دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

دستان خسته


دستان خسته

ابرها را کنار زدم، با دستان خسته ام هزاران بار از خدا خواسته ام و هزاران بار شکرش را کرده ام اما... اما دستان من خسته هستند.
ای کاش دستان من خسته نبودند!
خستگی دست هایم مرا خسته کرد. …

ابرها را کنار زدم، با دستان خسته ام هزاران بار از خدا خواسته ام و هزاران بار شکرش را کرده ام اما... اما دستان من خسته هستند.

ای کاش دستان من خسته نبودند!

خستگی دست هایم مرا خسته کرد. دست هایم خسته بودند خسته از این که من همه چیز از خدا می خواستم چه باید بکنم؟ چه بکنم که دست هایم خسته نباشند؟

این بار برای اولین بار دستم را به سوی آسمان بلند کردم از خدا خواستم اما نه خواسته های خود را کمی برای دیگران دعا کردم بعد برای آخرین بار با همان دستان از خدا خواستم دیگر دستانم خسته نباشند.

و گفتم: خدایا راضیم به رضای تو!

دست هایم سبک شدند...

عارفه صفریان، ۱۴ ساله- پاکدشت