یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

آیا شناختِ ما از جهان واقعی است


آیا شناختِ ما از جهان واقعی است

سوالاتِ مربوط به واقع گرایی و پاد واقع گرایی مربوط به فلسفه است نه فیزیک فیزیک فقط می تواند شواهدی برای دو گروه ارائه دهد کار فیزیکِ مدرن این است که ادعاهای بر حقِّ هر دو گروه را جمع کند و کنارِ هم قرار دهد

بور : جهانِ کوانتومی وجود ندارد و فقط توصیفی انتزاعی از آن داریم. این که فکر کنیم کارِ فیزیک پیدا کردن ِ چگونگی ساختارِ طبیعت است، اشتباه است. فیزیک نگران است از آن چه ما می توانیم درباره ی طبیعت بگوییم.

انیشتین : فیزیک یک تلاشِ مفهومی است برایِ فهمیدنِ واقعیت به طوری که از آن چه تصور می شود مستقل باشد. این است واقعیتِ فیزیکی ای که از آن صحبت می کنیم.

نظر بور خلاصه ای از نظر پاد واقع گراها است که اعتقاد دارند ما نمی توانیم طبیعت را واقعاً بشناسیم. نظر انیشتین هم ادعای واقع گراها است. در نظر انیشتین واقعیتی مستقل و یک ماهیتِ موجود در تمام اندازه ها، کوانتومی و کلاسیک، در طبیعت وجود دارد و ما می توانیم در شناخت، از ظواهر فراتر برویم و بیشتر درباره ی طبیعت بدانیم.

سوالاتِ مربوط به واقع گرایی و پاد واقع گرایی مربوط به فلسفه است نه فیزیک. فیزیک فقط می تواند شواهدی برای دو گروه ارائه دهد. کار فیزیکِ مدرن این است که ادعاهای بر حقِّ هر دو گروه را جمع کند و کنارِ هم قرار دهد.

علم مانند میکروسکوپی است که طبیعت نمونه ی آن است. سوالاتِ مربوط به میکروسکوپ و بزرگنماییِ آن و قدرتِ حل و فصلِ آن و این که اصلا تصویری که می بینیم آیا متعلق به همان نمونه ی ما یعنی طبیعت است یا نه؟ از مبرم ترین سوالاتِ معرفت شناسی است.

سوالاتِ مربوط به خودِ نمونه یا اینکه چه رفتارهایی باید داشته باشد سوالاتِ متافیزیکی است.

جدایی مسائلِ متافیزیکی و معرفت شناسی برای اولین بار توسطِ بور مطرح شد. این دو مبحث اگر چه از هم مجزا هستند به هم ارتباط هایی هم دارند.

پاد واقع گرایی در معرفت شناسی به علتِ شک درباره ی تصویری است که از نمونه داریم. ما شکی نداریم که تصویر موجود است، فقط مشکوکیم که تصویرِ طبیعت است یا نه، زیرا نمونه را به تنهایی نمی توانیم ببینیم و چون به تصویر شک داریم نمی توانیم بفهمیم چقدر در دقت و بزرگ نمایی موفق بوده ایم. اما پادواقع گرایی در متافیزیک درباره ی خود نمونه است. فرض بر این است که هیچ نمونه ای وجود ندارد و آن چه که هست فقط بازتابی از خودِ ماست. فقط تصویر وجود دارد و با تغییرِ تنظیماتِ میکروسکوپ همه چیز عوض می شود و تغییراتِ تصویر یعنی تغییرِ جهان. البته ما می توانیم قبول داشته باشیم که واقعیتی مستقل وجود دارد که نمی توانیم آن را بشناسیم . یعنی پاد واقع گراییِ معرفت شناسی ما را ملزم به قبولِ پاد واقع گراییِ متافیزیکی نمی کند. این که نمی توانیم طبیعت را بشناسیم دلیل نمی شود که بگوییم چیزی وجود ندارد. اما پذیرفتنِ پاد واقع گرایی متافیزیکی، مستلزم پذیرفتنِ درجه ای از واقع گرایی معرفت شناختی است.

هیچ چیزی در نتایجِ فیزیکِ مدرن وجود ندارد که صحتِ پاد واقع گراییِ متافیزیکی را تضمین کند. با توجه به نسبیتِ خاص بعضی چیزها نسبی هستند، در فیزیکِ کوانتومی هم بعضی خواص تعین ندارند و نامشخصند و بعضی ها هم نه. در هیچ کدام شاهدی برای وجود یا عدم وجودِ همه چیز وجود ندارد. و این یک مغالطه است که از ویژگی های بعضی چیزها در مورد همه چیز حکمِ کلی دهیم. و یک مغالطه ی دیگر هم وجود دارد و آن اینکه در گذر از نا آشنا ها به این که اصلاً چیزی وجود ندارد گذر کنیم. به عنوانِ مثال از این که در فرهنگی دیگر اخلاقیاتی که ما رعایت می کند اگر رعایت نشود نتیجه گیری کنیم که در آن فرهنگ اصلاً اخلاقیات وجود ندارد. این مغالطه در فیزیک در این جا است که نتیجه گیری کنیم هیچ جهانِ کوانتومی ای وجود ندارد چون رفتارش برای ما نا آشنا است.

بعضی چیزها مانند طول و موقعیت و چرخش راجع به طبیعت وجود دارند که حدس و گمان نیستند و در فیزیک وجود دارند. فیزیک به عبارتِ دیگر منبعی برای ادعاهای متافیزیکی است. البته فیزیک فقط در بعضی چیزها حرف برای گفتن دارد نه همه چیز. برای پیدا کردنِ جوابِ سوال ها از طبیعت نه باید بدبین بود و نه خیلی خوش بین. بلکه تا جایی که امکانِ پاسخ هست باید امید داشت. ما این را واقع گراییِ واقع بینانه می گوییم.

آزمایشِ بل در موردِ چرخشِ اسپینی به وضوح نشان می دهد که واقع گراییِ واقعی امکان پذیر است و ما می توانیم راجع به بعضی چیزها که امکانِ مشاهده ی آن را نداریم هم اطلاعاتی کسب کنیم.

عدم قطعیت در بعضی ویژگی های جهان، به معنای ضعفِ ما در شناختِ جهان نیست. زمانی که ما به بعضی هویت ها اعتبار می بخشیم نباید ارزیابیِ آن ها به خودشان وابسته باشد، پس ادعاهای ما درباره ی واقعی بودنِ الکترون یا نظیرِ آن در فهمِ ارتباطِ بین ما به عنوانِ شناساگر و جهانی که ادعا می کنیم می فهمیم شرکت نخواهد کرد.

هم چنین ما به "هیچ جا" دسترسی نداریم و مفهومِ مفید و کاربردیِ از عینیت باید بر اساسِ اطلاعاتِ کاملاً در دسترس به عنوانِ مبنای ارزیابی باشد و دادنِ آن به خودش به عنوانِ شناساگر ارزشی نخواهد داشت. قضاوتِ ما باید به طورِ کامل بر اساسِ درکِ ویژگی های تصویر و میکروسکوپ، بدونِ درخواست برای تجدیدِ نظر در ویژگی های نمونه باشد.

بور ادعا می کند که انسان در تمامِ چیزهایی که ما می توانیم بشناسیم نفوذ و تاثیر دارد و ما فقط جهانی را که تحتِ تاثیرِ ماست می توانیم بشناسیم. از سوی دیگر انیشتین اعتقاد دارد ما می توانیم از این نفوذ و تاثیر فرار کنیم و جنبه هایی آزاد و رها از تاثیراتمان را ببینیم و طبیعت را بشناسیم. البته در حالتِ واقع بینانه ترکیبی از این دو واقعیت-ادعای بور و انیشتین- می تواند صادق باشد.

مکانیک کوانتومی و نسبیت در شناختِ تاثیرِ فیزیکیِ مردم و تاثیراتِ مفهومی در جهان موثر است. با نگاهی به فیزیکِ مدرن می فهمیم که همیشه زبانی را برای توصیفِ طبیعت انتخاب می کنیم و هنگامِ بیان کردنِ زبانی خودمان هم به نوعی تاثیر گذاریم. ما هستیم که تصمیم می گیریم چه چیزی برای دیدن و فکر کردن مهم است و چه چیزِ متمایزی در طبیعت به علتِ خاص بودن ارزشِ گفتن دارد. همچنین زبانی که انتخاب می کنیم مشخصاتی دارد و با توجه به سادگی و بیانِ صریح انتخاب می شود. اما باز هم انتخابِ ما است و در شناساندنِ مفهوم نقشِ اساسی دارد. برای مثال اگر در زبانی رنگِ "سبزرد" برای رنگ برگ در طول سال اطلاق شود برای مردمی که به آن زبان صحبت می کنند تغییرِ رنگِ برگ در سال از سبز به زرد مفهومی ندارد، چون زبانش قابلیتِ رساندنِ این مفهوم را ندارد. این ادعا از رئالیسمِ معرفت شناسی است که آن چه که ما درباره ی طبیعت می گوییم با خودِ طبیعتِ منحصر به فرد، تعیین نمی شود بلکه زبان هم در آن نفوذ دارد.

نفوذِ بشر در مشاهده و دانش انکار ناپذیر و غیر قابلِ اجتناب است، چه در جنبه های فیزیکی و چه مفهومی. در حالِ حاضر فیزیکِ مدرن نفوذِ انسان و اینکه چطور با قضیه ی نفوذ مقابله می شود را نشان می دهد.

مکانیکِ کوانتومی همیشه مایه ی دردسرِ واقع گراییِ علمی بوده است. هر عدمِ اطمینان به اصول، می تواند باعثِ سقوطِ داخلیِ دانش باشد. یعنی خروجی دانش تنها فهمی از ظواهر است و واقعیت را بیان نمی کند. اما بدبینی در باره ی دانش بی اساس است. همه چیز همانطور که به نظر می رسند نیستند. اما نسبیت می تواند راهی به سمتِ واقع گرایی باشد. البته در اینجا هم لغزشی وجود دارد و آن لغزش از نسبیت به نسبی گرایی، یعنی همه چیز نسبت به ما تعریف می شود. جایی که در آن هیچ حقیقتِ منحصر به فردی وجود ندارد و ما به عنوانِ افراد هرچیزی راجع به حقیقتی که نسبی است می توانیم بفهمیم. این درست نیست. بعضی ویژگی های طبیعت مطلق است و بعضی هم نسبت به یک مرجع نسبی اند. حقیقت اینجاست. زمانی که چارچوبی مشخص شد ، مشخصاتِ نسبی ارزش های تعیین شده دارند و این هیچ ربطی به افراد ندارد.

به طورِ کلی فیزیکِ مدرن جهان را طوری توصیف می کند که برای تصورات و شهودات ما چالش برانگیز است. اما این مشکل از ماست. این پایانِ جهان نیست. حتی پایانِ فهمِ ما از جهان نیست. بلکه، فقط پایانِ جهانی است که ما تاکنون شناخته ایم.

مریم اخوی

خلاصه ی فصلِ آخر از کتابِ بود و نمود از کوزو

ترجمه از کتاب : APPEARANCE AND REALITY

AN INTRODUCTION TO THE PHILOSOPHY OF PHYSICS

Peter Kosso

New York Oxford OXFORD UNIVERSITY