پنجشنبه, ۲۷ دی, ۱۴۰۳ / 16 January, 2025
مجله ویستا

دولت اموی حكومت كردن با شمشیر


دولت اموی حكومت كردن با شمشیر

شكاف های قانونی ای كه در اواخر دوره عثمان پدیدار شد و شكاف هایی كه در پس پشت «تبدیل خلافت به سلطنت» وجود داشت تنها درس های سیاسی ای كه می توان از تجربه تاریخی امت اسلامی و عرب گرفت نیست

هنگامی كه انقلاب عباسی پیروز شد و دولت عباسیان تاسیس شد امكان نداشت كه شخصیت ها و رجال عباسی بر ایدئولوژی جبرگرایانه اموی تكیه كنند زیرا كه در صفوف آنان، رهبرانی وجود داشت كه در جنگ با امویان شعارهای ایدئولوژیكی متضادی را مطرح كرده بودند و از جمله اولین این شعارها، شعار «قدر» بود، یعنی اعتقاد به اختیار و آزادی انسان و در نتیجه مسئولیت آدمی در قبال اعمالش، بدین سبب برای مشروعیت بخشیدن به حكومت شان، نه همچون امویان به قضا و قدر بلكه به «اراده و مشیت الهی» متوسل شدند و گفتند كه این خداوند بوده است كه خواسته تا آنان حكومت كنند و آنان به اراده و مشیت الهی به حكومت و عمل می پردازند.

نویسنده این متن از اهل سنت است و در همین چارچوب نظریه خود را ارائه كرده است. بدیهی است كه محتوای مقاله با اندیشه شیعی مورد اعتقاد ما تفاوت دارد اما برای شناخت نگاه اهل سنت به كار می آید. كتاب حاضر در دست انتشار است و به زودی منتشر می شود.

● ایدئولوژی سلطانی و اخلاق اسلامی

شكاف های قانونی ای كه در اواخر دوره عثمان پدیدار شد و شكاف هایی كه در پس پشت «تبدیل خلافت به سلطنت» وجود داشت تنها درس های سیاسی ای كه می توان از تجربه تاریخی امت اسلامی و عرب گرفت نیست. در اینجا ابعاد دیگری وجود دارد كه ناگزیر از بیان آن هستیم. یكی از ابعاد ویژه این تجربه تاریخی، روش و شیوه ای است كه حاكمان جهان اسلام از آغاز حكومت معاویه، نخستین «ملك» در اسلام، برای صورت شرعی بخشیدن به حكومت شان پیش گرفتند.

معاویه به خوبی می دانست كه حكومت را با شمشیر غصب كرده است و در نتیجه فاقد مشروعیتی است كه از زمان ابوبكر، مبنای مشروعیت حكومت در اسلام، یعنی شورا بود. پس برای مشروعیت بخشیدن به حكومت خود، از یك سو در نظر به «قضا و قدر» متوسل شد و از سوی دیگر در عمل كوشید تا با سهیم كردن مردم در ثمرات حكومت به ویژه ثمرات مادی آن، به جلب رضایت آنها بپردازد.

از این رو، از یك جهت در خطبه ها و سخنرانی های مكرر خود می گفت كه جنگ میان وی و علی بن ابی طالب و پیروزی اش بر علی و خارج كردن حكومت از دست او، «قضا و قدر» بوده و در نتیجه این خداوند بوده است كه براساس علم قدیم خود مقدر كرده كه امویان حكومت را دردست گیرند زیرا آنان شایستگی آن را دارند و از همه مردم به امور حكومت آگاه تر و خبره تر هستند. عمال و كارگزاران او نیز این اندیشه را تكرار می كردند، از جمله زیادبن ابیه است كه در خطبه معروف «بتراء» گفته است: «ایها الناس انا اصبحنا لكم ساسه و عنكم ذاده نسوسكم بسلطان الله الذی اعطانا و نذود عنكم بفیء الله الذی خولنا.»

(ای مردم! ما رهبران شما شده ایم و حامیان تان، به سلطه و قدرتی كه خدایمان داده است راهتان می بریم و به كمك غنیمتی كه خدای به ما سپرده از شما حمایت می كنیم...) و معاویه در برابر مخالفان ولایتعهدی فرزندش یزید خطبه خواند و از جمله گفت: «امر حكومت یزید قضای الهی است و مردم در حكومت شان هیچ اختیاری ندارند.» از جهتی دیگر، معاویه سیاستی در پیش گرفت و كوشید تا مردم را به این نظر برساند كه به مسئله حكومت، به دیده یك «امر واقع سیاسی» بنگرند و خود را تسلیم این امر واقع كنند.

او پس از انجام بیعت با خود در «سال جماعت و وحدت» (عام الجماعه)، در مدینه سخنرانی كرد و گفت: «اما بعد، من حكومت بر شما را به دست گرفتم نه به خاطر اینكه می دانستم مرا دوست دارید و از حكومت من خوشحال می شوید بلكه با این شمشیرم با شما جنگی سخت كردم و بر شما حكومت یافتم.»، سپس گفت كه می خواست به سیره ابوبكر یا عمر یا عثمان عمل كند اما نشد و نتوانست چنان كند. آنگاه افزود: «پس در حكومت راه و روشی پیش گرفتم كه سود و منفعت من و شما در آن است: خوب خوری و خوش نوشی.

پس اگر خودم بهترین شما نیستم اما حكومتم برای شما نیكوست.» و «خلفا»ی اموی پس از او به همین روش عمل كردند، بر عقیده به جبر به عنوان ایدئولوژی و بر بخشش و دهش به مثابه عملكرد سیاسی تكیه كردند. این سیاست و آن ایدئولوژی مبنای مشروعیتی بود كه امویان حكومت شان را بر آن استوار ساختند.

هنگامی كه انقلاب عباسی پیروز شد و دولت عباسیان تاسیس شد امكان نداشت كه شخصیت ها و رجال عباسی بر ایدئولوژی جبرگرایانه اموی تكیه كنند زیرا كه در صفوف آنان، رهبرانی وجود داشت كه در جنگ با امویان شعارهای ایدئولوژیكی متضادی را مطرح كرده بودند و از جمله اولین این شعارها، شعار «قدر» بود، یعنی اعتقاد به اختیار و آزادی انسان و در نتیجه مسئولیت آدمی در قبال اعمالش، بدین سبب برای مشروعیت بخشیدن به حكومت شان، نه همچون امویان به قضا و قدر بلكه به «اراده و مشیت الهی» متوسل شدند و گفتند كه این خداوند بوده است كه خواسته تا آنان حكومت كنند و آنان به اراده و مشیت الهی به حكومت و عمل می پردازند.

ابوجعفر منصور بنیانگذار واقعی دولت عباسی خطبه خواند و در ضمن سخنرانی اش گفت: «ای مردم، همانا من سلطان خداوند در زمین او هستم.

با توفیق و تائید او شما را سیاست و رهبری می كنم. نگهبان مال او هستم و با اراده و مشیت او در آن تصرف می كنم و با اذن او آن را می بخشم...» بدین ترتیب «خلیفه »ای كه در زمان خلفای راشدین خلیفه پیامبر (ابوبكر) بود یا خلیفه خلیفه (عمر) و یا خلیفه خلیفه خلیفه (عثمان) در زمان عباسیان «خلیفه الله» و «سلطانه فی ارضه» گردید و این اساس مشروعیت حكومت شان شد. این مبنای مشروعیت كه از اسلام بسیار دور و بیگانه بود با ترجمه مقولات ایدئولوژی سلطانی ایرانی و غیرایرانی توسط ابن مقفع و دیگر نویسندگان و كاتبان (كتاب السلاطین) به عربی تثبیت و تحكیم شد، ایدئولوژی ای كه بر پایه همانندی حاكم طاغی مستبد و خداوند... و در برخی دوره ها اینهمانی و یكسانی این دو و خدا دانستن حاكم استوار بود.

«فقه سیاسی» اما با فاصله ای چند قرنه و در دورانی متاخر به صورتی خاص توسط ماوردی پدیدار شد. پیش از ماوردی متكلمان اهل سنت در آثار خود و به منظور رد آرای رافضیان به طرح مباحث تحت عنوان «كلاماً فی الامامه» می پرداختند و می نوشتند كه شیعیان از قبول خلافت ابوبكر و محمد و عثمان خودداری كرده و می گفتند كه پیامبر پس از خود به خلافت علی بن ابی طالب وصایت كرده است پس متكلمان اهل سنت با استناد به وقایع تاریخی به اثبات صحت خلافت چهار خلیفه اول (ابوبكر، عمر، عثمان و علی) برخاستند و سپس آنچه را در امامت و روش تعیین امام شرط می دانستند بر آن وقایع مبتنی كردند... و بدین ترتیب شیوه اجرای امور در زمان خلفای راشدین را به سطح «سوابق» قانونگذاری و تشریع ارتقا دادند و این همه را به منظور رویارویی با باطنیان و رافضیان انجام می دادند پس «فقه سیاسی» در حقیقت و ذات خود نوعی تشریع و قانونگذاری برای گذشته حكومت در اسلام و به ویژه دوره خلفای راشدین بود و نه تشریعی برای حال و آینده.

آری ماوردی تلاش كرد تا در سطح «احكام سلطانیه» یعنی وظایف اداری» از قبیل قضا و غیره لفافه ای از مشروعیت را بر حكومت دوره خود بكشد لیكن آن «تشریع» چیزی جز توصیف امر واقع و كوششی برای پوشاندن نوعی لباس شرعی فقهی بر اندام آن نبود. «فقه سیاسی» پس از ماوردی، از طریق یك سلسله عقب نشینی ها، از آن شرط ها نیز تهی شد تا اینكه كار بدانجا رسید كه «پذیرفت كه حكومت با شوكت و غلبه هم تشكیل می شود» (غزالی و كسانی كه پس از وی آمدند) سپس كار به فقها رسید كه با ساختن و پرداختن یك «اصل كلی»، «فقه سیاسی» را به طور كامل ملغی كردند، اصلی كه می گوید: «هركس نیرومند و زورآور شد اطاعتش واجب است» و «عوام» مردم در مغرب چنین تعبیری از آن اصل دارند: «خداوند یاور فاتحان است.» (الله ینصر من اصبح)

* مركز دراسات الوحده العربیه، بیروت ۲۰۰۴

دكتر محمد عابدالجابری

ترجمه: دكتر سیدهاشم آقاجری*


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.