دوشنبه, ۱۱ تیر, ۱۴۰۳ / 1 July, 2024
مجله ویستا

کافکا دلزده از بحران های مدرنیته و ماشینیسم


کافکا دلزده از بحران های مدرنیته و ماشینیسم

فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ میلادی در پراگ به دنیا آمد و در ۱۹۲۴ م بر اثر بیماری سل رخت از هستی بر بست

فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ میلادی در پراگ به دنیا آمد و در ۱۹۲۴ م بر اثر بیماری سل رخت از هستی بر بست. در خانواده ای تعلیم و تربیت یافت که از معنا و مفهوم و آنچه که به زندگی ارزش می بخشد، تهی بود. سختگیری های پدر و بی تفاوتی های مادر، ضربه روحی بزرگی بر کافکا وارد می آورد. کافکا خود را اسیر سه بند می دانست: زندان خانه، زندان محیط کار و اجتماع، زندان درون.‏

زمانی که وارد مدرسه شد در آنجا نیز دوست و یاوری پیدا نکرد، به اداره هم که رفت، کاغذ بازی های اداری وی را اذیت می کرد. زمانی که وارد اجتماع شد، رفتارها و دیدگاههای مردم بر عذاب روحی وی می‌افزود. در ازدواج نیز شکست خورد. تنها راهی که می توانست آرامش روحی او را تضمین کند، نوشتن بود، حاصل این نوشتن چند کتاب است: مسخ، محاکمه، قصر و..‏

محتوای داستان های وی، نمایشگر این واقعیت است که ماشینیسم و اختراعات انسانی به جای نفع رساندن به بشریت در لحظه ای کوتاه هزاران انسان بی گناه را از میان می برد. پوچ گرایی و بی مفهومی زندگی و مرگ نیز در لابه‌لای داستان گنجانیده شده است. یکی از قهرمانان داستان، که مسخ شده و با بیهودگی روزها را می گذراند، سرانجام به مرگی بی معنا تن می دهد زیرا بر اثر حسادت و چشیدن لذت اعدام، خود را به دست ماشین سپرده و با شکنجه جان خود را از دست می دهد.

کافکا از حقیقت مسخ شده انسان ها سخن می گفت، دوران زندگی او با جنگ جهان اول، و نابسامانی های جامعه، حق کشی ها و بحران های حاصل از جنگ همراه بود، که بر نوشته های وی تاثیر می گذاشت. او اعتقاد داشت که جامعه در بی عدالتی های روانی، ملی، اجتماعی و اقتصادی گرفتار شده است و در منشاء این بی عدالتی ها تک تک افراد مقصر هستند. از دید کافکا، انسان ها برای رسیدن به صلح و آرامش در جامعه و زندگی شان، سازمان ملل را ایجاد نموده اند، ولی این سازمان به جای ایجاد صلح، محلی برای ادامه مبارزات و جنگ و جدال هاست.‏

با وجود این همه ستمگری و بی عدالتی در جامعه، انسان چگونه می‌تواند به زندگی و جهان هستی خوشبین باشد. زندگی انسان تکرار مکررات بیهوده است، سرانجام آن به مقصد نرسیدن و ناتوانی است. این جهان هیچ هدف و مقصدی را دنبال نمی کند و زندگی انسان ها فاقد معنا و مفهوم است. در دنیایی که سراسر مکر و حیله است انسان محکوم به تنهایی و انزجار است.‏

از نظر کافکا علاوه بر عوامل بیرونی و خارجی، عامل دیگری در ذات آدمی وجود دارد که انسان را از حیات واقعی دور می سازد و آن خود‌خواهی و منفعت طلبی شخصی انسان هاست. و این دو عامل زندگی فرد را به پوچی می کشاند. ‏

از نظر کافکا در زندگی انسان دو عدم وجود دارد، قبل از آن که پا به عرصه هستی بگذارد و زمانی که چشم از جهان می گشاد. بنابراین کسی که احساس خوشبختی می کند، سعادتش شخصی و جزئی است، و این خوشبختی بستگی به دیدگاه و جهان بینی او دارد و اینکه حقیقت زندگی پوشالی به او امکان این احساس را بدهد. او راه حل پایان دادن به احساس تنهایی و پوچی را رها کردن زندگی به حال خود می داند.‏

برخی نویسندگان علل و عواملی را که موجب گرایش کافکا به سوی بدبینی و پوچی شده، موارد زیر می دانند: نابسامانی محیط خانواده، نابسامانی محیط اجتماعی، نابسامانی محیط کار، تنهایی و ناخوشی، درون گرایی و اضطراب درونی. از مهم ترین عواملی که موجب گرایش کافکا به سوی پوچی شده، سختگیری های پدرش بود. پدرش که مردی مغرور و خود خواه بود، هرگز به احساسات او توجه نداشت و هیچ‌گاه هم نتوانست با او به عنوان یک فرزند واقعی رفتار کند. رفتار پدر و عدم اعتماد و اطمینانی که در فرزندش ایجاد کرده بود، آن چنان در روحیه کافکا تاثیر گذارد که در سنین میانسالی نیز از دردهای خود و ضربه‌های پدرش سخن می گفت.‏

علاوه بر آن کافکا در عصر و زمانی به سر می برد که بحران‌های گوناگون اجتماعی از هر سو ضربه های مهلک را بر جامعه وارد می‌ساخت. نارضایتی از محیط کار و سیستم اداره، رفتار کارمندان نیز روح او را افسرده می کرد. تنهایی و ناخوشی ناشی از بیماری سل نیز از عوامل پوچی او بود.‏

علاوه بر مواردی که برای پوچ گرایی کافکا مطرح شده است، در علل گرایش پوچی وی اصلی ترین عامل، خصوصیات اخلاقی و ویژگی های روحی و روانی وی می باشد.

فقدان اعتماد به نفس و نداشتن اعتماد روحی باعث گشته بود که کافکا از مسائل جاری و حوادث روز نتیجه گیری های منفی بگیرد. ترس و ضعف روحی که وی داشت در تنهایی و گوشه نشینی او تاثیر زیادی داشت. از سر و صدا و رفت و آمد و نشست و برخاست با خانواده خود نیز گریزان بود. در خود احساس عجز و درماندگی می کرد. ‏

کافکا از خانه به عنوان زندان یاد می کرد، او در هیچ مکانی آرامشی نداشت، خانه که منشا آرامش و اطمینان انسان است برای وی کانون نگرانی و ترس بود. او خود را موجودی مطرود و محکوم می دانست و اوقات عمر خویش را به بطالت می گذراند. او در نوشته هایش بیان کرده که سال هاست با پدر و مادر و خواهرانش هیچ گفتگویی نداشته است. کسی که نتواند از زندگی با خانواده خود، احساس رضایت کند، چگونه می تواند نسبت به زندگی و جهان هستی خوشبین باشد.

تضاد های روانی او را به بدبینی و نومیدی سوق داده بود. وی از حضور در جامعه و معاشرت با مردم احساس ترس و ضعف می نمود. احساس ترسی که از ازدواج داشت، مانعی بر سر راه گریز او از تنهایی بود. از حوادث و خاطرات زندگی احساس گناه و تقصیر می نمود.‏

به اعتقاد بسیاری از منتقدان، کافکا یک عصیانگر بود، او نه تنها بر خود شورید، بلکه بر جامعه و عصر و زمان خویش، بر ماشینیسم و خطرات ناشی از صنعت زدگی و بوروکراسی حاکم بر اجتماع نیز عصیان نمود. اما این عصیان بیش از آنکه برونی باشد، درونی بود.‏

آیدین تبریزی