یکشنبه, ۳ فروردین, ۱۴۰۴ / 23 March, 2025
مجله ویستا

مارتین هایدگر انکشاف هستی دازاین در پدیدارشناسی هرمنوتیکی


مارتین هایدگر انکشاف هستی دازاین در پدیدارشناسی هرمنوتیکی

هایدگر از جمله مهمترین و شاید از تاثیرگذارترین فیلسوفان سده بیستم و سراسر نظام فلسفی غرب به شمار می رود اندیشه های هایدگر متاثر از رسالات پولس قدیس, آگوستین, مایستر اکهارت, کی یرکگور, دیلتای, نیچه و بویژه ادموند هوسرل بوده است

[[ تفاوت اصلی حقیقت در معنای افلاطونی و حقیقت به معنای هایدگری- یونانی در این است که حقیقت افلاطونی در تقابل با خطا، کذب و نظایر آن مطرح می‌شود اما حقیقت به معنای هایدگری در تقابل با حجاب، پوشیدگی، ناپیدایی و ناهویدا بودن قرار می‌گیرد

برای شناخت دازاین نمی‌توانیم به نظریات علمی مرسوم که بنا به گفته هایدگر “در جهان بودن” را فراموش می‌کنند متوسل شویم. پس باید به بیان هوسرلی از هر نوع معرفت و دانشی عزل نظر کنیم تا به درک بی‌واسطه برسیم

هایدگر از جمله مهمترین و شاید از تاثیرگذارترین فیلسوفان سده بیستم و سراسر نظام فلسفی غرب به شمار می‌رود. اندیشه‌های هایدگر متاثر از رسالات پولس قدیس، آگوستین، مایستر اکهارت، کی یرکگور، دیلتای، نیچه و بویژه ادموند هوسرل بوده است. آموزه‌های هوسرل در کتاب “پژوهش‌های منطقی” به علت گرایش‌های کلاسیک آن فکر هایدگر را به خود مشغول داشت.

هوسرل در حوزه پدیدارشناسی مدعی بود که روان آدمی یک پدیده یا عین ماهوی نیست بلکه بیشتر به کنش افشاگرانه یا به گفته خودش به حیث التفاتی مربوط می‌شود. بدین معنا که هوسرل نه تنها به محتوا و موضوع افشاگری بلکه به شیوه برخورد با آنچه افشا می‌شود متوجه بود. افزون بر این هوسرل مدعی بود که موضوع اصلی فلسفه ذهنیت نیست، بلکه خود پدیده‌ها هستند و به همین جهت روش توصیفی را در بیان و آشکارگی امور از حیث ماهیاتشان مطرح کرد. با این حال هایدگر نظرات بعدی هوسرل را درباره “شعور استعلایی و ناب” نپذیرفت بلکه رویکرد اولیه او را به حیث تاریخی وجود و ذهنیت با پدیدارشناسی وجود خود سازگار می‌دانست و به همین دلیل توجه خاص او به پدیدارشناسی هوسرل بود که در سالهای آغازین تفکر فلسفی‌اش یعنی در دهه ۱۹۲۰ به رساله‌های ارسطویی توجه خاصی نشان داد. هایدگر مدعی بود که رسالات ارسطو بدون آنکه تاثیر ذهنیت را نادیده انگارد گونه‌ای پدیدارشناسی زندگانی روزمره را در خود نهفته دارد.

او نظریه ارسطو در مورد حقیقت را در سه گستره مورد بحث قرار داد و گفت:‌تمام پدیده‌ها و امور دارای ماهیتی انکشافی و آشکارکنندگی هستند. روان آدمی نیز به گونه‌ای دارای همین رویکرد و کنش است اما انسانها می‌توانند از طریق کلام و بیان گفتاری و یا عملی آنها را مطرح سازند. هایدگر در اینجا اضافه کرد که این انکشاف بیانی در گونه‌ای حرکت صورت می‌گیرد که او آن را “زمان‌مندی” یا به اصطلاح پیشینیان ما “کون فی الزمان” نامید. به نظر وی این عامل ماهیت اصلی انسان را تشکیل می‌دهد و همین برداشت هایدگر از مفهوم زمان بود که در کتاب معروف و شاید مهمترین کتابش “هستی و زمان” راه یافت. نگاه هایدگر به هستی پیوسته در همه آثار وی نمود دارد. هایدگر بر این ادعا تاکید داشت که فلسفه غرب به طور کلی حقیقت هستی به معنای عام و ماهیت انسان به معنای خاص آن را درست نفهمیده و از آن برداشت‌ها و تعبیرهای نادرستی داشته است.

هایدگر تمام زندگانی فلسفی خود را در راه اصلاح چنین اشتباهی صرف کرد. به نظر وی انسان و هستی با هم ارتباطی تنگاتنگ دارند. انسان بودن عبارت است از انکشاف و درک وجود یا هستی از حیث وجود به همین اعتبار هستی یک شیء تنها در گستره تجربه آدمی است که حضوری معنادار پیدا می‌کند. فهم درست و یا نادرست وجود انسان خود متضمن فهم درست و نادرست وجود امور دیگر است. در چنین چارچوبی انسان بودن یا هستی انسان عبارت است از آن چیزی که هایدگر آن را با واژه “دازاین” )Dasein( بیان می‌کند. در توضیح بیشتر این واژه دازاین باید گفت: روزگاری مارک تواین شکوه داد که کلمات آلمانی به هر معنایی به کار می‌روند. واقعا da نیز یکی از آنهاست.این کلمه هم به معنای “آنجا” و هم “اینجا”ست و نیز هم در معنای “سپس” و هم “از آن هنگام” به کار می‌رود. اما وقتی در کنار “Sein” قرار می‌گیرد واژه Dasein را تشکیل می‌دهد که در معنای آنجا، اینجا، همین‌جا و همان‌جا بودن است. گاهی نیز به معنای در دسترس بودن است. در قرن هفدهم در معنای حضور و فراپیشی به کار می‌رفت. درسده هجدهم Dasein به معنای وجود یا تقرر و ظهور به کار برده می شد و شاعران آن را به معنای حیات و زندگانی به کار می‌بردند. در محاورات روزانه هم به معنای وجود و حیات افراد انسان بود. هایدگر در سخنرانی‌های اولیه خود واژهLeben ‌ را در معنای زندگانی به کار می‌برد اما در کتاب “هستی و زمان”‌واژه Dasein را به دو معنی به کار برده است:

۱‌) هستی انسان‌ها

۲) موجود یا انسانی که از این گونه هستی برخوردار است.

او گاهی از “دازاین جهان”‌سخن می‌گوید. در پاره‌ای از سخنرانی‌هایش نیز با گذاشتن این واژه در کنار انسان اصطلاح دازاین انسانی )menschliche dasein( را به‌کار می‌برد. هر چند پاره‌ای از پژوهندگان دازاین را به معنای انسان دانسته‌اند، اما هایدگر صریحا می‌گوید دازاین انسان نیست بلکه عبارت است از مناسبتی با هستی که انسان آن را به دست می‌آورد و یا ممکن است آن را از کف بدهد. دازاین میان انسان و خدایان قراردارد و صرفا مراد انسان نیست. دازاین به خاطر هستی وجود می‌یابد زیرا که خود پاسدار هستی است. ما می‌پرسیم “انسان کیست؟” اما هیچ‌گاه نمی‌پرسیم “دازاین کیست؟” زیرا که دازاین مفهومی غیرشخصی دارد. دازاین وجودی است که در انکشاف و فهم هستی خود را معنا می‌کند. دازاین هنگامی که ظهور یافت و فراپیش آمد، اگزیستانس )existenz( می‌شود. هستی دازاین واجد کیفیتی انکشافی است اما این انکشاف در گستره‌ای کرانمند تحقق می‌یابد. هایدگر واژه یونانی aletheia را در توضیح همین انکشاف یا آشکارشدگی وجودبیان می‌کند. او همچنین مسامحتا از همین واژه در روشن ساختن مقصود خود از حقیقت وجود یا هستی سخن می‌گوید. تفاوت اصلی حقیقت در معنای افلاطونی و حقیقت به معنای هایدگری- یونانی در این است که حقیقت افلاطونی در تقابل با خطا، کذب و نظایر آن مطرح می‌شود اما حقیقت به معنای هایدگری در تقابل با حجاب، پوشیدگی، ناپیدایی و ناهویدا بودن قرار می‌گیرد. بنابراین اگر دازاین را به معنای وجودی که هستی‌اش در انکشاف و فهم وجود خلاصه می‌شوددر نظر بگیریم در این صورت در گوهر و ماهیت وجود مفهوم حقیقت به معنای aletheia نهفته است.

همان‌طور که گفتیم هایدگر در “هستی و زمان”‌هستی را با زمان پیوند می‌دهد و معتقد است که هستی در سیر خودش به زمان‌مندی متصل است. آن نوع هستی خاص که وجودش در انکشاف هستی خویش و هستی دیگری معناپذیر می‌شود دازاین یا “هستی در مکان” نام دارد. افزون بر این وجود چنین موجودی به اگزیستانس معروف است. هایدگر می‌گوید که بنیاد و هستی انسان مرکب است از سه لحظه:

۱‌) صیرورت یا شدن

۲) شرایط مقدم

۳) حضور یا فراپیشی. البته برخی این سه لحظه را به اشتباه به حاضر کردن ترجمه کرده‌اند. در واقع این سه لحظه یا سه عنصر ماهیت انسان راشکل می‌دهد و هایدگر آن را “زمان‌مندی”‌می‌نامد. همین زمان‌مندی است که گستره حضور را در فراپیشی مرگ معنادار می‌کند. زمان‌مند بودن چیزی نیست جز حضور در راستای صیرورت آن چیزی که در شرایط موجود هستی دارد. مراد از صیرورت یا شدن عبارت است از اینکه انسان همواره در فراگرد صیرورت و شدن قراردارد، یعنی زیست در گستره امکانات و گام در آینده نهادن. به نظر هایدگر این صیرورت امری به خواست و اختیاری نیست بلکه واقعیتی است قهری و ضروری. هایدگر در بیان این معنا سه گزاره را به این شرح مطرح می‌کند:

۱) ماهیت و گوهر آدمی همان قیام و تقرر اوست در خارج

۲) ماهیت انسان امری است واقع

۳) ماهیت انسان متضمن شرایط امکانی است یعنی انسان نه تنها قادر است که خودش شود بلکه نیاز به صیرورت به جانب خود دارد. افزون بر این امکان غایی که انسان در گستره آن زندگی می‌کند عبارت است از امکان پایان دادن به همه امکانات و آن چیزی نیست جز مرگ. انسانها ذاتا موجوداتی کرانمند هستند و بنابراین قهرا فناپذیر؛ از این رو صیرورت و شدن سرانجام به مرگ می‌‌انجامد. بنابراین معرفت نفس یا آگاهی نسبت به ذات و گوهر خویش نیازمند استعشار به فناپذیری است. هایدگر این فناپذیری رادر آموزه “هستی معطوف به نیستی” خلاصه کرده است. بنابراین از دیدگاه هایدگر دازاین در گستره زمان است که به فهم و معنای هستی خویش دست می‌یابد. در واقع زمان‌مندی ماهیت دازاین را شکل می‌دهد اما گویا انسان با توجه به امکاناتی که برای شدن و چیز دیگر شدن دارد، در نهایت با فرجامین امکان که مهر پایان بر هستی اوست یعنی مرگ رو برو می‌شود.

بنابراین به نظر هایدگر دازاین هنگامی می‌تواند به خودآگاهی برسد که میان امکانات کنونی خویش برای ترقی و شدن و امکان نهایی که مرگ باشد، نسبتی برقرار کند. در این رابطه هایدگر انسان‌ها را از حیث آگاهی یا عدم آگاهی به مرگ و فناپذیری به “هستی اصیل” و “هستی نااصیل” تقسیم می‌کند. او می‌گوید:‌گاهی انسان این کرانمندی، تناهی و محدودیت خویش را به دست فراموشی می‌سپارد. این امر نه تنها در زندگی روزمره که در حوزه فلسفه نیز گاهی رخ می‌دهد. هایدگر بازیافتن آگاهی و تذکر به این کرانمندی را “راه چاره”‌)resolution( می‌نامد. در چنین صورتی است که انسان ماهیت خویش را باز می‌یابد و هایدگر چنین وصفی را “هستی اصیل” می‌نامد اما “نااصیل بودن” و “اصیل بودن” رانمی‌توان مفاهیمی اخلاقی و ارزشی یاکلامی دانست بلکه دو نحوه از وجود هستند. به دیگر سخن باید گفت صیرورت مشرف به مرگ اگر به غفلت سپرده شود، آدمی در ورطه نااصیل فرو می‌غلتد اما در چارچوبی از وجود و صیرورت مشرف به مرگ است که انسان جهت اصیل هستی خود را لمس می‌کند. هایدگر بر این باور است که شناخت انسان از جهان در جهان و با جهان صورت می‌گیرد. در این رابطه هایدگردر کتاب “هستی و زمان” خود به بحث پیرامون شیوه‌ها و انحای حضور معنی‌دار نزد انسان می‌پردازد. وی “هستی در جهان” را در تقابل با نظریات معرفت شناختی جدید در چارچوب هویت و نفس نظری مطرح می‌کند.

سکینه نعمتی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.