جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

قدرت واقعی ایران


قدرت واقعی ایران

ایران به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی خود و در اختیار داشتن خلیج فارس و دریای خزر به عنوان یکی از مهم ترین شاه راه های ارتباطی, همواره تحت تأثیر رقابت قدرت های بین المللی بوده است

ایران به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی خود و در اختیار داشتن خلیج فارس و دریای خزر به عنوان یکی از مهم ترین شاه راه های ارتباطی، همواره تحت تأثیر رقابت قدرت های بین المللی بوده است. گرفتاری ایران در بازی قدرت ها از یکسو و آسیب پذیری محیط داخلی از سوی دیگر، در موارد بسیاری باعث به خطر افتادن «امنیت ملی» کشور و در پاره ای موارد تغییر رژیم سیاسی گردیده است.

ورود ایالات متحده آمریکا به جبهه متفقین در جنگ جهانی دوم زمینه را برای تغییر ماهیت روابط بین الملل فراهم کرد. این روند به بهانه مبارزه با کمونیسم و تلاش برای ممانعت از بسط آن تشدید یافت به گونه ای که آمریکا در لوای طرح «مارشال» و دکترین «ترومن» خود را در قامت رهبر جبهه لیبرال دموکراسی در مقابل کمونیسم به جهان تحمیل کرد و رقابت شرق و غرب شکل گرفت.

رژیم پهلوی به عنوان حکومتی دست نشانده، رویکرد خود را در اتحاد و همگرایی با غرب به ویژه آمریکا تعریف کرد و همراه با عربستان سعودی، جبهه حافظین منافع واشنگتن در خاورمیانه را تشکیل داد و در جهت نظم هژمونیک دیکته شده گام برداشت. باپیروزی انقلاب اسلامی در ایران بر پایه نفی «سلطه» بیگانه و تأکید بر «استقلال» و نیز ارائه الگوی جدیدی مبتنی برهمکاری و تعامل ، نقش آفرینی نوینی در تحولات منطقه ای شکل گرفت به نحوی که منجر به ایجاد تغییری اساسی در ژئوپلیتیک قدرت در خاورمیانه شد و موجبات نگرانی قدرت های مداخله گر را فراهم آورد.

از آنجایی که اعتبار هر کشوری در صحنه بین المللی بستگی مستقیمی به الگوهای توزیع توانمندی در جهت ارتقای جایگاه آن کشور دارد، جمهوری اسلامی ایران از یکسو با تبدیل الگوهای ارزشی خود - که ریشه در هویت تاریخی و حیات اجتماعی ملت دارند - به الگوهایی «مرجع» و از سوی دیگر توسعه متوازن در بخش های اقتصادی ، صنعتی و علمی توانست به بازیگری نافذ در تحولات منطقه ای تبدیل شود. در همین راستا ، نظام سیاسی ایران با اتکاء به مشارکت شهروندان جامعه و برخورداری از مقبولیت و مشروعیت داخلی، به مقابله با تنش های تحمیلی وپیوندهای نظامی چند بعدی ایالات متحده با متحدینش علیه نظام نو پای اسلامی، پرداخت و الگوهای تعاملاتی خود را بر «دیپلماسی ملی» استوار ساخت.

شایان ذکر است که مؤلفه های چگونگی حیات یافتن ارزش ها در گستره گیتی و جامعه محوری دستگاه دیپلماسی در دستیابی کشورها به اقتدار جهانی، مدیریت معادلات بین المللی و دفع تعارضات امنیتی از اهمیت بسیاری برخورداراست چه ؛ قابلیت جهانشمولی ارزش ها و ظرفیت های فراملی شدن آنها رابطه ای تنگاتنگ با ابتنای رفتار دیپلماتیک بر هویت های ملی و تاریخی جوامع دارد. باعنایت به این مسئله است که اشتباه رفتار نومحافظه کاران کاخ سفید پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ و طراحی حمله به افغانستان و عراق با وجود موج فراینده مخالفت های داخلی (والبته بی توجهی به نهادهای بین المللی) منجر به عدم کامیابی و اشنگتن به اهداف مورد نظر و گرفتار شدن در باتلاقی خود ساخته و بی ثباتی در نظم منطقه ای و به دنبال آن افول قدرت «هژمون متصلب» گردید. در حقیقت ، حادثه ۱۱ سپتامبر و رفتارهای یکجانبه آمریکا برای تغییر ساختار امنیتی خاورمیانه در قالب استقرار حجم و سیعی از نیروهای نظامی، مفهوم «امنیت» و الگوهای امنیت منطقه ای را به چالش کشید.

ورود نئوکان ها به خانه شماره ۱۶۰۰ خیابان پنسیلوانیا و رویکرد امنیتی و نظامی که این گروه از جمهوری خواهان در کلیه مناسبات خود با جهان دنبال کردند، رقابت های اقتصادی و تکنولوژیک را به رقابت های امنیتی و نظامی بدل نمود و در این عرصه، اروپا نه قادر بود و نه منطق درونی ساختارهای قاره سبز به آن اجازه می داد که وارد رقابت های نظامی با آمریکا شود. واشنگتن نیز با وقوف به از دست دادن جایگاه ممتاز خود در حوزه های اقتصادی و تکنولوژیک به دنبال ظهور قدرت های جدید، کوشید بازی قدرت جهانی را به میدان بازی های نظامی بکشاند. این نگرش اگرچه تا حدودی در آمریکای مرکزی و اروپای شرقی می توانست مطلوب موردنظر واشنگتن را فراهم آورد اما ارمغان بوش برای خاورمیانه چالش امنیت و آشوب های منطقه ای بود.

اگرچه واژه امنیت به معنای محفوظ بودن از خطراتی اطلاق می شود که منافع و ارزش های انسان ها را تهدید می کند اما ابعاد و ماهیت آن از جمله نظامی ، سیاسی،اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی در تناسبی مستقیم با یکدیگر قرار دارند. امنیت نظامی به اثرات متقابل توانایی های تهاجمی و دفاعی مسلحانه دولت و نیز برداشت آنها از مقاصد یکدیگر مربوط است. امنیت سیاسی ناظر بر ثبات سازماندهی دولت ها، سیستم های حکومتی و ایدئولوژی هایی است که به آنها مشروعیت می بخشد. امنیت اقتصادی یعنی دسترسی به منابع، مالیه و بازارهای لازم برای حفظ سطوح قابل قبولی از رفاه و قدرت دولت. امنیت اجتماعی به قابلیت لازم برای حفظ الگوهای سنتی زبان، فرهنگ، مذهب، هویت و عرف ملی با شرایطی قابل قبول ، مربوط است و امنیت زیست محیطی نیز بر حفظ محیط زیست بشری به عنوان سیستم پشتیبانی ضروری تداوم حیات بشری متکی است.

در دوران فضای دوقطبی جنگ سرد، برداشت و ذهنیت جهانیان به صورت ذاتی مفهوم نظامی امنیت در جهان دوقطبی را پذیرفته بود. در حالی که ایالات متحده امنیت خود را براساس ایجاد ثبات در سیستم بین الملل تعریف کرد شوروی آن را براساس ایجاد بی ثباتی بین المللی تدوین نمود چرا که به زعم متفکران اردوگاه کمونیسم بی ثباتی در هر نقطه ای از جهان ناراضیانی را بر سرکار می آورد که عمدتا گرایشات چپ و همراه با آرمان های کمونیستی شوروی داشتند. بنابراین در این برهه شاهد رقابت امنیتی دو جبهه لیبرال دموکراسی و کمونیسم هستیم. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، سیاست خارجی آمریکا به سبب ماهیت ایدئولوژیکی اش، برای حفظ هژمونی خود و گسترش هنجارها و ارزش های مدنظر و درونی کردن برداشت جهانیان از این ارزش ها، آوردگاه جدیدی را به عنوان برهم زننده توازن امنیت جهانی متصور شد و این نقش رقابتی را با اسلام و اسلام گرایان دنبال کرد. به تعبیر بهتر، استراتژی امنیتی سد نفوذ کمونیسم به ممانعت از نفوذ اسلام تغییر شکل داد و معادلات امنیتی در سیاست بین الملل میان غرب و اسلام پی گرفته شد که نقطه اوج آن تحولات پس از حمله به برج های دوقلو و ساختمان پنتاگون است.

با توجه به آنچه در فضای کنونی از موج بیداری اسلامی و قدرت یابی احزاب و گروه های اسلام گرا مشاهده می شود می توان دریافت که راهبرد واشنگتن در دموکراتیزه کردن منطقه و استقرار نظام های وابسته که در ابتدا با طرح «خاورمیانه بزرگ» و پس از آن «خاورمیانه جدید» دنبال شد، نه تنها موفقیتی در نهادینه کردن ارزش های لیبرالیسم و نظام سرمایه داری نداشته بلکه باعث افول قدرت هژمون و سربرآوردن قدرت های جدیدی گردید که به طور بالقوه و بالفعل رقیب و دشمن قدرت های مداخله گر در منطقه محسوب می شوند. این روند با جدا کردن صف بندی دولت های موافق و مخالف کاخ سفید و تحت فشار قراردادن مخالفین تشدید شد.

در این میان ، رفتار چالش برانگیز آمریکا در ایجاد نا امنی در منطقه که به روی کارآمدن دولت هایی شکننده در عراق و افغانستان منجر گردید، واشنگتن را ناگزیر به استمداد جستن از «ایران» به عنوان نظام با ثبات سیاسی ، قدرت تاثیرگذار منطقه و برخوردار از موقعیت هژمونیک نمود.

نظریه پردازان روابط بین الملل «هژمونی» را نه یک امر دفعی واتفاقی ، بلکه تابعی از فراهم آمدن وضعیت هایی خاص قلمداد کرده اند. از این نظر برای اینکه یک دولت بتواند به وضعیت هژمونی برسد و نقش یک هژمون را ایفا کند، باید مجموعه ای از شرایط سخت افزاری و نرم افزاری را دارا باشد.

● برتری نسبی: یک بعد اساسی برای قدرت هژمون برتری نسبی آن در برابر سایر بازیگران بین المللی است. این برتری باید در عرصه های اقتصادی، نظامی، فرهنگی، ایدئولوژیک، اجتماعی و سیاسی ملموس و مشخص باشد.

● اراده ملی (قدرت داخلی پشتیبان اعمال خارجی): قدرت هژمون برای ایجاد نظام جهانی و اداره سیستم، حفظ و توسعه آن نیازمند پشتیبانی عمومی در داخل است واراده ملی برای چنین وضعیتی باید وجود داشته باشد. ممکن است کشوری مانند آمریکا برتری لازم را برای اعمال هژمونی داشته باشد اما اراده ملی برای اجرای آن شکل نگرفته باشد؛ همانطوری که پس از پیروزی در جنگ جهانی اول افکار عمومی و نخبگان آن کشور انزواگرایی را ترجیح دادند یا پس از حمله به افغانستان و عراق، افکار عمومی داخلی به مخالفت با آن برخاستند.

● پذیرش بین المللی: این پذیرش به معنای ایجاد چارچوب ها، نهادها و ساختارهایی است که دیگران در آن مشارکت و هنجارها و قواعد رفتاری را تدوین کنند. این قدرت ساختاری توان تعیین شرایطی را برای هژمون فراهم می سازد که براساس آن، نیازهای خود را برآورده می کند و منافعش را پی می گیرد. توان ایجاد و حفظ رژیم های همکاری و کنترل بی ثباتی جزو لاینفک قدرت هژمون است. باید توجه داشت که بدون پذیرش بین المللی تحقق موقعیت هژمونیک امکان پذیر نیست.

اساسا ساختار موزاییکی قومی و فرهنگی کشورهای خاورمیانه و شرایط پیچیده آنها، خود دلیلی بر شکست سیاست دولت - ملت سازی تحمیلی از سوی عوامل خارجی است. از این رو ، جمهوری اسلامی ایران با التفات به نکته فوق، همواره در گفتگوهایی که به منظور برقراری نظم و آرامش در عراق و افغانستان شرکت داشته، رشد و تقویت گروه های تروریستی و تهدید آفرینی افراطیون را نتیجه حضور گسترده نیروهای «خارجی» دانسته و بر خروج نیروهای فرا منطقه ای و لزوم واگذاری مدیریت امنیت منطقه به کشورهای پیرامونی تأکید نمود. قابل توجه است که ایران در همین راستا، با گسترش همکاری ها و تعاملات خود نقش مهمی در فروکاستن از دامنه چالش هایی که نتیجه تعارضات ساختاری یورش آمریکا به افغانستان و عراق بود، ایفا کرد.

دولت حامد کرزای علیرغم بهره مندی از حمایت نیروهای خارجی، هنوز موفق به گسترش مقبولیت خویش در میان بسیاری از قبایل افغانستان نشده و نتوانسته دولتی مقتدر و مسلط تشکیل دهد.از این رو نیروهای طالبان با گسترش دامنه افراط گرایی های خویش از یکسو موجب بی ثباتی دولت مرکزی و از سوی دیگر تعمیق پایه های حضور نیروهای ائتلاف به رهبری آمریکا شده اند. بدیهی است استمرار این موضع تهدیدی برای منافع ملی ایران محسوب می شود چرا که علاوه بر مشکلات امنیتی، تولید مواد مخدر که به ۸ هزار و۵۰۰ تن افزایش یافته نیازمند بازارهایی برای فروش است و بدون تردید ایران از چشم سوداگران مرگ نادیده گرفته نمی شود لذا ج.ا.ا. با اتخاذ رویکردی مشارکت جویانه و صلح طلبانه راهبرد خودرا بر برقراری ثبات و آرامش در همسایه شرقی استوار ساخت و با ارائه کمک های اقتصادی به دولت افغانستان، بستر را برای بهبود زیرساخت ها و توسعه اقتصادی این کشور هموار کرد.

براین اساس ج .ا.ا همواره با حمایت از ساختار جدید دموکراتیک عراق بر واگذاری سرنوشت کشور به دست مردم تأکید کرد و از هیچ مساعدتی به دولت مرکزی برآمده از انتخاب ملت در کنترل ناامنی و بی ثباتی، مدیریت تنش های قومی - مذهبی ، بسط وحدت، یکپارچگی و تمامیت ارضی عراق و نیز مدیریت متعادل گرایش ها و اختیارات واحدهای فدرال موجود براساس قانون اساسی عراق دریغ نکرد تا از این رهگذر، زمینه برای تحکیم دولت جدید در بغداد و افزایش ظرفیت ها و توانمندی های نیروهای امنیتی عراق فراهم آید.

هر چند جمهوری اسلامی تداوم حضور نیروهای آمریکایی را مهمترین علت بروز تحرکات تروریستی در این منطقه می داند اما بی شک، درخواست واشنگتن از تهران برای مشارکت در حل بحران آشوب در عراق در جهت حل و فصل تنش ها ، کاهش بی ثباتی و از میان رفتن افراط گرایی نشان از تأثیرگذاری ایران در مرتفع نمودن چالش ها برای مدیریت بهینه دولت مرکزی عراق به منظور تقویت و تحکیم ساختارهای سیاسی، نظامی و امنیتی این کشور دارد.

به این ترتیب ، ج . ا.ا ایران با بهره جویی از مؤلفه های رفتار هژمونیک خود در قالب گفتمان «مقاومت» توانسته علاوه بر دستیابی به حقوق مسلم خویش ، با دفع تهدیدات امنیتی پیرامونی و تبدیل آنها به فرصت، در نقش بازیگر انسجام بخش منطقه به قدرتی بلامنازع تبدیل شود و به تعبیر دکتر احمدی نژاد نقش یک «ابرقدرت حقیقی» را ایفا کند.

منبع:rnair i