چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

زن, اندوه, تنهایی


زن, اندوه, تنهایی

بررسی رمان نقره دختر دریای کابل

دو سه دهه است که تنی چند از داستان نویسان افغانستانی در ایران خوش درخشیده اند. آخرین آنها حمیرا قادری است که پیش از این رمان، شاهد چاپ مجموعه داستان گوشواره انیس از او بوده ایم. او علاوه بر نوشتن داستان به پژوهش در تاریخ داستان نویسی نویسندگان افغانستان نیز پرداخته است. ابتدا به خلاصه یی از رمان اشاره می کنم تا خواننده یی که رمان را نخوانده است، تا حدی محمل این بررسی را دریابد.

هفت زن که در آشپزخانه ارگ پادشاهی، در شهر کابل، حدود نیم قرن قبل کار می کنند، در لحظه های بیکاری و تنهایی شبانه به نقل ماجراهایی می پردازند که پیش از ورود به آنجا از سر گذرانده اند. در این میان نفر هفتم که راوی اصلی رمان است اقلیما نام دارد و تنها شاهدی ناظر برای روایت رخدادهاست و جز این کنش تعیین کننده یی در داستان ندارد. او در آشپزخانه ارگ به دنیا می آید و دو سه سال اول را در یک دیگ می گذراند. انگیزه او برای این روایت عمدتاً شرح رنج های مادرش نقره است که کل جوانی اش را در انتظار بازگشت مرد مورد علاقه اش که پدر اقلیماست، می گذراند و در همین انتظار نیز می میرد. پس از این محور روایی، خواننده شاهد خرده روایت هایی است که زندگی اندوهبار و سخت پنج زن دیگر را نیز روایت می کند. لحظه روایت زمانی است که راوی دیگر زنی جاافتاده است و تنها در خانه پدری اش زندگی می کند. زنان دیگر این رمان عبارتند از؛ بی بی کو، خاله روگل، بوبوی زریماه، زریماه و صفورا که هر کدام عشقی ناکام یا زندگی آشفته یی سراسر درد و رنج داشته اند و نماد یا نشانه یی از ستمی هستند که زنان این کشور در طول تاریخ مذکرشان متحمل شده اند.

▪ نثر و سبک؛ نثر رمان شیوا و سلیس است و ریشه در فارسی دری دارد، اما واژگانی که در افغانستان رواج دارد و دریافت معنای آن برای خواننده ایرانی دشوار است، در متن فراوان است. دلایل این امر مهاجر بودن نویسنده است که باعث شده گاه مخاطب تلویحی او مردم زادگاهش باشد و گاه ایرانیان میزبان. البته می دانیم در متن ادبی، واحد معنا نه واژه که بافت متن است، از همین رو معنای کلی برخی از واژه ها در بافت متن درک می شود، در عین حال در پایان کتاب هم واژه نامه یی در دو صفحه آمده است. نثر متن گاه عادی و داستانی است و گاه شاعرانه می شود. محمل این تغییر، ذهنیت راوی از لحظه هایی است که اندوه نقره یا زنان دیگر را روایت می کند. از نمونه های این نثر شاعرانه می توان به این عبارات اشاره کرد؛ «پولی ها در چرخش دامنش به هم می خورند. دلم می شود، باد صدای پولی های دامن نقره را از کوه های چهار طرف تیر کند، تیر کند از کوه هایی که به آسمان چسپیده اند، برساند به دشت هایی که تا دمی که نقره نفس زد، در چشم هایش پهن ماندند، پر از نعل اسب، و به هیچ جا نرسیدند.»

سبک روایت به گونه یی است که کل رخدادها به کمک نقل قول های مستقیمً آن شش زن (منهای اقلیما که شاهد ناظر است) شکل گرفته است. مکان اصلی روایت، آشپزخانه ارگ است و زنان در آنجا در پایان کار روزانه مدت ها بیکار دور هم می نشینند و کاری جز حرف زدن ندارند. البته چون راوی در بزرگسالی همه ماجراها را روایت می کند، رد ذهنیت او در روایت مشهود است، به خصوص در صحنه هایی که راوی کودک یا نوجوان است محمل هوشمندانه و بزرگسالانه حرف زدن او همین ذهنیت بزرگسالانه در لحظه روایت، یعنی زمانی است که نقره مرده و راوی تنها در خانه پدری نشسته است و روایت می کند. در روایت شناسی این شگرد، چه کسی می بیند و چه کسی سخن می گوید، نام دارد. به این ترتیب که گاه کسانی که می بینند، کودک یا زنانی بی سواد هستند اما کسی که اینک سخن می گوید، بزرگسالی اهل مطالعه و هوشمند است که برداشت های کنونی او در لحن و تنظیم رخدادها دخیل است.

به سبب تکیه متن بر نقل قول های مستقیم و علاقه راوی در لحظه روایت به متونی گفتاری چون سمک عیار، هزار و یک شب و امیرارسلان، متن گفتارمحور است. همین گفتار محوری هم عاملی است که متن به جای توصیف عمدتاً بر روایت استوار است و همین امر باعث شده است ضرباهنگ رمان افزایش بیابد و استراحتگاه های رمان کاهش یابد.

▪ نوع رمان؛ داستان از نظر راوی شگفت است، چرا که ما با راوی نامعمولی رو به روییم که از دو ماه مانده به تولدش رخدادها را با دقت و تمام جزییات به خاطر دارد و سخنان بزرگسالان را می فهمد. این ویژگی در زمان نوزادی و کودکی راوی هم ادامه دارد. مثلاً زمانی که هنوز متولد نشده است، می گوید؛ مادرم دست گذاشت روی من. به خیالم روی پاهایم بود، پاهایی که هنوز چسپیده به هم بودند. یا در همان زمان وقتی پدرش نام مادرش را می برد، می گوید؛ اولین اسم زندگی ام را شنیدم نقره.

اما پس از سپری شدن دوران کودکی راوی دیگر رخدادی فراواقعی یا نامعمول در رمان رخ نمی دهد و همه متن به شکلی واقع گرایانه اما مدرن و با رفت و برگشت های زمانی روایت می شود. این رمان داستان معین و خط روایی خاصی ندارد، لذا تعلیق آن کم است و خواننده تنها به انگیزه آشنا شدن با نحوه درد و رنج بردن های این زنان در زندگی باید آن را دنبال کند. اما همین مساله هم در رمان آنقدر تکرار می شود که رمان دچار اطناب می شود. با این همه همان طور که گفتیم، به سبب سلطه روایت بر توصیف و ضرباهنگ تند گفت وگو، خواندن آن دشوار نیست.

▪ دیدگاه؛ یا به تعبیر روایت شناسی چه کسی حرف می زند؟ همان طور که گفتیم راوی نامعمول و شاهد ناظر است. به این معنا که واسطه ماجرای متن و خواننده است و خودش کنش عمده یی در داستان بر عهده ندارد. خواننده از ذهن او به رخدادها می نگرد و او تنها وظیفه دارد مشقت های زندگی آن شش زن را برای ما روایت کند. پرسشی که در این باره ذهن خواننده را به خود مشغول می کند این است که چرا راوی در رمان، به خصوص در زمان جوانی کنشمند نیست؟ او که بعدها باسواد و آگاه شده است چرا وارد عرصه فعالیت های اجتماعی یا بیان مسائل فردی و احساسی خود نمی شود؟ آیا او صرفاً یک صدا برای نقل روایت است؟ یا می اندیشد و می جنگد و عاشق می شود؟ اگر چنین نیست پس چرا همه جا هست؟ خواننده در انتظار این است که راوی با گذر از رنج ها و با درس گرفتن از گذشته هویتی تازه بیابد و داستان در نهایت داستان خود او بشود. پرسش دیگر این است که در این رمان چرا حضور مردان محو و گم است؟ این پرسش پاسخی شکلی دارد، چرا که دلیل آن الزامات مکانی و کیستی راوی های روایت است.

روایت را زنانی بر عهده دارند که اغلب اوقات شان را دور از مردان در آشپزخانه سلطنتی و پشت دیوارهای ارگ می گذرانند و اگر به مردی هم اشاره می کنند صرفاً از روی حافظه و مرور خاطرات گذشته است. پس طبیعی است که حضور مردان در این رمان تنها به سبب تاثیر روانشناختی و احساسی آنها بر زنان بوده باشد، نه حضوری واقع گرایانه و منطقی. می توان گفت این متن متنی زنانه است، نه به دلیل راوی های زن آن یا نویسنده مونثش ، بلکه به دلیل نثر زنانه و آفرینش جهانی است که در آن به اشیا و پدیده ها از دیدی زنانه نگریسته می شود.

▪ ویژگی زمانی؛ زمان رمان از زمان تقویمی تبعیت نمی کند و مدام در چرخش است، به گونه یی که خواننده مدام شاهد همزمانی تولد راوی و سکونتش در دیگ، با مرگ و فرسودگی مادرش در بزرگسالی راوی است. البته رخدادهای بیرونی، خطی و تقویمی هستند و آمد و رفت پادشاهان به ترتیب تاریخی رخ می دهد، اما رخدادهای درونی و ذهنی خطی نیستند و ما مدام شاهد بازگشت به گذشته یا پرش به جلو در اندیشه راوی هستیم.

▪ گستره زمانی روایت، چهار الی پنج دهه از تاریخ افغانستان را دربرمی گیرد، البته برخلاف دیگر نویسندگان امروزی افغانستان که زمان رخدادهایشان در دو سه دهه اخیر می گذرد، نویسنده به دوره های ناشناخته تری از تاریخ افغانستان اشاره کرده است. این کار دو نکته مثبت دربر دارد. اول اینکه ویژگی سیاسی رخدادهای کنونی توجه خواننده را از مباحث اجتماعی و روانشناختی رمان دور نمی کند و دوم اینکه نشان می دهد ماجرای درد و رنج زن افغانستانی، امری کوتاه مدت نیست و ریشه در تاریخ این کشور دارد و زنان این سرزمین مانند بسیاری دیگر از زنان کشورهای توسعه نیافته، همواره رنج و دردی مضاعف را متحمل شده اند.

▪ صحنه؛ با اینکه مکان رخدادهای رمان ، در اطراف شهر کابل و درون آشپزخانه ارگ سلطنتی است، اما مکان داستان ملموس و دیداری نیست و انگار رخدادها در خلأ می گذرند. البته ویژگی داستان های روانشناختی همین گونه است و یکی از وجوه این رمان نیز روانشناختی است و نویسنده عمدتاً به درون شخصیت ها اشاره کرده است، اما رمان به سبب دارا بودن وجه جامعه شناختی و اشارات تاریخی، نیازمند عینی بودن مکان هم هست تا خواننده تصویر ملموسی از پس زمینه نیز داشته باشد.

▪ تاویل؛ معناهای این متن را از دو دیدگاه می توان بررسی کرد. اول مطالعات فرهنگی است که توجه می کند بر باورهای عامیانه جامعه مانند ناگوار دانستن به دنیا آوردن دختر، یا بچه های بد را آل به بالا بردن و در ترازو نشاندن. یا بر اجرای آیین هایی که زنان آبستن برای اینکه فرزندشان پسر شود، متحمل می شوند، مانند چهل چهارشنبه ناشتا رفتن و تعویذی را خوردن و آداب های دیگری در همین باره، یا آداب حنا گذاشتن، آداب عروسی، جشن ها و عزاداری ها به عنوان دلالت هایی فرهنگی. همچنین ضرب المثل ها مانند؛ قبرستان آبادی است. چهار چهارشنبه پشت هم سرً بافت مو را قیچی کردن «آمد» دارد. آدم از گرسنگی و سردی از بین برود، لکن چشمش به دست کسی نباشد. به آب انداختن دندان در آب برای روان بودن عمر فرد تا آخر دنیا. دوم مطالعات تاریخی است که به نحوه گذران زندگی مردم در دوره های مختلفی چون حکومت نادرالله خان، ظاهرشاه و برادرانش توجه می کند و چگونگی برخورد با مردم فرهیخته، در بند انداختن آنها یا سلطه استبداد مطلقه، همزمان با برخورد تسلیم طلبانه در برابر بیگانگانی چون انگلیسی ها را می کاود. یا به بررسی جایگاه زن در جامعه و حذف او از مناسبات اجتماعی می پردازد و در نهایت دغدغه اش پرسش درباره چرایی عدم امنیت اجتماعی- اقتصادی و سیاسی مردم است و اینکه چطور قدرت سیاسی در کوچک ترین مناسبات انسان ها مانند میل به تحصیل یا چگونگی مطالعه دخالت می کند.

همچنین در این رمان شاهدیم چگونه زنان همواره در انتظاری ابدی به سر می برند. سرگشته عشق های گمشده یا دست نیافتنی هستند و در چارچوب دیوارها اسیر و محبوس اند و زیستی گیاه گونه دارند.

▪ پایان بندی رمان؛ پایان رمان از گروه پایان های آخر زمانی است و رو به نزول رفتن ارزش های انسانی و تباه شدن آنها را نشان می دهد. در آن فقر و ستم و بیداد رو به افزایش است و در نهایت از آینده انسان تصویری ناامیدانه رسم می کند. این گروه پایان ها در دو سه دهه اخیر نه تنها در داستان نویسی کشورهای مختلف بلکه در سینمای آنها نیز رخنه کرده است.

محمد رضا گودرزی