارت به شهروند هزاره سوم»

در سینمای ایران کمتر اتفاق می‌افتد فیلمساز یا فیلمی از تاثیر موج‌ها و پدیده‌های فراگیر سینمایی برکنار بماند و فارغ از آنچه «مد» است و آنچه مورد پسند قرار گرفته، راه خودش را برود و حرف خودش را بزند. به همین دلیل است که وقتی موج فیلم‌های کمدی فراگیر می‌شود حتی فیلمسازان جدی و واقع‌گرایی که نگاه اجتماعی دارند هم سراغ ساخت کمدی‌های مد روز رفتند (مثلا فرزاد موتمن با «پوپک و مش ماشالله» و پرویز شهبازی که فیلمنامه‌نویس و تهیه‌کننده «هر چی خدا بخواد» بود)، وقتی آثار معناگرا و دفاع مقدسی توی بورس هستند حتی کمدی‌سازهای تجاری هم ناگهان به سوی معنویت متمایل می‌شوند (آرش معیریان با فیلم آنکه دریا می‌رود) و وقتی چند فیلم ایرانی در جشنواره‌های بین‌المللی با موفقیت به نمایش درمی‌آیند همه تصمیم می‌گیرند فیلم جشنواره‌پسند بسازند. تازه غیر از مواردی است که بوی بودجه‌های هنگفت دولتی به مشام می‌رسد و ناگهان عده زیادی از فیلمسازان از هر طیف و دسته‌ای و با هر سابقه و سلیقه‌ای عزم‌شان را جزم می‌کنند که مثلا فیلم تاریخی مذهبی بسازند یا زندگی یکی از شخصیت‌های بزرگ تاریخی یا دینی را سریال کنند.

با این حال هنوز بعضی از فیلمسازان بی‌آنکه تحت‌تاثیر مدهای اجتماعی و سینمایی قرار بگیرند و هر لحظه با تغییر مسیر باد، جهت حرکتشان را عوض کنند، این اعتمادبه‌نفس را دارند که روی پای خودشان بایستند و فیلم دلخواهشان را بر اساس دغدغه‌های واقعی و شخصی‌شان بسازند. حکایت محمدهادی کریمی و فیلم اخیرش «بشارت به شهروند ‌هزاره‌سوم» هم همین است؛ فیلمی که فارغ از موج‌های سینمایی و بدون توجه به پسند مدیران دولتی و سفارش‌دهنده‌های ریز و درشت ساخته شده و صرفا بازتابی از افکار و احساسات فیلمساز است و دقیقا به همین دلیل گذشته از همه ضعف‌ها و اشکال‌های احتمالی‌اش فیلم قابل‌ احترامی است.

داستان فیلم درباره خانم معلمی است که تحصیلات حوزوی دارد و از سوی مدیر یکی از دبیرستان‌های دخترانه برای گفت‌وگو با بچه‌هایی دعوت می‌شود که به طرز مرموزی یکی پس از دیگری خودکشی می‌کنند. گفته می‌شود مرگ ناگهانی بچه‌های این مدرسه با موضوع شیطان‌پرستی در ارتباط است، اما هیچ‌کس نمی‌داند که ماجرا دقیقا چیست. خانم معلم در مواجهه با یک کلاس دختر نوجوان که سری پرشور دارند سعی می‌کند آنها را از گرایش به افکار شیطانی باز دارد، اما هرچه پیش‌تر می‌رود، بیشتر متوجه می‌شود که موضوع بیخ دارد و مشکل به این سادگی قابل حل نیست. نقطه قوت بشارت... و تفاوت عمده‌اش با انبوه فیلم‌هایی که با محوریت یک مصلح اجتماعی یا اخلاقی ساخته شده‌اند در همین است؛ در نشان‌دادن ضعف و ناتوانی کسی که قرار است حل‌کننده تمام مشکلات باشد و دخترهای فریب‌خورده را به ساحل نجات برساند. مینو (هنگامه قاضیانی) نه ابرانسان است و نه استعداد خاصی برای فهم همه‌چیز و کنترل همه‌کس دارد. درست برخلاف مصلحان دینی و اجتماعی فیلم‌های ایرانی، بزرگ‌ترین اشتباه را می‌کند و خود سرگشته‌ترین آدم کلاس است. چنان‌که در صحنه‌ای استادش به او یادآوری می‌کند که چرا به جای حرف‌زدن درباره شیطان، از خدا نگفتی؟

مینو مسیرش را اشتباه انتخاب کرده و از این جهت هیچ تفاوتی با سایر اطرافیانش ندارد؛ چه با دخترهای آسیب‌پذیر و زودباور مدرسه و چه با شوهر کج‌خلق و ناامیدش که با از دست‌دادن میز ریاست دچار افسردگی شده و در کنج اتاق‌خواب سنگر گرفته است. آنچه حساب او را از دیگران جدا می‌کند، توانایی‌اش برای تشخیص و پذیرش اشتباهش است و امید کوچکی که مثل یک جوانه گندم در گوشه دلش می‌پروراند و سبز نگه می‌دارد. به همین دلیل وقتی متوجه اشتباهش شد مسیرش را عوض می‌کند. در نهایت هم فقط او از مخمصه جان به‌در می‌برد و فرزندی را که آن همه منتظرش بود مثل یک هدیه برای جبران صبر و پایداری‌اش در آغوش می‌گیرد. فیلم روی محدودیت‌های طبیعی انسان تاکید می‌کند و اشتباه را به‌عنوان جزو جدایی‌ناپذیر هر حرکت انسانی، از لغزشی نابخشودنی به سطح واقعیتی قابل‌قبول می‌رساند. کسانی که هیچ تصوری درباره خطاپذیربودن دانسته‌ها و روش‌هایشان ندارند در نهایت محکوم به درماندگی و شکست می‌شوند؛ مثل افسر آگاهی (با بازی حمید فرخ‌نژاد) که حتی در پایان داستان و وقتی تقریبا همه چیز از دست رفته هم نمی‌داند کجای کارش اشتباه بوده و مدیر مدرسه (با بازی نیکی کریمی) که از مدیریت بحران فقط محکم نرده پنجره‌ها را بلد است و اندودکردن شیشه‌ها را.

مضمون اصلی بشارت... امید است. اینکه هر انسانی در هر کجای زندگی‌اش که باشد و هر مسیری که پیموده باشد حق دارد از «فرصت دوباره» بهره‌مند باشد. به دنیاآمدن نوزادی که مینو سال‌ها انتظار آمدنش را کشیده نمادی از همین فرصت دوباره است و این واقعیت امیدبخش در دلش پنهان است که خداوند با همه بدکاری‌ها و اشتباه‌های انسان، باز هم به آفریده خودش اعتماد می‌کند و فرصت زیستن را به او می‌دهد. کسانی که موضوع فیلم را به شیطان‌پرستی تقلیل داده‌اند باید خود پاسخگوی ناتوانی‌شان در فهم مضمونی چنین آشکار باشند، اما قدر مسلم این است که موضوع بشارت... می‌توانست اعتیاد به موادمخدر یا افسردگی یا هر عارضه بحران‌ساز اجتماعی دیگری باشد و حتی در آن صورت هم مضمون و ساختار فیلم دست‌نخورده باقی می‌ماند. شیطان‌پرستی صرفا بهانه‌ای است که بحران در فیلم شکل بگیرد و بستری برای طرح موضوع‌هایی مثل خطا و بازگشت و امید باشد. چنان‌که مظاهر بصری شیطان‌پرستی در کل فیلم به چند پلان گذرا و نمادهایی اولیه از فرقه‌های شیطان‌پرست محدود می‌شود و کارگردان نخواسته با استفاده از جذابیت‌های کاذب این موضوع، چند بلیت بیشتر بفروشد. در عوض بخش مهمی از انرژی و تمرکز فیلم صرف بررسی و نقد نظام آموزشی کنونی می‌شود و ساختار ناکارآمد مدرسه‌ها که گردانندگان‌شان جز ‌درصد کنکور به چیزی اهمیت نمی‌دهند و هنوز به سبک قرون وسطا کیف و جیب دانش‌آموزان را جست‌وجو می‌کنند. عجیب نیست که آموزش‌وپرورش به این فیلم روی خوش نشان نداد و تصویر ارایه‌شده در آن را برنتابید. در یک صحنه در اواخر فیلم، مدیر مدرسه که همه هم‌وغمش صرف بستن فضای مدرسه و اسپری زدن به شیشه پنجره‌ها شده، با استیصال اعتراف می‌کند که دیگر کاری از دستش برنمی‌آید و هر کاری می‌توانسته انجام داده است. اما ضمنا حیرت‌‌زده است که چرا تمهیدهایش به جایی نرسیده و اوضاع درست نشده است.

فیلم با نگاهی خوددار و بدون مرثیه سردادن و هیاهو، هشدار می‌دهد که نوجوان‌های جامعه امروز تا چه اندازه آسیب‌پذیر و بی‌دفاع هستند. تهی‌بودن ریشه‌های فکری آنان (که بهترین سال‌های عمرشان به جای تفکر و آموختن و تحلیل، صرف بالاتربردن‌ درصد کنکور می‌شود) باعث شده هر دعوت سست و بی‌پایه‌ای را بپذیرند و هر تفکر پوچی در ذهنشان جای بگیرد. بحث‌هایی که در کلاس بین مینو و شاگردانش درمی‌گیرد؛ به وضوح ثابت می‌کند که این بچه‌ها شناختی از سنت‌های دینی و فرهنگی جامعه خودشان ندارند و به همین دلیل در برابر هر هجمه‌ای آسیب‌پذیر و منفعل‌ هستند. جالب است که همین بچه‌ها (به روایت معلم قبلی‌شان) درس «دین و زندگی» را در کنکور بالای ۹۰‌درصد زده‌اند و معلم دینی‌شان گیج و مبهوت است که چرا جای او را به مینو داده‌اند.

گذشته از جنبه‌های مضمونی و محتوایی، بشارت... ساختار سینمایی قابل‌قبولی دارد. خوش‌ریتم است و کیفیت بصری بالایش نشان از پختگی و تسلط کارگردان دارد. شاید کار بیشتر روی جزییات فیلمنامه و دیالوگ‌ها می‌توانست روایت تصویری فیلم را تکمیل کند. از نمودهای این کیفیت بصری، نوع استفاده کارگردان از رنگ‌ها و گیاهان و میوه‌ها به‌عنوان نمادهای مفهومی است؛ مثل سکانس‌هایی که مینو در خانه دم‌نوش آماده می‌کند و میوه‌ها را در ظرف می‌چیند که تمثیلی از امید به زندگی است، آن هم در خانه‌ای که افسردگی و رخوت از در و دیوارش بالا می‌رود. همچنین حضور شوهر مینو در خانه که اغلب ساعت‌های روز را در اتاق‌خواب می‌گذراند، با چشم‌بند سیاهی بر چشم که او را به شمایلی از یک اعدامی که آماده مرگ می‌شود، تبدیل می‌کند.

شاهین شجری‌کهن

منتقد سینما