سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا

دعوت


وقتی خانم ناظم زنگ خانه را به صدا درآورد پرستو صدایم زد و مرا به خانه شان دعوت کرد. همه او را دوست داشتند. درسش هم خیلی خوب بود. در مدرسه هر وقت اسم نظم می آمد یاد او می افتادیم چون …

وقتی خانم ناظم زنگ خانه را به صدا درآورد پرستو صدایم زد و مرا به خانه شان دعوت کرد. همه او را دوست داشتند. درسش هم خیلی خوب بود. در مدرسه هر وقت اسم نظم می آمد یاد او می افتادیم چون همیشه می گفت که خیلی منظم است.

به خودم خیلی رسیدم و بعد با مقداری شیرینی که مامانم پخته بود به خانه او رفتم. در حین ورود پایم را روی زمین که گذاشتم سر خوردم و با سر روی زمین افتادم و تمام شیرینی های خوشمزه مادرم از بین رفت.

پرستو گفت: «ببخشید الان داشتم ژله نوش جان می کردم یه کمش ریخت روی زمین هر چی گشتم پیداش نکردم خدا خیرت بده که پیداش کردی وگرنه می خوردم زمین.» بعد دست من را گرفت و به داخل خانه شان برد بعد از سلام و احوال پرسی با مادرش رفتیم به اتاق پرستو. اتاق که چه عرض کنم صحنه جنگی بود واسه خودش. تازه پرستو به من گفت که به خاطر آمدن من به خانه شان اتاقش را مرتب کرده!

برای راه رفتن توی اتاقش باید روی زمین را نگاه می کردی که مبادا چیزی را له کنی و یا خودت بخوری زمین. خلاصه سرتون رو درد نیارم بعد از چند ساعت حرف زدن دیگر خسته شدم و با آوردن بهانه های مختلف از خونشون اومدم بیرون اما خاطره آن روز تا ابد توی ذهن من ماند و حداقل پرستو دیگر نتوانست جلوی من حرفی از نظم بزند.

سلاله کجوری

عضو انجمن شاعران و نویسندگان

کانون شهید فهمیده منطقه ۱۳ تهران